کلبه مقدس

یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...

بی خیــــــــــال



اگه خیلی عاشقت بودم...بی خیال...
اگه خیلی دوستت داشتم...بی خیال...
اگه دنیام بودی و دنیامو ربودی...بی خیال...
بی خیال اگه تا آخرین نفس پشتت بودم و تو باورم نکردی...
بی خیال اگه تو بی محلی میکردی و من عاشق می موندم...
بی خیال اگه تو قلبمو میشکستی و من، فقط سکوت میکردم...
آره...بی خیال...اگه تولدم شد و جز یه پیام خالی، خبری ازت نیومد...
بی خیال اگه تا صبح منتظر بودم و بازم بی خبر موندم...
بی خیال اگه غرورمو شکستی و دم نزدم...
خب بی خیال اگه تو دنیا، هیشکی رو قد تو دوست نداشتم...
خب بی خیال اگه سر رو شونه ی هیشکی جز تو نذاشتم...
بی خیال اگه جز دستای تو، دستای هیشکیو نگرفتم...
بی خیال اگه انقد بد بودم...که فراموشت نکردم...
بی خیال...
چون دیگه نه من به تو میرسم و نه تو به من...
چون میدونم دیگه انتظار...معنایی نداره...
چون میدونم حالا سر رو شونه ی کس دیگه آروم میگیری...
میگم بی خیال...
چون دیگه تو رویامم چشمای نازتو تو چشمام نمیبینم...
چون دیگه تو خیالمم دستاتو تو دستام نمیگیرم...
چون دیگه انقد از هم دوریم...که انتظار...مثه باریدن بارون، وسط بیابونه...
قبل اینکه به خاک برسه، برمیگرده...
بی خیال اگه انقد شکستم که نمیشه دوباره بلند شم...
اگه عاشقونه عاشقت بودم تا عاشقت کنم و تو عاشق نشدی...بی خیال...
اگه تنها موندم تا تنهایی تو رو با تنهاییه خودم تنها نذارم...بی خیال...
اگه دیروزمو سوزوندم...تا امروز با من باشی و حتی فردا هم به تو نمیرسم...بازم بی خیال...
اشکال نداره...اگه انقد دوستت داره که نمیتونه بی خیالت شه...بی خیال...
اگه انقد میخوادتت که، براش مثه نفس شدی...بی خیال...
اما کاش وقتی نفسمو از من میگرفت...میشد بگه حالا که نفس یکی دیگه ای...بی خیال...
خونه مون سرد و تاریکه...
حتی تولدم برام مثه مرگ سیاهه...
دستای سردم هنوز رفتنتو باور نکردن...
گوشیمم هنوز به یاد تو گاهی بیخودی تک زنگ میزنه...
چشمام یه روزا، خود به خود به یادت پر از اشک میشن...
اگه این همه وابسته توامو تو حتی به من عادتم نداری...بی خیــــــال...
ولی ای کاش...وقتی بی خیال همه این چیزا که میشی...
من بیام تو یادتو...یادت بمونه...چقد دوستت داشتم...
اونوقت شاید انقد آسون نتونی جلو خاطراتم بنویسی...بی خیال...
زیر بارون که به یادت قدم میزنم...
اشک چشمام که لای قطره های بارون گم میشه و کسی که اشکامو نمیبینه...
گاهی با هر اشکم اسم تورو صدا میکنم...
اگه خیلی از من گذشتی و هنوزم اسمت...
حتی لای قطره های بارون تو یادمه...بی خیال...
روز تولدم...
از صبح تا شب چشم به راهت دوختم...
گفتم برمیگردی...لااقل واسه یه تبریک خشک و خالی زنگ میزنی و حتی اگه من خیلی نامردم...
تو انقد معرفت داری که با صدای گرم خودت...تولدمو تبریک بگی و به هرحال...
اگه انقد بدم که این حقو بهم ندادی...بی خیال...
تموم جسممو تو خاک و خون نشوندی و تموم اشکامو به قلبم آتیش کردی...اما...
با این همه...اگه حتی که شکستم، سکوت کردم...بی خیال...
اگه جلو چشمام دستای اون زنجیر جدایی رو تو دستات فشردی...
اگه من اشک ریختم و دست تو دستاش...تو خندیدی...
اگه من صدبار مردم و تو صدبار متولد شدی...
باشه اشکال نداره...بازم میگم بی خیال...
اگه سهم من از با تو بودن...اشک و زاری شد...
اگه سهم من از لبخند تو...شکستن و بی کسی شد...
و اگه دار و ندار من از تو...یه قاب عکس خالی شد...
باشه...عیب نداره...چشمامو میبندمو بازم میگم...بی خیال...
اما بیخیال قلبی که با رفتن از تپش ایستاد نشو...
بی خیال احساس من شدی...اما لااقل بیخیال احساس این خونه نشو...
غرورمو له کردی و حتی تا رویاتم بیخیال من شدی...
خب در عوض حرمت دستای سردمو تنها نذار...
عاشقت بودم...اما به تموم عشق و احساسم گفتی بیخیال...
ولی پس بیخیال انتظار این دل شکسته نشو...
من با رفتنت شکستم...مردم و نابود شدم...بیخیال...
اما لااقل بیخیال جسم بی جون و عاشقم نباش...
اگه هرچی گفتم برگرد...هرچی گفتم بمون...بیخیال...
اما اگه گفتم منو از یاد نبر...بی خیال نشو...
اگرچه دنیام ربودی...
اگرچه گفتی دوسم نداری...
اگرچه اونکه میگفتی نبودی...
هرچی که عاشقت بودم و تو منو از خودت روندی...بی خیال...
اگه عاشقونه اسمتو فریاد زدمو گفتم دوستت دارم...بیخیال...
اگه هرثانیه قلبم به عشق تو تپید بی خیال...
اما خواهشا...
حتی اگه بیخیال تموم این بی خیالیا میشی...
وقتی تو دفترچه خاطراتت...
به اسم من میرسی...خطش نزن...جلوش ننویس...
...
بی خیــــــــال...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه مطلب با تسلیت من...
به خانواده محترم عسل بدیعی عزیز...
و تمام مردم خون گرم بوشهر...

دوستتون دارم...
درپناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,SELI,bivafa,لگافت,هیت,سلی,کلبه,مقدس,عسل بدیعی,kolbe,moghadas,ساعت 16:11 توسط Logaft| |

فــــــــــــــردای ما




تو رفتی ... منم رفتم...
تو به سمته سرنوشتو من به دسته سرنوشت...
تو دنبال خوشبختی و من دنبال خوشبختی...
اما...
تو برای اولین بار و من برای بار دوم...
آخه...
تو خوشبختی رو ندیدی و دنبالشی و من...
خوشبختیمو گم کردمو دنبالشم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو دنبال زندگی تازه و من دنبال زندگی قدیمی...
تو سراغ عشق و من سراغ عشق...
اما..
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال عشق تازه ای و من...
دلتنگه عشق قدیم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو با لبخند احساسی و من با لبخند اجباری...
تو دنبال شکستن و من دنبال شکستن...
اما...
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال شکستن دلمو من...
دنبال شکستن غرورم...
...
تو رفتی... منم رفتم....
تو با دعای منو من با ناسزای تو...
تو با خواسته ی خودتو من محکوم به رفتن...
تو عاشقانه و منم عاشقانه...
فقط...
تو عاشق عشق تازه ت و من عاشق عشق گذشته...

.................
............
........
.....
...
زیربار غصـــه ها موندمو باز...
دلم خوشه تو جـــات خوبه...
دلم خوشه تو خوشبختی...
دلم خوشه تو آرومی...
و عزیزم...
تو هم به فکر من هستی...؟
دلت برام شـور میزنه...؟
هنوز یاد من میفتی...؟
خداییش...هنوز دلت تنگ میشه...؟
...
این روزا...
جات خیلی خالیه...
خونه عطرتو کم داره...
جای عکست تو قابش خالیه...
روی ماهت نیست که خونه مونو روشن کنه...
و عادت، داره کم کم سور تنهاییمونو به هم میریزه...
...
نیستی...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های بچه هایی رو که دارن دندون در میارن...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های مردی رو که دیگه هم پدره و هم مادر...
نیستی تا آروم کنی...
دلتنگیه مردی رو که غرورش دیگه از دستاش رفته...
نیستی...
...
..........
...............
..........
...

