کلبه مقدس

یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...

بی خیــــــــــال



اگه خیلی عاشقت بودم...بی خیال...
اگه خیلی دوستت داشتم...بی خیال...
اگه دنیام بودی و دنیامو ربودی...بی خیال...
بی خیال اگه تا آخرین نفس پشتت بودم و تو باورم نکردی...
بی خیال اگه تو بی محلی میکردی و من عاشق می موندم...
بی خیال اگه تو قلبمو میشکستی و من، فقط سکوت میکردم...
آره...بی خیال...اگه تولدم شد و جز یه پیام خالی، خبری ازت نیومد...
بی خیال اگه تا صبح منتظر بودم و بازم بی خبر موندم...
بی خیال اگه غرورمو شکستی و دم نزدم...
خب بی خیال اگه تو دنیا، هیشکی رو قد تو دوست نداشتم...
خب بی خیال اگه سر رو شونه ی هیشکی جز تو نذاشتم...
بی خیال اگه جز دستای تو، دستای هیشکیو نگرفتم...
بی خیال اگه انقد بد بودم...که فراموشت نکردم...
بی خیال...
چون دیگه نه من به تو میرسم و نه تو به من...
چون میدونم دیگه انتظار...معنایی نداره...
چون میدونم حالا سر رو شونه ی کس دیگه آروم میگیری...
میگم بی خیال...
چون دیگه تو رویامم چشمای نازتو تو چشمام نمیبینم...
چون دیگه تو خیالمم دستاتو تو دستام نمیگیرم...
چون دیگه انقد از هم دوریم...که انتظار...مثه باریدن بارون، وسط بیابونه...
قبل اینکه به خاک برسه، برمیگرده...
بی خیال اگه انقد شکستم که نمیشه دوباره بلند شم...
اگه عاشقونه عاشقت بودم تا عاشقت کنم و تو عاشق نشدی...بی خیال...
اگه تنها موندم تا تنهایی تو رو با تنهاییه خودم تنها نذارم...بی خیال...
اگه دیروزمو سوزوندم...تا امروز با من باشی و حتی فردا هم به تو نمیرسم...بازم بی خیال...
اشکال نداره...اگه انقد دوستت داره که نمیتونه بی خیالت شه...بی خیال...
اگه انقد میخوادتت که، براش مثه نفس شدی...بی خیال...
اما کاش وقتی نفسمو از من میگرفت...میشد بگه حالا که نفس یکی دیگه ای...بی خیال...
خونه مون سرد و تاریکه...
حتی تولدم برام مثه مرگ سیاهه...
دستای سردم هنوز رفتنتو باور نکردن...
گوشیمم هنوز به یاد تو گاهی بیخودی تک زنگ میزنه...
چشمام یه روزا، خود به خود به یادت پر از اشک میشن...
اگه این همه وابسته توامو تو حتی به من عادتم نداری...بی خیــــــال...
ولی ای کاش...وقتی بی خیال همه این چیزا که میشی...
من بیام تو یادتو...یادت بمونه...چقد دوستت داشتم...
اونوقت شاید انقد آسون نتونی جلو خاطراتم بنویسی...بی خیال...
زیر بارون که به یادت قدم میزنم...
اشک چشمام که لای قطره های بارون گم میشه و کسی که اشکامو نمیبینه...
گاهی با هر اشکم اسم تورو صدا میکنم...
اگه خیلی از من گذشتی و هنوزم اسمت...
حتی لای قطره های بارون تو یادمه...بی خیال...
روز تولدم...
از صبح تا شب چشم به راهت دوختم...
گفتم برمیگردی...لااقل واسه یه تبریک خشک و خالی زنگ میزنی و حتی اگه من خیلی نامردم...
تو انقد معرفت داری که با صدای گرم خودت...تولدمو تبریک بگی و به هرحال...
اگه انقد بدم که این حقو بهم ندادی...بی خیال...
تموم جسممو تو خاک و خون نشوندی و تموم اشکامو به قلبم آتیش کردی...اما...
با این همه...اگه حتی که شکستم، سکوت کردم...بی خیال...
اگه جلو چشمام دستای اون زنجیر جدایی رو تو دستات فشردی...
اگه من اشک ریختم و دست تو دستاش...تو خندیدی...
اگه من صدبار مردم و تو صدبار متولد شدی...
باشه اشکال نداره...بازم میگم بی خیال...
اگه سهم من از با تو بودن...اشک و زاری شد...
اگه سهم من از لبخند تو...شکستن و بی کسی شد...
و اگه دار و ندار من از تو...یه قاب عکس خالی شد...
باشه...عیب نداره...چشمامو میبندمو بازم میگم...بی خیال...
اما بیخیال قلبی که با رفتن از تپش ایستاد نشو...
بی خیال احساس من شدی...اما لااقل بیخیال احساس این خونه نشو...
غرورمو له کردی و حتی تا رویاتم بیخیال من شدی...
خب در عوض حرمت دستای سردمو تنها نذار...
عاشقت بودم...اما به تموم عشق و احساسم گفتی بیخیال...
ولی پس بیخیال انتظار این دل شکسته نشو...
من با رفتنت شکستم...مردم و نابود شدم...بیخیال...
اما لااقل بیخیال جسم بی جون و عاشقم نباش...
اگه هرچی گفتم برگرد...هرچی گفتم بمون...بیخیال...
اما اگه گفتم منو از یاد نبر...بی خیال نشو...
اگرچه دنیام ربودی...
اگرچه گفتی دوسم نداری...
اگرچه اونکه میگفتی نبودی...
هرچی که عاشقت بودم و تو منو از خودت روندی...بی خیال...
اگه عاشقونه اسمتو فریاد زدمو گفتم دوستت دارم...بیخیال...
اگه هرثانیه قلبم به عشق تو تپید بی خیال...
اما خواهشا...
حتی اگه بیخیال تموم این بی خیالیا میشی...
وقتی تو دفترچه خاطراتت...
به اسم من میرسی...خطش نزن...جلوش ننویس...
...
بی خیــــــــال...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه مطلب با تسلیت من...
به خانواده محترم عسل بدیعی عزیز...
و تمام مردم خون گرم بوشهر...