درست تو این شبا که من...
بالاسر دخترای بهونه گیرم...
تا خوده صبح بیدارم...
تو آروم...
تو بغل رقیب من چشماتو رو هم میذاری...
...
درست تو این شبا که من به جای تو...
عکستو بغل میکنم...نوازشش میکنم...
تو خوشبخت....
تو بغل رقیب من...
میخوابی تا نوازشت کنه...
...
درست تو این شبا که من...
به دخترای نازت...
بوسیدنه عکستو یاد میدم...
تو آروم...
به لبای رقیبم بوسه میزنی...
...
......
...
عزیزم...
چه ساده فراموشت شد...
دلتنگیای یه خانواده که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلواپسیای مردی که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلخستگیای یه خونه که یه زمان...
مال تو بود...
...
......
...
تو همین حال که منو فرشته های کوچولوم...
با عکست جشن میگیرم...
با عکست میریم پارک...
با عکست میریم رستوران...
شبو با عکست میخابیمو صبحو با عکست....
بیدار میشیم...
تو به سینه ی رقیبم تکیه دادی و خوشبخت...
به تنهاییه ما میخندی...
...
.......
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی نفس کشیدن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی جشن گرفتن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی خوابیدن با عکست...
و...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر تنهاییه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر بی کسیه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر نابودیه ما...

...
......
خیال میکنی خوشبختی...
خیال میکنی بازی رو بردی و به خیالت...
مارو شکست دادی...
...
بدون اینکه بدونی...
اونکه چیزی از دست داده...
تــــــــــویی...
...
این تویی که لذت بغل کردنه بچه هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت قصه گفتن برای دختراتو از دست دادی...
این تویی که لذت بوسیدنه روی ماهشونو از دست دادی...
این تویی که لذت بازی کردن با فرشته هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت تو بغل من خوابیدنو از دست دادی...
این تویی که لذت آرامش کنار خانواده تو از دست دادی و باز...
پشت غرور...
پنهون میشی تا نفهمم چقدر دلتنگی...
...
تا نفهمم دلتنگی...
...
.....
دلت تنگه...
میدونم...
...
برای من...
برای خونه...
برای دخترات...
برای یه لحظه آرامش...
برای یه قطــــــره خــندیدن...
...
اما باز برای شکستنم...
دل پاکتو پشت غرور پنهون میکنی...
برای شکستنم دل مهربونتو...
سیاه میکنی و میخای...
از چشمام بیفتی...
...
دریغ از اینکه بدونی...
عشقتو خونه ی منه...
محاله از خونه م برم...
وقتی دار و ندارمه...
محاله از خونه م برم...
وقتی تار وپودمه...
و محال از خونه ای برم...
که ستوناش لبخندمه و خشتشو با اشک چیدم...
محاله...

...
..........
..............
..........
...

نیستی وعادت...
داره کم کم جشن تنهاییمونو...
به هم میریزه...
...
منو دخترای نازم...
داریم کم کم...
به این همه تنهایی عادت میکنیم...
...
خاطراته تلخو شیرینت...
داره میشه عکس...
رو سینه ی دیوارو عادت...
داره عطرتو از عکسات میدزده...
...
نیستی و عادت...
داره دیوار بین عقل و عشق میشه....
...
نیستی و عادت...
داره به این همه وابستگی شعله میکشه...
...
نیستی...

...
......
...
نیستی تو این شبا که دخترات...
از درد دندون بی خابن...
تب میکنن...
شونه به شونه ی من...
آرومشون کنی...
...
نیستی تو این روزا که دخترات...
روز به روز...
خوشگل تر و ماه تر و نازتر میشن...
کنارشون بشینی و من ازتون عکس بگیرم...
...
نیستی تو این روزا که هوای خونه دریاییه...
دستای لطیفتو بگیرم...
ببوسمتو باهم بریم دریا...
...
نیستی و جای خالیت...
رو وجب به وجب خونه حس میشه...
جات تو خونه مون خالیه...
جات تو سفر کنارمون خالیه...
جات شبا رو تختمون خالیه...
جات حتی دیگه تو خواب و رویامم خالیه و حتی...
دیگه جات تو عکسامون خالیه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان نبود مادرشونو باور کنن...
مقدســـــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان به دوری از فرشته شون عادت کنن...
مقدســــــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
هنوز پر از عطر تنته...
هنوز به جای خالیت بوسه میزنمو هنوز عاشقونه...
کنار جای خالیتم...
...
شبارو با جای خالیت میخابمو صبحا...
جای خالیت منو از خواب بیدار میکنه...
...
دخترات با جای خالیت بزرگ میشنو جای خالیت...
براشون مادری میکنه...
...
جای خالیت دار و ندار من از توئه و جای خالیت...
تسکین دلتنگیای این روزامه...
......
...
چقدر جات خالیه...
...
چقدر ...
...
........

بیا روراست باشیم...
بی تعارف...
...
این روزا بدجور غیرتی میشم...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان دستای اون از خدا بی خبر...
صورت ماهتو نوازش میکنه...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
تکیه گاهته و بهش تکیه میدی...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان لبای اون از خدا بی خبر...
لبای شیرینتو میبوسه و عشق میسازه...
غیرتم شعله ور میشه...
...

غیــــــــــــــــــــــرتی میشم وقتــــــی خیــــــــــــــال میکنم اون از خـــــــــــدا بی خبـــــــــر...
شهوتشــــــــــــــــــــــو با تو ارضــــــــــــــــا میکنه...
که آتیــــــــــــــــــش هوســـــشو با تو رام میکنــــــه...
و تو جوابــــــــــــــــــگوی دل هوســــــــبازشـــــــی...

...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
برات هدیه میگیره...
شعله های غیرتم به دیوار وجودم چنگ میکشه...
...
........
...
تو این روزا که تن پاک ت...
شده بازیچه ی شهوته رقیبم...
من به شهوتم یاد دادم که برای محض...
سکــــــــــــــوت کنه...
...
خنده داره...
نه...؟
...
تو این روزا که دستاشو میگیری و عطش دستاش...
برای لمس خوشبختی کف دستت...
سیراب میشه...
من به دستام یاد دادم جز دست قاب عکست...
دستای هیچکسو نگیره...
...
تو این روزا که بدن داغتو...
رو تن سسته اون بی خدا رها میکنی...
من به تنم یاد دادم با خستگی هم...
کنار بیاد...
...
......
...
دلم تنگه عزیزم...
دلم تنگه...
...
من به زندگیم یاد دادم...
با جای خالیت بسازه و تو حتی...
گنجایشه نبودمو بیش از پیش...
پر کردی...
...
من به زندگیم یاد دادم که تو قبله ای و تو...
منو هدف شعار اعتراضاتت کردی...
...
من به زندگیم یاد دادمو تو از زندگی یاد گرفتی...

...
.......
............
.......
...
حرفام خیلی زیاده اما...
به چشمت نمیاد وقتی...
حتی یک کلمه شم نخای بشنوی...
...
حرفام خیلی زیاده و تو...
تحمل یه جمله بیشترم نداری...
فقط...
هم بدون و هم به رقیبم بفهمون...
این زندگی...
که یروز عشق منو از من گرفت...
...
عشقتو ازت خواهد گرفت...
...
یادت باشه این زندگی...
حتی اگه برحق نیست...
اما دار مکافاته...
...
امروز گذشتو من شکستم...
...
شاید طعمه ی فردا تویی...
...
شاید طعمه ی فردا...

....................
.................
.............
..........
........
......
....
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی میشه واسه یه بارم...چشم به راه من بشینی
یا شبا وقتی که خوابی ... خوابای منو ببینی

خیلی حرفا توی قلبم...هست هنوزم که هنوزه
نمیخام اصلا بدونی...که دلت واسم بسوزه...

دوسدارم بعده یه چند وقت...که منو ندیده باشی
وقتی که میای سراغم...به خودت رسیده باشی

هرجوری دلت میخاد باش...ولی خب، بمون کنارم
مشکلم اینه که جز تو...هیچکسی رو دوس ندارم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
...
مطلبی که در بالا خوندین...
چشم اندازی از چند پست آینده ی وبه...
که حتما خدمتتون ارائه میدم...
........
...
دوستای گل...
این یه مدت سخت درگیر نوشتنه اولین کتابمم...
نوشتن کتابم انرژی زیادی از من میگیره که باعث میشه...
نتونم با روال همیشه وبو آپ کنم...
...
چناچه فرصتی پیش بیاد حتما وب آپ میشه...
اما با توجه به شرایط اخیر و اینکه سرم خیلی شلوغه...
احتمالش هست تا مدتی وب دیر به دیر آپ بشه...
...
چون تموم تلاشم رو اینه که یه کتاب تاپ ارائه بدم...
باید تموم تمرکزمم بذارم رو کتاب...
...
لازمه یه توضیح مختصر بدم که مطالب این کتاب...
با مطالب وب متفاوته...
...
قراره تو چند بخش باشه که شامل:
شعرنو عاشقانه...شعرنو مقاومت...و شعر نو اجتماعی-سیاسی میشه...
همچنین مطالبی مثل دلنوشته های وب، و ترانه ی فاخر و رباعیاتی هم یا شامل بخش خاصی میشن، یا در ضمن هربخش قرار میگیرن...
...
درباره انتشارش اصلا اطلاعی ندارم...
اما گمان میکنم سال بعد همین موقع منتشر بشه...
که حتما بهتون خبرشو میدم...
...
متشکر...
...
خیلی برام دعا کنین...
دوستتون دارم...
با آرزوی لحظه هایی خوش...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,Susu,kolbe,moghadas,amourus,lovely,غمگین,عاشقانه,دلشکسته,تنهایی,لگافت,ساعت 10:26 توسط Logaft| |