دوستتون دارم...
درپناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,SELI,bivafa,لگافت,هیت,سلی,کلبه,مقدس,عسل بدیعی,kolbe,moghadas,ساعت 16:11 توسط Logaft| |

ســـــــــــــــــــال دلتنگی




سرمای روزای انتظار...
             
                
                       سختیه غـــرور سگی من...


سنگی دل مهربون تو...


                         سکوت غم انگیز اتاق...


سقوط قصر با شکوه عشق...


                        سیاهی بخت تیره ی من...


سرخی چشمای خیس و منتظرم...



هفت سین امسال من...
برای...
لحظه ی تحویل عشقه...
...

همه چی آماده س...


تن دخترام لباس تازه و پیرهن من هنوز...
عطر تو رو میزبانه...

لحظه لحظه ی اتاق...
پر از هوای تو و پشت پنجره...
آهنگ بارون، میزنه...

روبرو سالی پر از خوشبختی و پشت سر...
یک سال پر از خاطره ...

یک سال با تمام داشته ها...
با تمام نداشته ها...
با تمام خنده ها...
و یا حتی...
با تمام گریه ها...

تیک تاک ساعت دیوار...
اسمتو میخونه و انگار...
منو تموم خونه...
غرق انتظار توییم...

تحویل سال...نزدیکه...
من نه...
نذار دخترات...
بی تو سالو تحویل کنن...

سکوت زیباترین التماس...
برای هیاهوی لحظه های خاص با تو بودنه...

پس


سکوت میکنم....


             برگرد...

سکوت میکنم...


             برگرد...


...
.....
..........
................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

...
حرفی برای گفتن نیست...
وقتی چشمات...
ثانیه هایی رو بدرقه میکنه...
که قراره یک سالو بی عشق...
کنارش آغاز کنی...

اینبار...
زیاد نمی نویسم...
چون کلمه...
خیلی عاجز از نمایش التماس من...
برای حضور بی وفام،در لحظه ی تحویل ساله...
...
زیاد نمی نویسم...
چون غم من...
درست در حسرت لحظه ی تحویل سال کنار عشقم بودن...
خیلی بیشتر از اینه که تو یه جمله جا بشه...
...
فقط صادقانه، عاشقانه و دلتنگه دلتنگ...
میگم...

آهای تویی که سال تحویل با رقیبم آرومی...
اگرچه بی تو اینجا یخ بسته م اما...
خوشبــخت بــــاش...

سال نو مبارک...