طــــولانی ترین شب انتظــــار



همه دور هم جمع میشنو امشب...
همه کنار هم خوشحالن...
فقط یه امشب...
آرامش قیمت نداره...
همه امشب آرامشو از زمستون...
هدیه میگیرن...
...
سوغـــــاتیه زمستون...
از یه سال نبودنش...
امشبه...
آره...
امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
خوشی تو تموم خونه ها مهمونه...
آرامش تو دل همه نشسته و گرد و غبار عشق...
امشب از دلا پاک میشه...
...
امشب قشنگترین شب...
واسه شمردن ستاره هاس...
قشنگترین شب...
واسه انتظار اونا که نیستن...
قشنگترین شب...
واسه مرور خاطره های شیرینو...
قشنگترین شب...
واسه شنیدن قصه ی عشـــــق...
...
امشب...
قشنگترین شبه ساله و اگرچه...
من امشب با دخترام تنهام...
...
......
...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
من تو آسمون به این بزرگی...
حتی یدونه ستاره هم ندارم که دلخوشش باشم...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
انتظار حضور کسی رو میکشم که میدونم...
برنمیگرده...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
خاطره های عاشقانه مو...
با فرشته ی بی وفام مرور میکنمو...
امشب تو قشنگترین شب سال...
قصه ی عشق از دلم دوره...
...
امشب...
یجور ناجوری دلم تنگه...
...
یجور ناجوری دلم تنهاس...
...
......
آخه...
اونکه هنوز مهرش از دلم...
نرفته...
امشب نیست...
...
لابد امشب...
اونم داره با عشق تازه ش...
خوش میگذرونه...
...
لابد امسال به جای من...
یکی دیگه کنارشه...
یکی دیگه بغلش میکنه و یکی دیگه...
میبوستش...
...
لابد امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
کنار یکی دیگه خوشبخته...
...
یادش بخیر...
...
سال پیش...
امشب...
من بودمو...
فرشته ی پاکمو دو تا فرشته ی کوچولو...
که تازه به دنیا اومده بودنو تازه...
چهارده روزشون بود...
چقدر خوش گذشت وقتی قشنگترین شب سالو...
کنار هم جشن گرفتیمو چهارنفری...
بهترین شبو کنار هم...
تا دیر وقت بیدار موندیم...
...
آخر شب...
وقتی دخترای نازم...
خوابشون برده بود...
من فرشته ی ماهمو بغل کردمو...
برای صدمین بار...
تو گوشش زمزمه کردم...
دوستت دارم...
...
اونوقت...
اونم با همون لبخند گرمه همیشگی...
چشماشو به چشمام دوختو گفت...
دوسم داره...
...
لباش رو لبام بودو عجب آرامشی داشت...
چشیدن لبای شیرینه عشق خوبم...
به آغوش کشیدنشو گرم شدن از حرارت تنش...
سیراب کردنه روحم از هوس عاشقانه مو...
غرق شدن لای موج موهاش...
و زندگی...
درست کنار عطر چهارفصلش...
...

نمیدونم چی شد؟
کی بود...؟
کی رسید...
که دستاشو از دستای من کشید...
که عشقو تو چشمای عاشقم ندید...
که عطرشو از خونه ی گرممون گرفتو...
پامو...از قلب همیشه عاشقش برید...
...
نمیدونم چی شد که فرشته ی من...
خانومه من...
مادر فرشته های همیشه بهارم...
برای همیشه مارو رها کرد...
از ما گذشتو برای ما...
جز خاطراتش هیچی نذاشت...
...
نمیدونم چی شد که اون فرشته ی آسمونی...
از ما و این خونه دل برید...
از من متنفر شدو حتی بچه هاشو انکار کرد...
به آغوش دیگری نشستو از آغوش من...
گذشت...
...
نمیدونم...
...
نمیدونم چی شد...
...
....
......
........
حالا امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
اون...
با یه عشق تازه خوشبخته و من...
جز حسرته کنارش بودن...
هیچی ندارم...
...
حرفی نیست...
...
حرفی نیست...
اگر واقعا خوشبخته...
خب خدارو شکر...
مگه من جز این چی میخام...؟
غیر از اینکه عزیزترینم خوشبخت باشه...؟
غیر از اینکه یه لحظه آرامش...
از دل زلالش پاک نشه...؟
غیر از این که یه لحظه خوشحالی...
از قاب چشماش نره...؟
من که جزاین چیزی نمیخام...
عشق من خوشبخته و این...
تموم آرزوی من بوده...
فقط ای کاش...
یادش می موند...
یه امشب...
به حرمت همون روزا...
لااقل یه نیم نگاهی نه به من، حداقل به دخترای کوچیکش بندازه...
...
کاش یادش می موند سه نفر...
تو یه خونه که در ودیواراش عطر دلتنگی دارن...
بدجور حسرت کنارش بودنو...
به دوش میکشن...
...
کاش یادش می موند چقدر...
روزامون کنار هم...
قشنگ بود...
...
.....
...
امشب که همه دارن خوشحالو خوشبخت...
کنار خانواده شون میگنو میخندن...
من دارم برای بچه هام باز...
یه قصه از مهربونیای  مادرشون میگم...
یه قصه از مادر فرشته شون...
یه قصه از فرشته ای که خیلی خاطرش عزیزه...
...
آره...
امشب تو قشنگترین شب سال...
درست تو همون ثانیه ها که میدونم...
داره کنار رقیبم...
خوشحال، میگه و میخنده و هیچ غمی...
به دلش سر نمیزنه...
من دارم با عکسش، کنار دخترام...
جشن میگیرم...
...
عجب مهمونیه قشنگی...
وقتی...
من هستم...دخترام هستنو اون بی وفاهم...
تو دل هرسه تامون هست...
...
عجب مهمونیه بی نظیری...
وقتی...
هرسه تا تو خیال...
هنوز کنار فرشته ی مهربونمون هستیم...
وقتی هنوز خانواده مون کامله و هنوز...
اون فرشته با ماست...
...
فقط...
نمیدونم چرا یه کم...
گلوم بغض داره...
نمیدونم چرا یه کم...
دلم گرفته...
نمیدونم چرا...
یجور ناجوری دلتنگم...
...
.....
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار اومدنشو میکشم...
انتظار اینکه از راه برسه...
بگه حداقل؛ اومده امشبو با دخترای خودش...
با فرشته  کوچولوهای خودش جشن بگیره...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار رسیدنشو میکشم...
انتظار اینکه بیاد...
بگه یه امشب، منو میبخشه و یه امشب...
دوباره حضورشو به خونه ی سردم...
هدیه میده...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
فقط دارم انتظار میکشم...
انتظار اون...
انتظار حضورشو...
انتظار اومدنشو انتظار رسیدنش...
و چقدر طولانیه...
انتظار امشب...
...
شب به پایان نمیرسه و من فقط...
ثانیه هارو برای رسیدنش تعقیب میکنم...
گرچه برگشتنش محاله اما...
از یه فرشته بعید نیست...
که یه شب...
حضورشو به عاشقش هدیه کنه...
...
امشب...
وقتی همه سرگرمه خوشبختیشونن...
من دارم طبق معمول...
خوشبختیمو با بی وفا...
خیالی زندگی میکنم...
...
.......
...........
درست تو طولانی ترین شب سال...
هیچکس نیست که حاضر شه شبشو...
با منو دخترای نازم سرکنه...
امشب...
فقط تنهاییه که در خونه مو میزنه...
فقط دلتنگیه...
...
خداروشکر...
دخترام کوچیکن...
هنوز نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت پدری که نمیتونه شب یلداشو با بچه هاش...
خوشبخت...
جشن بگیــــره...
...
خداروشکر...
هنوز کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو رو صورت پدری که بازم...
داره یه جشنو بدون همسرش...
بپا میکنه...
...
خداروشکر...
کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت منی که جز خودشون...
هیچکسو ندارم...
...
.....
...
امشب که شب خوشحالیه و هیچکس...
غمگین نیست...
کسی نیست که حاضر شه...
جشنشو با منو فرشته هام تقسیم کنه...
بی وفا رفته و دیگه کسی نیست...
که حاضر شه یذره از خوشیشو...
به دخترای منم بده...
فرشته ی پاکه من رفته و دیگه کسی نیست...
که به دخترای گلم یه کم محبت کنه...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
من دارم ثانیه هارو برای به آخر رسیدن...
بدرقه میکنم...
...
فقط دعا میکنم زودتری امشب تموم شه...
زودتری شب به آخر برسه و من...
بیشتر از این خجالت نکشم...
بیشتر از این حسرت نخورمو بیشتر از این...
انتظار نکشم...
فقط میخام شب بره و امشبم...
مثه تموم شبای دیگه...
که بی وفا نیومدو من خیس اشک...
خوابم برد...
بگذره...
بگذره اگر قرار نیست...
فرشته ی ما برگرده...
بگذره اگر قرار نیست...
اون بی وفای ناز برگرده...
بگذره اگر قرار نیست خوشی...
باز در این خونه رو بزنه...
...
فقط بگذره...
...
فقط همین...
...
.....
.......
.........
امشب...
توطولانی ترین شب سال...
این همه انتظار...
بی فایده س...
...
انگار یادم رفته اون فرشته ی من...
دیه مال من نیست...
انگار یادم رفته اون فرشته...
دیگه عاشقم نیستو انگار یادم رفته...
جای من...
دیگه کنارش خالی نیست...
...........
.....
...
اون رفته و من فراموشم شده...
انگار...
دیگه هیچکس منتظرم نیست...
...
از خجالت...
چشمای خیسمو از چشم دخترام میدزدمو...
ای کاش...
امشب هرچه زودتر تموم شه...
...
چقدر دلگیره امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
چقدر غمگینه امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
و چقدر دلم تنگ شده...برای بی وفا...
تو طولانی ترین شب سال...
...
.....
..........
دیگه دوست ندارم...
...
هیچوقت دوست ندارم...
...
دیگه هیچوقت شب یلدارو دوست ندارم وقتی...
فرشته ی پاکم نیست...
همدم لحظه هام نیستو مادر بچه هام نیست...
...
چه فایده داره...
طولانی ترین شب سال...
وقتی لحظه به لحظه ش...
چشم منو به در میخ میکنه...؟
...
چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
منو جلوی چشمای دخترام...
آب میکنه...؟
...
و چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
برام پر از انتظاره...؟
...
.......
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت عاشقانه نیست...
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت یلدا نیست...
...
طولانی ترین شب سال برای من...
یعنی...
...
طولانی ترین...
شب انتظار...
...
......
...............
....................
...............
......
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو چشمام اشکه و دستام، دیگه از غصه یخ بسته
چقد طولانیه امشب، خدایا کافیه، بسه

چه فایده داره وقتی اون، محال دیگه برگرده
اگرچه رفته از یادم، چه کاری با دلم کرده

چه فایده داره یلدایی، که من تنهایی بیدارم
که یک لحظه نمیتونم از این در چشم بر دارم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی که تا آخر پست همراهم بودین...
یلدای همگی مبارک...
امیدوارم بهترین لحظه هارو امشب...
با همونایی که از ته دل دوسشون دارین داشته باشین...
برای منم دعا کنید که امشب...
جز دخترام...
هیچکسو برای این یلدا ندارم...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:kolbe,LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,عاشقانه,لگتفن,کلبه مقدس,ساعت 12:18 توسط Logaft| |

مهـمـــونیه فرشتـــــه ها



چقدر جات خالیه...
...
درست تو گیرو دار خیال اینکه چطور...
دلمو بشکنی...
من دارم خونه رو واسه جشن تولد دخترات...
آماده میکنم...
...
تو سر تو فکر شکستنه منو...
تو سر من...
خیال خوشحالیه فرشته هامه...
...
تو دل تو امید له کردن منو...
تو دل من...
امید خوشبختیه دخترامه...
...
تو دست تو تیکه های شکسته ی دلمو...
تو دست من...
کادوهای عزیزترینامه...
...
...
چقدر جات خالیه...
...
درست، وقتی تو درگیره نقشه ی شکستنه دلمی...
من واسه آرامش دل بچه هات...
واسه اینکه جای خالی مادرشون...
کمتر حس بشه...
دارم یه جشن بی نظیر میگیرم...
...
آره...
درست تو همون لحظه ها که تو منو مرده فرض میکنی...
من با خیال تو...
ریشه ی عشقو تو خونه م زنده نگه میدارم...
...
درست تو همون لحظه ها که تو به فکر شکستن دلمی...
من تو فکر بند زدنه شکسته های دلمم...
...
درست تو همون ثانیه ها که یادت میره...
مادر دوتا فرشته ی بی نظیری...
من دارم برا فرشته ها...
جشن تولد میگیرم...
...
...
جات خالیه...
...
جات خالیه تو خونه ای که واسه جشن دخترات...
حاضر شده...
جات خالیه پیش پسری که واسه خوشبختیه دخترات...
جونشو میده...
جات خالیه پیش دخترایی که هرشب به مادری که نمیشناسن...
میگن مامان...
...
پیش دخترایی که هرشب با عکس مادری که فقط تو عکسه...
میخابن...
...
پیش دخترایی که هرشب عکس مادری رو که از وقتی بوس یاد گرفتن؛ نبوسیدن...
بوس میکنن...
...
پیش دخترایی که تو نبودم، با عکس مامانشون...
زندگی میکنن...
...
جات خالیه...

...
بدجوری هم خالیه...
...
تولد یک سالگیه دخترامه و حتی تو اولین تولدشون...
نیستی...
...
نیستی که بغلشون کنی...
ببوسیشون...
بهشون کادو بدی...
بگی دوسشون داری...
من ازتون عکس بگیرم...
چهارتایی بریم بیرون...
چهارتایی شمع تولدشونو فوت کنیم...
و خلاصه اولین تولدشونو چهارتایی باهم...
جشن بگیریم...
...
نیستی...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
داره عذابم میده...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
دل خونه رو شکسته...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
بچه های منو غمگین کرده...
...
...
چی از این دنیا میخای...؟
...
شکستن منو...؟
له شدن منو...؟
نبودنه منو...؟
داری با کی لج میکنی...؟
این قیمت حضورت پیش بچه هاته...؟
بچه های خودت...؟
...
اگه انقد ارزون داری حضورتو میفروشی...
من خریدارم...
...
من با رفتنم...
حضورتو میخرم...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
جشن بگیری...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
خوش باشی...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
زندگی کنی...
میرم که یه امشب...
آرامشو به بچه هات هدیه کنی...
...
...
خب آخه میدونی چیه...؟
...
من هرروز باهاشونم...
هرروز بیدارشون میکنم...
هرروز میبرمشون گردش...
هرروز باهاشون نفس میکشم...
هرروز دنیا رو براشون قشنگتر میکنم...
...
من هرشب کنارشونم...
هرشب تو بغل من میخابن...
هرشب من براشون قصه میگم...
هرشب من باهاشون بازی میکنم...
هرشب من لالایی میخونم که بخابن...
...
اما خب باید بدونن اونی که هرروز صبح که بیدار میشن...
به عکسش سلام میکنن...
کیه...؟
...
باید بدونن اونکه هرشب قبل از خواب عکسشو میبوسنو...
بهش شب بخیر میگن...
کیه...؟
...
...
آره...
باید بدونن مادرشون کیه...
باید بدونن حس مادر داشتن چه حسیه...
باید بدونن آغوش مادر نظیر نداره...
باید بدونن چقدر خوبه کنار مادر بودن...
...
چه شبی بهتر از امشب...؟
چه شبی بهتر از امشب که تولدشونه...؟
...
هدیه ی تو به دخترات...
تو اولین سال تولدشون...
فقط یه قطره عشق باشه...
یه کم محبت...
...
تا فقط بدونن مزه ی لبای مامانی که هرشب عکسشو میبوسن...
چقدر با مزه ی لبای عکسش فرق داره...
...
تا فقط بدونن تو بغل مادر خوابیدن چه طعمیه...
...
یا اصن اینکه مامان چه عطری داره...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت نبودنم...
...
خونه رو تنها میذارم که فقط یه کم...
عشقو به دخترات هدیه کنی...
به دخترای خودت...
به دخترایی که تشنه ی محبت مادری ن...
به دخترایی که آرزوشونه یبار جای عکس...
خودتو ببوسن...
...
...
بهشون قول دادم...
بهوشن گفتم تولدتون مامانی هم هست...
گفتم تولدتون مامانم میاد...
حتی اگه محل من نذاره...
اما شمارو بغل میکنه...
میبوسه...
باهاتون بازی میکنه...
براتون کادو میاره...
باهاتون شمعای کیکتونو فوت میکنه...
و هزار تا توقع دیگه که هر بچه ای از تولدش داره...
...
کلی گفتم دوسشون داری...
...
هربار که ازت پرسیدن براشون...
کلی قصه از محبتت...
متانتت و...
وقارت گفتم...
...
هربار که خواستن ازت بگم...
براشون از فرشته بودن مادرشون گفتم...
درسته سهم من از تو...
تنهاییه...
اما خب فرشته هامون که بی گناهن...
...
درسته منو دوسم نداری...
اما خوب میدونم توام تو خلوتت...
یاد فرشته هامون میفتی...
اینم میدونم که دلت براشون تنگ میشه...
...
خوبم میدونم دوسشون داری...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت اینکه نباشم...
به قیمت اینکه برمو...
به قیمت اینکه نمونم......
...
تا فقط بیایو حتی واسه یه شب...
آرزوی فرشته هاتو برآورده کنی...
میرم که واسه یه شب...
دل دختراتو شاد کنی...
میرم که واسه یه شب...
آرامشو به دل دخترای یک ساله ت هدیه کنی...
...
تولد یک سالگیه بچه هامونه و من...
واسه جشن امشب دست تنهام...
...
فقط خودممو خودمو خودمو خودم و هیچکس نیست...
تا بهم کمک کنه...
هیچکس نیست که خستگی رو از تنم بیرون کنه...
هیچکس نیست که یه گوشه ی کارو بگیره و من تنها...
میخام جشن امشبو...
بی نظیر برگزار کنم...
هرچی باشه تولد دخترامه...
اولین تولد دخترامه...
اولین تولد فرشته هام...
...
باید بی مثال برگزار شه...
بی نظیر و فوق العاده...
...
...
کم کم باید آماده شم...
وسایلمو جمع کنمو واسه یه امشب...
خونه مو بسپرم به تویی که آرزوت...
شکستنمه...
...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر دختراتو حس نکردی...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر خونه تو حس نکردی...
به تویی که مدتهاس، بزرگ شدنه فرشته هاتو ندیدی...
به تویی که مدتهاس، عشقو از دخترات دریغ کردی و به تویی که مدتهاس...
منو از دلت بیرون گذاشتی...
...
......
...
کیکه عروسکیه دخترام...رو میزه...
یه شمعه «یک» میزنم روشو...
کادوهاشونو کنار میز میذارم...
هستی و خاطره مو بغل میکنمو میشینم رو مبل...
یه عکستو برمیدارمو یه نگاه به خونه میندازم...
آروم آروم...
لحظه شماری واسه لحظه ی رسیدنت شروع میشه...
آروم آروم...
باید آماده رفتن شم...
...
...
آره...
انگار همه چی آماده س...
...
همه چی آماده س که این خونه برا یه شب...
دوباره میزبان یه فرشته باشه...
یه فرشته از جنس آسمون...
...
من میرمو قراره امشب...
...
سه تا فرشته تو این خونه جشن بگیرن...
...
ای کاش میشد منم باشم...
میشد منم ببینم...
ای کاش هنوز جایی برای من...
تو دلش بود...
...
آخه...
عجب جشنی بشه...
...
جشنی که سه تا فرشته داره...
...
سه تا فرشته از جنس آسمون...
...
...
عجب جشنی بشه...
...