...
.....
.........
ادامه مطلب با جمع بندی سال 91 با تموم اتفاقای خوب و بدش...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی سالی پر از عشق و امید و آرامش و خوشبختی...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:logaft,LOGAFT,HATE,SUSU,hate,love,lovely,Amouros,لگافت,کلبه,مقدس,کلبه مقدس,kolbeh,moghadas,,ساعت 15:28 توسط Logaft| |

لحظــه های بارونـــــی

 
 
Seli
 
LOGAFT
-----------------
 
 
وجودم سرده سرده....
هنوز دستام میلرزه و دستای سرد بارون....
روی شونه های خسته م...
سنگینی میکنه....
انگاری دارم....
آروم...آروم....جون میدم....
انگاری توی زندون تنهایی اسیرم....
تنم خیس بارونه و....
هنوزم میون اون همه آدم....
چشام به دنبال توئه...
چه میشه کرد...؟
دست خودم نیست......
...
.....
.......
رو به سقوطمو سکوت...
تنها صدای فریاد نجاتمه...
پشت پرده ی غرور...
پنهونمو حتی این غرور سگــی...
نمیتونه مانعی برای دوست داشتنت باشه...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
شبامو با چشم باز میخابم...
برای داشتنت دقیقه زیاده...
ثانیه هارو میشمارمو برای دلتنگیم...
اشک ناچیزه...
خون گریه میکنم...
...
تو کجایی که عطرت ساقدوشمه و به جای تو...
یادت لباس سفید میپوشه...؟
کجایی که قشنگ ترین شب زندگیمو با خاطراتت جشن میگیرم...؟
کجایی که تبریک میگن...
اما...
همه به تویی که نیستی...؟
...
کجایی...؟
...
با یه دنیا آرزو روبه رو میشمو...
سخت نیست...
خیالی زندگی کردن...
کنار تویی که همیشه تو خیالمی...
...
خیالی نفس کشیدن...
با تویی که هرلحظه حرم نفسمی...
...
خیالی جشن گرفتن...
پیش تویی که شریک خوشحالیامی...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
هنوز همون پیرهن تنمه...
که یروز تو منو...
با همون پیرهن میشناختی...
..............
.........
......

میرم دنبال اونی که....
فقط لباسش شبیه لباس توئه....
خودمومیرسونم بهش..
ودست میذارم رو شونه ش...
اما......؟
همین که برمیگرده....
اون موقعه س که....
...
که دنیا جلو چشام تیره وتارمیشه....
پاهام سست میشه...
اشک چشمامو میشوره و انگار...
باز تو نیستی.....
این دلتنگی امونو میبره....
باز به زمین می خورم....
و اشک همدم تنهاییم میشه....
...
......
.........
هرلحظه انگار...
منتظر اون لحظه م...
که دستاتو رو شونه م بذاری...
اسممو صدا کنی و من دوباره...
با عطر نفسات جون بگیرم...
...
محکم بغلت کنم...
تو آغوشم فشارت بدمو محکم...
به سینه م بچسبونمت...
...
که باز با تموم وجود بگم...
دوســــتت دارم...
...
اما همینکه یکی دست میذاره رو شونه م...
نفسم حبس میشه...
اشک میشینه تو چشمامو پاهام بی تاب میشن...
تا برمیگردم تا تو آغوشم بگیرمت...
...
میبینم طبق معمول...
یه رهگذر ساده س...
که داره دنبال یه آدرس میگرده...
...
نمیدونم...
شاید آدرس عشقش...
...
......
...........
 
این روزا....
سراغتو ازهر کس وناکس میگیرم.....
اما نه...
انگاری تو نیستی....
همه میگن...رفتی....
میگن نمیای...
دیگه برنمیگردی.....
نه... محاله....مگه تو دلت میاد...؟
مگه دلت میاد...
دوریمو کنارت ببینی....؟
نه تو نرفتی....دروغه.....
من منتظر می مونم.....
آخه دلم میگه توهم بفکرمی....
میدونم که برمیگردی.....
.
.
.
لحظه به لحظه....
هرنفس منتظرت می مونم....
آخه دنیای من تویی....
من که دنیامو دست کسی نمی دم.....
میدم.....؟
.
.......
...........
................

گاهی خسته از این همه تنهایی...
گاهی خسته از این همه دلتنگی...
یه گوشه آروم...
با عکست خلوت میکنم...
کسی رو که ندارم...
سراغتو از عکست میگیرم...
...
اما مهربون...
دیگه عکستم جز لبخند...
چیزی تحویلم نمیده...
...
دیگه فقط منمو یه عکس...
که جواب سربالا میده...
دیگه فقط منمو یه سایه...
که خیلی شبیه خودمه...
...
نه طاقت دوریتو دارمو نه دل دور بودن ازت...
همه ش دلواپس اینم...
الان کجایی...؟
کی کنارته...؟
با کی درددل میکنی...؟
سرت رو شونه ی کیه...؟
به کی میگی دوســــــش داری...؟
کی...؟
...
اما خوب میدونم بی وفا نیستی...
هرجاهم که باشی...
به یاد منی...
هرچی باشه...
ما دوتا عاشقیـــــم...
دوتا عاشق که دلاشون...
از تلخی...
پاکه پاکه...
...
میگن ولش کن...
میگن برو با یکی دیگه...
میگن بی خیالش اما...
یادم نمیره...
همیشه گفتی من دنیاتم...
خب تو هم که دنیاتو دست کسی نمیدی...
میدی...؟
......
...........
.................

این روزا....
دارم از دوریت میسوزم....
بیا و......
نذار تواین تنهای بپوسم....
بیا و... بذار....
که تورو بیبینم....
یه بارم شده.....
باز تورو بغل بگیرم....
بازاز وجودت کنارم جون بگیرم....
.
.
.
از وقتی که رفتی....
خیلی وقته که....
چشام به در خشک شده....
خیلی وقته که.....
تنهام........
خیلی وقته که.....
دارم از حسرت آغوشت میسوزم....
تموم هدیه هات شده....
تنها مونسم تو این شبا....
وتنها شاهدم شده.....
فقط اشک چشمام.....
...
بخدا دلم میگیره.....
...
نیستی....
...
بگو عشقم ....
چرا به غریبه دل بستی......؟
حالاعاشق کی شدی......؟
هنوزم چشم به راهت نشستم....
هنوزم دلبسته به عشق توام .....
بیا...بیا و...
نذارکه بگن ...... دلمو شکستی.....
....................
..............
..........
این شبا...
یعنی شبای دلتنگی...
این روزا...
یعنی روزای تنهایی...
این لحظه ها...
یعنی لحظه های بارونی...
...
تنهای تنهای تنهامو حتی...
راهی برای تسکین...
نیست...
...
من و تو...
عاشق هم بودیمو ...
...
چشم شور سرنوشت...
دستاتو از دستم کشید...
حالا...
شاید دستات...
تو دستای رقیبمه و چشمات...
تو چشمای رقیبم...
فقط...
بدون هنوز دستام...
منتظر گرمای دستای خودته...
...
مهربون من...
برگرد...
برگرد و با من باش...
شونه به شونه ی تموم این...
لحظه های بارونی...

..............
............
..........
من از تو دورمو....
اون به تو نزدیک....
من شبامو با چشم گریون به انتظارتو میشینم....
و تو....
شبا اونو محکم بغل می گیری.....
حالا چشات خیره به چشای اونه...
و چشای من خیس بارونه.....
.
..
.

شاید...
تو داری دوباره.....
عاشقانه طلوع میکنی...
....
 منم....
نشستم اینجا...
به تماشای غروب عشقم......
غم عشقت آروم.....
خونه کرده توی قلب خستم......
شده همدم این دل شکسته....
.
.
.
آخ .....خدا......
دلم گرفته .....
باورم نمیشه باز...
ورق زندگیم برگشت....
دوباره خنجراز پشت....
دوباره قلب من مرد....
رفتی ونیومدی و...
آروم....آروم.....
زیر این بارون تنهایی.....
تو تموم این لحظه های بارونی...
دل من شکست....
رفتی و.....
برنگشتی .....
و تو تموم لحظه هات گم شدم...
   شکسته بودم.....
        شکسته تر شدم........
.
.
.
این روزا.....شدم آواره ی خیابونا.....
و زیر نگاه های سرد مردم شهر.....
توی حسرت باتوبودن دارم له میشم.....
می شکنم......
این بارون.....
روزای باتوبودن رو به یادم میاره.....
روزایی که.....
زیرهمین بارون......
چترم بودی......
پرازعشق....
پرازاحساس بودی.....
برام...تنها تکیه گاه بودی......
...
.....
.........
از اولش عشق بود...
از اولش محبت بود...
از اولش عــلاقه بود...
حتی از اولش قسمت بود...
اما آخرش...
نه اعتماد بود...
نه علاقه بود...
نه امید بود...
نه سرپناه بود...
و نه قسمت...
و حتی دیگه یکی از ما دوتاهم نبود...
...
یه عمر پناهت بودم و حالا...
درست جلو چشمام...
از دست میدادمت...
...
از دست میدادمت اما...
وقتی که هم تو عاشقم بودی...
و هم من عاشقت...
...