مهمونیــــه فرشتــــه ها...
.
...
.......
...............
...................
...........
......
....
..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به چی دل بستی که بی من...ملالی نیست، خوشبختی
نه غصه داری از دوریم...نه دوره ت میکنه سختی

به چی دل بستی این روزا...که از چشم تو افتادم
خودم بی معرفت آخه...تورو بال و پرت دادم

به چی دل بستی که دستات...دیگه دستامو پس میده
نبودت خیلی مسمومه...بهم احساس مرگ میده
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
شونزدهم آذر...
تولد فرشته های پاکم...
دخترای نازم...
و تنها اعضای خانواده م...که هنوز پیشمن...
مبارک...
...

...
دوستای گل...
یه خواهشی دارم...
...
این وب متعلق به فرد خاصی نیست...
و شخص معینی هدف تیر نوشته های من نیست...
تنها...دلنوشته های منو بچه هامه و بس...
از همه تون خواهش میکنم وبو محدود به فرد خاصی نکنید...
دوست ندارم هیچکس... و هیچکس... و هیچکس...
خیال اینکه این وب مختص به فرد معینیه به سرش بزنه...
حتی اونکه باید باشه و نیست...
...
ادامه مطلب با یه جشن تولد وبلاگی برای دخترام...
علاوه بر جشنی که تو خونه براشون میگیرم...
حتما سر بزنید و مهمون تولد فرشته های من باشین...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:logaft,hate,LOGAFT,HATE,sulogaft,kolbe,moghadas,عشق,لگافت,کلبه مقدس,غمگین,دلشکسته,ساعت 10:53 توسط Logaft| |

تــولدت مبـــارک



تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...


صدای تیک تاک ساعت...
لحظه شماریه رسیدنه توئه و چشمام...
دل از در نمیکنه تا برسی...
...
کلی تدارک دیدم...
فقط محض اینکه امشب...
بهتــــــرین جشنو برات بگیرم...
یه جشن که هیچوقت فراموشت نشه...
...
خونه رو تزیین کردم...
تموم چراغارو روشن کردم...
برات کیک خریدم...
کادوهارو پنهون کردم...
از عطرت به خونه زدم...
تن بچه ها، بهترین لباساشونو کردم...
خوشگلشون کردم...
از همون غذا که دوس داری سفارش دادم...
عکساتو گذاشتم رو میزو...
به پاس تموم محبتات...
برات گل گرفتم...
...
همه چی رو آماده کردم که یه جشن بی نظیر...
برا عزیزترین کسم بگیرم...
برا کسی که نظیر نداره...
برا فرشته ای که همتا نداره...
واسه کسی که تکرار شدنش محاله...
...
همه چی رو آماده کردم که از امشب...
بیشترین لذتو ببری...
که هیچوقت این جشن فراموشت نشه...
اولین جشنیه که فرشته هامونم کنارمونن...
میخام یجوری باشه که از خاطر هیچکس نره...
...
همه چی آماده س که گل من...
تولدشو پیش خودم جشن بگیره...
پیش من...
پیش هسـتی...
پیش خاطــــره...
پیش خانواده ای که عاشقه مادرشونن...
...
بچه ها که هنوز چندروزی تا تولد یک سالگیشون مونده...
از این همه تدارک...
از این همه انرژی و عشق...
ذوق زده شدن...
کلــــی براشون تعریف کردم که امشب...
تولد مادر مهربونشونه...
کلی گفتم که امشب قراره به همه مون خوش بگذره...
کلی براشون از مهربونیات تعریف کردم...
...
عکساتو نشونشون دادمو...
کـــــلی از قشنگیات...از محبتات...از خوبی هات...
براشون قصه گفتم...
...
تقصیر خودشون نیست...
تو که رفتی...
خیلی کوچیک بودن...
درست یادشون نمیاد با چه عشقی کنارشون بودی...
یادشون نمیاد چقدر با عشق بزرگشون میکردی...
خیلی کوچیک بودنو حق بده اگه نتونن به یاد بیارن چقدر...
فرشته بودی...
...
تو بغلم نشستنو منتظره رسیدنت...
چشم به کیک دوختن...!!!
میخان از راه برسی و باهات کیک بخورن...
میخان از راه برسی و به جای تو...
کادوهاتو باز کنن...
کلی برا رسیدنت نقشه چیدنو فعلا...
آروم و پرانرژی تو بغلم نشستن...
...
......
همه چی رو با خودم مرور میکنم...
نباید کوچکترین اشتباهی تو جشنمون پیش بیاد...
باید همه چی...
طبق برنامه پیش بره...
باید همه چی عالی باشه...
جشن...باید جوری برگزار بشه که تا ابد تو خاطرت بمونه...
یجوری که...
هیچوقت...
هیچجا...
ندیده باشی...
...
دوتا شمع رو میز عسلی اتاق روشن کردم...
کیکت رو میزه...درست همون طعم که دوست داری...
کادوهایی رو که با بچه ها برات گرفتیم...
پنهون کردم...
میخام یدفعه بهت بدم...
یدفعه که سورپرایز شی...
یدفعه که خیلی خیلی خوشحال شی...
برات گل خریدمو میخام تا وارد خونه میشی...
بدم بهت...
برای آرامش بیشتر...
یه آهنگ آرامش بخشم گذاشتم...
تموم چراغارو روشن کردمو دوسدارم تا وارد خونه میشی...
انرژی بگیری...
غذای موردعلاقه تم سفارش دادم بیارن...
...
......
این همه تدارک دیدمو میدونم که باز...
اونقد که تو برا تولدم سنگ تموم گذاشتی...
جـــذاب نیست...
اما خب...
اینم تلاش منه...
تموم تلاش یه مرد عاشق...
...
دوسدارم اینجوری...
بیشتر به دلت بشینم...
دوسدارم یجوری عاشقت کنم...
که نتونی ازم دل بکنی...
دوسدارم یه کاری کنم که تا ابد پیشم بمونی...
یه کاری...که حتی بدونه بهونه هم بتونی بگی دوسم داری...
دوسدارم رو دلت هک بشم...
دوسدارم عاشقت کنم...
دوسدارم بشم تموم زندگیت...
دوسدارم وقتی پیشت نیستم دلتنگم بشی...
دوسدارم وقتی ازت دورم گوشه گیر بشی...
دوسدارم لحظه هات بدونه من کسل کننده باشه...
دوسدارم...
انقدر وابسته م بشی...
که هیچوقت نتونی ازم دل بکنی...
...

تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...
تیک...
       تاک...

...
ثانیه ها میگذرنو همونقد که هیجانم...
واسه لحظه ی رسیدنت بیشتر میشه...
امیدم واسه اومدنت کم...
...
ساعت از ده گذشته و نمیدونم...
پس کی قراره برسی...؟
خاطره که بس انتظارتو کشید...
همونجور تو بغلم آروم...
خوابش برد...
هستی هم چشماش میره و باز...
تموم تلاششو میکنه تا برا رسیدنت....
بیدار بمونه...
...
بغض گلمو فشار میده و غصه...
داره کم کم...
فضای عاشقانه قلبمو پر میکنه...
چشمامو میبندمو با خودم میگم تا ده که بشمرم...
وقتی بازش کنم روبروم نشسته و...
...
.......
...........
داره شمعشو فوت میکنه...
لبخند رو لباشه و میخاد کیکشو ببره...
...
چشمامو که باز کنم روبرومه و باید کادوهامونو...
بهش بدیم...
باید سورپرایزش کنیمو بعد...
هرسه تا میبوسیمش...
اول دخترام...
بعد خودم...
...
میکشمش تو بغلمو مثل قدیم...
نوازشش میکنم...
لبامو میذارم رو لباشو از اکسیر عشق...
به دنیام تزریق میکنم...
تولدشو تبریک میگمو...
بعد آروم زمزمه میکنم...
دوستت دارم...
اونوقت...
اونم همینجور که دستاشو دور گردنم انداخته...
با لبخند گرمش نگاهم میکنه و میگه...
خیلی دوسم داره...
آره...
اونوقت دیگه همین واسه تا ابد عاشق بودنم کافیه...
من به همین جمله ی ساده راضی م...
به همین جمله که زندگیمو زیر و رو میکنه...
..............
..........
......
بعد تا ده میشمرم...
یک...
دو...
سه...
چهار...پنج...
شش...
هفت...هشت...نه...
و...
ده...
...
یه نفس عمیق میکشم...
...
چشمامو باز میکنمو...
...
نه...
...
انگار نه انگار...
هیچ خبری نیست...
...
تو هنوز نیستی و دیگه...
هستی هم خوابش برده...
شمعا آب شدنو کیکت...
از دهن افتاد...
عطرت کمرنگو کمرنگتر میشه و کم کم...
بغضم...اشک میشه...
میشینه رو صورتم...
...
شمعای رو کیکو فوت میکنمو...
خودم به جای تو...
کادوهارو باز میکنم...
...
به توئه خیالی نشونش میدمو از چشمات میشه خوند...
که کادومونو دوست داری...
...
اشک صورت خسته مو غسل میده و ساعت...
از فراموش شدنمون خبر میده...
...
دلم آتیش میگیره...
آتیش میگیرمو میسوزم...
از اینکه از چشمای نازت افتادم...
از اینکه حتی خوشیه بچه هاتم برات مهم نیست...
از اینکه به جای من...
تو بغل کس دیگه ای هستی...
یکی دیگه میبوستت و یکی دیگه نوازشت میکنه...
یکی که دستاتو از من ربود و نذاشت...
حتی وقت رفتن...
از بچه هات خداحافظی کنی...
یکی که نتونست خوشبختیمونو ببینه...
یکی که...
...
......
...
عطرت از خونه پرید...
گلی که برات خریدم خشکیدو کیکت...
دست نخورده باقی موند...
کادو هاتو گذاشتم تو اتاقتو گلای خشکو...
گذاشتم لای آلبوم...
تا شاید سال دیگه...
تولدت که جشن بگیرم...
بیای و ببینی چه انتظاری واسه حضورت کشیدیم...
...
خداروشکر...
بچه ها خوابیدن...
وگرنه نمیدونستم چجوری بهشون بگم...
قرار نیست بیای...؟
چجوری بگم فراموشمون کردی...؟
چجوری بگم دوسمون نداری...؟
خداروشکر خوابیدن...
وگرنه از اینکه نمیدیدنت...
کلی غصه میخوردن...
...
خب آخه تو که نمیدونی وقتی نیستی...
چقدر بهونه تو میگیرن...
تو که نمیدونی...
...
.....
بچه هارو میخابونم رو تختشونو خودم...
میام که امشبو...
همینجور غریبانه...
با عکست جشن بگیرم...
کیکتو میبرم...
یه بشقابشو برمیدارمو بقیه شو میذارم تو یخچال...
واسه فردا که بچه هام...
از کیک تولد مادرشون بخورن...
...
عکستو برمیدارمو با همون یه بشقاب کیک...
سر میز میشینم...
به چشمای ناز عکس...
زل میزنمو از اینکه دیگه نمیتونم از نزدیک...
نگاهشون کنم...
حسرت میخورم...
به لبخند گرمت خیره میشمو...
نمیدونم از اینکه دیگه پیشم نیستی...
آرومی یا غمگین...؟
عکستو میبوسم...
یه قاشق کیک میخورمو یه قاشق میذارم دهن عکس...
یه قاشق من میخورمو یه قاشق هم عکس تو...
یه قاشق کیک دهن خودم میذارم و یه قاشق کیک دهن عکس...
یه قاشق خودمو...
...
.....
...
عکستو میذارم رو سینه م...
محکم بغلش میکنمو آروم نوازشش...
لبامو میذارم رو لبای عکستو چشمامو میبندم...
بلکه یذره به خیال اینکه کنارمی عادت کنم...
لبای عکستو میبوسمو صورتمو به صورت عکست میمالم...
تازه یه کم که دارم به خیال کنارت بودن عادت میکنم...
و تازه یه کم که دارم آرامش میگیرم...
یهو...
...
...
صدای زنگ میاد...
...
شاید تو باشی...
...
اشکامو پاک میکنم...
...
با سرعت میدوام دم درو...
درو که باز میکنم...
...
دوباره روز از نو...
...
...
آره...
درو باز میکنمو آقایی که روبروم وایساده میگه...
...
...
بفرمایید ... غدایی که سفارش داده بودینو آورده م...
...
...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
برای تکرار لحظه های با تو بودن...
آسمان شدم...
باور نداری...؟
از چشمهایم بپرس...
مدتهاست خورشید را به خود راه نمیدهند...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
دیشب...
هفتم آذر...
تولد عزیزترینمو همینجور غریبانه جشن گرفتم...
...
عاشقانه میگم...
از همین راه دور...
از همینجا که صدامو نمیشنوی...
از همینجا که هرگز نمیشناسی...
میگم...
گل من...
تولدت مبارک...

...
نمیدونم دوستای گل بازم میاد روزی که من این جشنو...
کنار خوده بی وفا بگیرم یا نه...؟
نمیدونم بازم روزی میاد که خوده بی وفا...
باشه و ببینه چه سنگ تمومی واسه جشنش میذارم یا نه...؟
نمیدونم...
اما...
.....
....
...

دوستتون دارم...
خیلی برام دعا کنید که با دعای شماس...
که احساس من...
رو دل گلم اثر میکنه...
ادامه مطلب با شعری که آخرین یادگار از بی وفای منه...
و شعر من...
که جوابی برای شعر بی وفاس...

توصیه میکنم حتما بخونین...
...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,SUSU,LOVE,KOLBE,kolbeyemoghadas,کلبه مقدس,عشق,غم,غمگین,لگافت,جدایی,ساعت 16:9 توسط Logaft| |

پــــس اون کــجاست ؟




میـــــــــــری...
دورتر و دورتر میشی و حتی یبار...
به عقب نگاه نمیکنی...
...
منتظـــــــــرته...
کنار ماشینش وایساده و با لبخند...
ازت استقبال میکنه...
...
...
توام مثل منی...
دلت گریه میخاد...
اما جلوی من...
با یه لبخند زورکــــی...
تحویلش میگیری...
...
میدونم دلت اینجاس...
اما غــــــرورت...
نمیذاره برگــــــردی...
...
پاهام سست شده...
سختمه بیشتر از این وایسم...
به در تکیه دادمو اگرچه خیس اشکم...
با یه لبخند گـــرم...
بدرقه ت میکنم...
...
یه لبخند که داره داد میزنه بمــــــون...
یه لبخند که گرچه میدونه میــــری...
اما باز داره التماست میکنه...
یه لبخند که دلش نمیخاد وقت رفتن اشکای مردتو ببینی...
یه لبخند که پر از حرفه...
پر از فریاد...
...
فدای مهربونیات...
چقدر بهت بد گذشت...
...
چقدر روزات کنار من، تباه شد...
چقدر بهت سخت گذشت...
لحظه هایی که از بودنت آرامــــش گرفتم...
...
فدای قلب صبورت...
فدای دل پاک ت...
فدای قدم های مرددت...
فدای بغض رفتنت...
فدای دلشکستنت...
...
چقــــــدر دلم تنگه برات...
...
هنوز نرفتی اما من...
دارم از دلتنگی میســـوزم...
...
قدم هات، رو زمینه بارون خورده...
رد پاتو رو دل شکسته م میذاره...
...
میخام داد بزنم بمـــــــــــــون...
اما نمیدونم چرا...؟
چرا بمونی پیش کسی که دوسش نداری...؟
میخام داد بزنم بــــــــــــــرو...
اما نمیدونم کجا...؟
کجا که اندازه من دوستت داشته باشن...؟
کجا که خیالم آروم باشه...؟
کجا که دلم تنگ نشه...؟
کجا...؟
...
از پیشم میری و رفتنتم خیلی به دل میشینه...
هرقدمی که ازم دورتر میشی...
تموم خاطراتمون روبروم ورق میخوره...
از همون روز اول که دیدمت...
بار اول که بغلت کردم...
بار اول که بوسیدمت...
اولینباری که گفتم دوستت دارم...
اولینباری که سرتو رو شونه م گذاشتی...
اولین شبی که باهم خوابیدیم...
...
تا همین روزا...که دیگه از چشمت افتادم...
که تو ازم بریدی و من...محکوم به تنهایی شدم...
تا همین حالا که داری میری و من قراره...
تا ابد تو حسرتت بمونم...
تا همین حالا که دارم با گریه...واسه دلگرمیت... میخندم...
...
آخه میدونی...؟
هیچوفت فکر نمیکردم یروز...
تو هم منو رها کنی...
تو فرق داشتی...
همه ازم بریدن اما تو...با همه فرق داشتی...
تو پاک بودی...
تو دنبال چیزی نبودی...
تو منو بخاطر خودم میخاستی...
تو دوسم داشتی...
خودت میگفتی...
مگه نه...؟
...
تو قول داده بودی...
قول داده بودی بمونی...
قول داده بودی سر کنی...
قول داده بودی شونه به شونه م با سختیا بجنگی...
تو به من قول داده بودی...
حالا میزنی زیرش...؟
حالا که من انقد وابسته شدم...؟
حالا که من انقدر درگیر عشقتم...؟
حالا که شدی زندگیم...داری میری...؟
تو قول داده بودی هرچی هم که بشه باهام بمونی...
تو قول داده بودی با بدی هامم بسازی...
تو با همین قولا دلمو به زندگی خوش کردی...
حالا داری میری...؟
یادت رفت...؟
انقدر زود یادت رفت چه قولایی بهم دادی...؟
یادت رفت چقدر با این قولا تسکینم دادی...؟
یادت رفت...؟
...
از پا دراومدم...
تحمل این لحظــــــــه های آخــــــــــر...
رو شونه م سنگینی میکنه...
اشکام میچکه رو پیرهنمو باز...
لبخند از لبای خشکم پاک نمیشه...
تو میری و نمیدونم دیگه کی برگردی...
نمیدونم قراره کی جای من کنارت باشه...؟
قراره کی برات دلتنگ شه...؟
قراره کی دیر میکنی نگرانت شه...؟
قراره کی وقتی دلت میگیره آرومت کنه...؟
قراره کی تولدت برات جشن بگیره...؟
هدیه ی تولدتو از کی میخای بگیری...؟
وااااای...!
قراره کی دستای پاکتو بگیره...؟
کی میخاد هرشبو کنارت بخابه...؟
کی قراره لبای شیرینتو ببوسه...؟
سرتو قراره رو شونه کی بذاری...؟
کی میخاد وقت غصه هات بغلت کنه...؟
وقت خستگیت تو بغل کی خوابت میبره...؟
کـــــــــــــــــــی...؟
کــــــــــــــی...؟
کــــــــــی...؟
کـــــی...؟
کـــی...؟
کی...؟
...
...
کیه که بخاطرش منو یادت رفت...؟
کیه که بخاطرش مهربونیام فراموشت شد...؟
کیه که بخاطرش منو تنها رها میکنی...؟
کیه که نذاشت دستات تو دستام بمونه...؟
کیه که تورو از بچه هات جدا کرد...؟
کیه که دلش خواست این بچه ها بی تو بزرگ شن...؟
کیه که نتونست ببینه...؟
کیه که نتونست خوشبختیمونو ببینه...؟
کیه که نتونست خوشحالیمونو ببینه...؟
کیـــــه...؟
...
...
اینارو از خودم میپرسمو بس که براشون بی جوابم...
در جوابش اشک میریزم...
...
به در تکیه دادمو با چشمایی که ناخاسته میبارن...
با همون لبخندی که رو لبام خشک شده...
ثانیه های آخرو بدرقه میکنم...
...
باور کنم یا نه...تو میری...
و برات فرقی نداره...
عاقبت منو بچه هایی که صدای گریه شون...
آخرین التماس برای حضور مادرشونه...
میری و فقط به این فکری که حالا که غرورمو روبروم میشکنی...
چقدر واسه عاشقت بودن صبورم...؟
میری و خیال میکنی با رفتن...چیزی عوض میشه...
دریغ از اینکه رفتنت...زخم تازه ای رو زخمای کهنه مونه...
دریغ از اینکه رفتنت...ریشه ی آرامشمونو هم میسوزونه...
دریغ از اینکه...
...
...
تو میری...
هرچی که دورتر میشی...
قدم های تو تندتر میشه و نفسای من کندتر...
نفسای تو گرم تر میشه و وجود من سردتر...
وجود تو آروم میشه و تشویش...
تموم تار و پودمو میشوره...
هرچی که دورتر میشی...
بیشتر خدامو التماس میکنم...
بیشتر به پاش میفتم که لااقل فقط یه لحظه...
برگردی و ازم خدافظی کنی...
برگردی وبا همون لبخندی که همیشه رو لباته...
برام دست تکون بدی...
یا حداقل نگاهم کنی...
حــــــــس کنــم دوســـــم داری...
حس کنم بین موندن و رفتن دودلی...
...
اما تو با یه اطمینانی ازم دور میشی...
که خودم باورم میشه کنار من...
خیلی بهت سخت گذشت...
...
میری...
میری و میخام التماست کنم فقط یه عکس...
جا بذاری...
نه واسه من...
که وقتی میخام به بچه هام یاد بدم...
بگن...مامان...
بدونن مامانشون کی بود...
میری و میخام آخرین تلاشمم برا موندنت بکنم...
اما تو حتی برنمیگردی ببینی من چه حالی م...
...
برق خوشی رو که تو چشمات میبینم...
گرچه آتیش میگیرم اما...
برا سرمایی که خونو داره تو رگم خشک میکنه...
خیلی میچسبه...
...
رقیبمو میبینمو حسرت میخورم...
که منبعد تو مال اونی و واسه من فقط خاطراتت موندگاره...
میبینمشو میخام بیام التماسش کنم...
به پاش بیفتم...
ازش خواهش کنم تورو از من نگیره...
بذاره مال خودم باشی...
که دست از سر عشقمون بکشه...
که بذاره مثل قدیم...
دوباره سر رو شونه های خودم بذاری...
دستای خودمو بگیری...
اشکاتو رو پیرهن خودم بریزی...
لباتو رو لبای خودم بذاری...
و تو بغل خودم...خوده منه عاشق...خوابت ببره...
ولی دلم نمیاد...
خوشی هاتو ازت بگیرم...
...
دوسدارم بیام جلو...
تموم توصیه هامو بهش بگم...
بهش بگم که نذاره غصه ببینی...
بگم که نذاره تنها بمونی...
بهش بگم که وقتی دلت میگیره چجوری آرومت کنه...
بهش بگم که سلیقه ت چیه...
بهش بگم که چجوری خوشبختت کنه...
دوسدارم بهش بگم...
بگم که بدونه...
اما...
...
...
میری و میدونم که دیگه...
تنها امید دیدنت تو خوابه ولی باز...
لبخندمو پاک نمیکنم...
پاک نمیکنم که آخرین تصویرت از مرد کهنه ت...
غم انگیز نباشه...
...
میدونم از این به بعد منو بچه هام...
تنهای تنها می مونیم...
میدونم قراره از اینو اون طعنه و کنایه بشنویم...
میدونم قراره سینه مون...
میزبان جراحت زخم زبونای مردم بشه...
میدونم قراره یه عمر با توئه خیالی سر کنمو باز...
لبخند از لبام پاک نمیشه...
تا فقط باورت بشه مرد پیرت...
از اینکه تو خوشبختی...
خوشحاله...
...
چشم ازت برنمیداره و من...
دارم از این وضعیت میسوزم...
میخام داد بزنم...
که لامـــصــــب...
اونی که اینجوری بهش زل زدی...
عشــــــــــــــق منــــــــــــه...
...
ولی وقتی...
میبینم توام چشم ازش برنمیداری و دیدنش...
انقـــــــــدر خوشحالت کرده...
غرق سکوت میشمو بغضمو پشت لبخندم...
حبس میکنم...
...
...
خیلی دوسدارم بیام پیشت...
جلوش دستاتو بگیرم که بدونه تو...
مال منی...
بیام جلوش ببوسمت...
بدرقه ت کنم که بدونه بی کس و کار نیستی...
ولی خوب میدونم...
جلو اون...
دستاتو به من...
نمیسپری...
...
سرما تموم وجودمو تو خودش میکشه و فقط...
از آتیش قدم هاته که دارم گرم میشم...
اشک، چشامو میشوره و لبخند...
تبسم غم...با آرایش عشقه...
...
حتی یه ثانیه چشم ازت برنمیدارم...
...
نمیخام حتی یه لحظه هم از دیدنت محروم شم...
دوسدارم این لحظه های آخر تا میتونم نگاهت کنم...
دوسدارم این لحظه های آخر بغلت کنم...
دوسدارم ببوسمت...
دوسدارم نوازشت کنم بگم...
مواظب خودت باش...
دوسدارم تو چشمات نگاه کنمو بگم منتظرت می مونم...
دوسدارم سرتو رو شونه هام بذاری...
بگی دوسم داری...
دوسدارم دستاتو به من بسپری و لبخندتو ازم نگیری...
دوسدارم این لحظه های آخر بچه هامونو بغل کنی...
ببوسیشونو از اینکه دیگه هیچوقت...
نمیتونی کنارشون باشی...
ازشون عذرخواهی کنی...
دوسدارم محکم بغلت کنم...
بچسبونمت به سینه مو بگم بازم کنارمون بمون...
دوسدارم این لحظه های آخر...
عکستو بهم بدی...
بگی اینم یادگاره ازت...
که فراموشت نکنم...
که وقتی نگاهش میکنم یادم بیاد چه فرشته ای خانومم بود...
...
دوسدارم این لحظه های آخر نگاهم کنی...
با همون لبخند گرم همیشگی برام دست تکون بدی...
دوسدارم بهم ثابت کنی دوسم داری...
دوسدارم...
...
اما از این همه آرزو...
تو فقط میری و دوسداری زودتری...
این لحظه ها تموم شه...
دوسداری بری...
قبل از اینکه دلت به حال منو بچه هات بسوزه...
فقط دوسداری بری...
قبل از اینکه نظرت عوض شه...
دوسداری بری و هرچی زودتر...
منو فرشته هامو با این خونه ی سرد و تاریک...
تنها بذاری...
...
از کی فرار میکنی...؟
از اونکه جونشم پای لبخندت میده...؟
از اونکه زنده س فقط به عشق داشتنت...؟
از اونکه تموم امیدش بودی و ناامیدش کردی...؟
از اونکه فقط از حضور تو آرامش میگیره...؟
از اونکه خونه شو با ستون عشق تو بنا کرده...؟
از من...؟
از بچه هات...؟
...
از چی فرار میکنی...؟
از خونه ای که پر از خاطراته قشنگه...؟
از لحظه هایی که تکرارش محال...؟
از آرامشی که هیچ جا دیگه پیدا نمیکنی...؟
از خاطراتی که حرمت خونه مونه...؟
...
فکر کردی میری و همه چی درست میشه...
حیف...
نمیدونی که رفتنت...
نه تنها چیزی رو عوض نمیکنه...
بلکه زخم این عشقو عمیق ترم میکنه...
فکر میکنی میری و فردا صبح که از خواب پاشی...
همه چی عوض شده...
حیف...
نمیدونی تازه از فردا...
غصه ها دل جفتمونو زیرپا میذارن...
تازه از فردا بی کسی جفتمونو شکنجه میکنه...
و تازه از فردا مرور خاطراتمون باهم...
میشه سرگرمیه لحظه هامون...بدونه هم...
...
میری و فکر میکنی با رفتن...
همه چی درست میشه...
حیف...
...
.......
...
عجب ثانیه های نفس گیری...
...
عشقم میره و من فقط باید نگاه کنم...
فقط باید بشمارم...
قدم هاشو وقتی از در خونه مون میگذره...
زندگیم میره و من باید منبعد...
با خیالش روزامو شب کنمو...
شبامو با خیالش صبح...
...
عجب لحظه های سنگینی...
...
بهش نزدیک و نزدیک تر میشی و حالا تنها تلاش من برای موندت...
اشکامه که داره دست به دامن خدا میشه...
حالا فقط التماس من از خدا مونده...
التماس اینکه نذاره به هم برسین...
التماس اینکه مال خودم باشی...
التماس این که از پیشم نری...
التماس اینکه جـــدا نشی...
التـــــــــماس اینـــکه...
...
وااااااااااااااااااااااااااای...
...
......
...
دستاتو گرفتو تو هم هیچی نگفتی...
با همون چشمای هیزش...
تو چشمای نازت زل زده و تو فقط...
با لبخند سکوت میگی...
میدونی دارم نگاهت میکنمو از لــــــج من...
خودتو تو بغلش جا میکنی...
دستاشو دورت حلقه میکنه و تو...
از آغوشش آرامش میگیری...
و من...
فقط نگاه میکنم لحظه هایی رو که مثه تیغ...
رگ زندگیمو قــــــطع میکنه...
...
در ماشینو برات باز میکنه و تو...
بدون اینکه حتی یه لحظه...
حتی یبار...
این سمتو نگاه کنی...
سوار میشی...
...
نگاهم میکنه و در حالی که نیشخندی رو لباشه...
داره داد میزنه عشقتو دزدیدم...
داره داد میزنه آرامشتو کشتم...
 و داره داد میزنه...
با بچه هات...بمیـــــــــر...
...
آره...
...
اونم سوار شدو...
ماشین راه افتاد...
...
لبخند هنوز رو لبام قفله و زل زدم به تو...
بلکه برگردی...
یه نگاه ساده به من بکنی...
بلکه لااقل از آیینه سراغمو بگیری...
اما تو...
داری میری و انگار پاک...
فراموشت شده اون همه لحظه های عاشقونه مون...
اون همه عشق...
اون همه خنده...اون همه اشک...
اون همه روز...اون همه شب...
اون همه خاطراتو حتی اینکه دوتا بچه منبعد بدون تو بزرگ میشن...
...
شما باهم میگین...میخندین...میرین و من...
ماتم برده به مسیری که همین چند لحظه پیش..
هنوز نرفته بودی...
لبخند رو لبام خشک میشه و اشکام...
میخان به تنهاییش تسکین بدن...
...
ماتم برده به ردپات وسط بارونو بارون...
تن پوسیده مو از غصه میشوره...
...
بین باور بی تو و با تو بودن خشک شدم که...
صدای دخترای کوچیکم از اتاق...
منو به خودم میاره...
به خودم که الان جوابی واسه سئوال نبودنت ندارم...
به خودم که الان پاسخی واسه التماس بچه هات ندارم...
به خودم که نمیدونم از این به بعد...چجوری تو چشمای بچه هام نگاه کنم...
به خودم که از امروز...هم پدرمو هم مادر...
چشممو از جاده ی جداییمون جدا میکنمو ناامید از حضور تو...
برمیگردم...
صدای گریه ی دخترام از داخل اتاق...
با صدای بارونی که میکوبه رو تن خسته م...
در هم آمیخته اما...
فرقی نداره...
جوابی ندارم واسه صدای جفتشون که نگران میپرسن...

........
.....
...

پس اون کجاست...؟
...
.....
........

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
برای تسکین زخم هایی که بعده تو...
از زبون مردم خوردم...
...
انتقام لازم نیست...
...
خاطراتت کفایت میکند...
....
....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متشکر از اینکه تا آخر پست همراهم بودین...
امیدوارم مثل گذشته...
تسکینی بوده باشه برا دلای مقدس...
دلایی که عطــــــر خدارو خوب حس میکنه...
دلای شکسته...

...
دوستای گل ادامه مطلب رو برای اولین بار با پستی احساسی...
به سالار تموم عاشقه...
آقا اباعبدالله الحسین تقدیم میکنم...

پستی پر از احساس...در وصف ظهر ماتم...
ظهر عاشورا...

...
پیشنهاد میدم حتما یه سری بهش بزنید...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش...
واسه تموم دلای مقدس...
زیر سقف همین کلبه ی مقدس...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:logaft,OGAFT,HATE,hate,SUSU,susu,sulogaft,kolbe,کلبه ی مقدس,لگافت,غمگین,عاشقانه,دلشکسته,love,ساعت 16:5 توسط Logaft| |


Power By: LoxBlog.Com