چه قصه عجیبی...
...
تو میرفتی...
چشمام میدید...
آسمون گریه میکرد...
.......
.....
...
 
کاش حالمو میفهمیدی........
کاشکی میفهمیدی....
حالا بی تو.....
شدم بی سرپناه و...بی کس....
منمو تنهایی و دلهره و ترس.....
.
.
.
آروم تکیه میدم به دیوارو.....
می شینم کنج خیابون.....
توی این هوای سرد....
یه گوشه کز می کنمو......
به خیابون چشم می دوزم.....
آخه دیگه اشکی نمونده برام...
که بشه مرهم دردای دلم.....
فقط....
صدای هق هق گریه هام مونده برام.....
دیگه منتظره معجزه نیستم.....
یه گوشه همون کنج خیابون.....
دل شکستموتوی سینم پنهون میکنم.....
حالا تنهام و نا امید......
خیره ب مردم شهر.....
زیراین بارون تنهایی.....
به امید دوباره دیدنت میشینم......
...
.....
........
خسته از این همه شهرپیمایی...
یه گوشه آروم میگیرم...
نمیدونم...
چشام از خستگیه دنبالت گشتنه که خیسه...
یا از درد دلتنگی...
عکستو در میارمو دوس دارم ببینی...
اشکای مردی که هیچوقت نذاشت...
اشکاشو ببینی...
چشمای نازتو میبوسمو بازم...
با همون یه قطره امید..
که ته دلم سوسو میزنه...
چشمامو به رهگذرا می دوزم...
...
فقط یه معجزه...
کاش فقط یه معجزه بشه...
که باز...
ببینمت...
بیام کنارتو مثل قدیما...
محکم تو آغوشم بگیرمت...
به سینه م بچسبونمتو آروم...
به لبات بوسه بزنم...
کاش فقط یه معجزه...
یه معجزه...
.........
......
...
حالابی تو......
توی این همه رنگ....
دنیای من سردو بی رنگ شده....
نفسای خشک توی سینم....
بوی مرگو ب مشامم می رسونه.....
سر رو زانو میذارمو....
آروم چشامو میبندم....
بارون بادستای سردش و....
با صدای گرمش....
تا خود مرگ.....
بدرقه ام میکنه.....
.
تا خود مرگ...
.
.
.
آخه دردمو فقط بارون میدونه.....
آخه این روزا......
به جای دستای گرم تو.....
دستای سرد بارونه که.....
اشک چشامو پاک میکنه........
.
.
.
.
کاش این روزامو می دیدی...
می دیدی که بعد تو........
چ زجری میکشم......
هنوزم....یواش یواش.....
زیر لب میگم دوستت دارم......
.
.
.
کاشکی فقط...
فقط.....
فقط یه لحظه از کنارم رد میشدی و.....
منو بی تو....
بدون تو......
خیس بارون میدیدی......
میومدی و باز چترم میشدی....
دوباره منو به آغوش میکشیدی.....
و کاشکی این روزای بارونی تمومی داشت......

کاش میومدی و با اومدنت....
تموم ابرای سیاه رو کنار میزدی...
کاش میومدی و با گرمای وجودت ......
دنیامو پر از رنگ میکردی......
کاش میومدی...
...
......
.........
حالا تو این دنیای بی رنگه بی رنگه بی رنگ...
فقط چشام...
دنبال یه نفره...
که میدونم هنوز تن گرمش...
پر از رنگ عشقه...
که میدونم هنوز دستای گرمش...
پر از رنگ احساسه...
که میدونم هنوز چشمای مهمون نوازش...
پر از رنگ دلتنگیه...
...
نبضم از دوییدن خسته شده...
داره کم کم قدم میزنه...
انگار میخاد بشینه...
انگار داره میخابه...
...
بارون میکوبه رو تن سستمو چشمام...
آخرین دست التماسو سمت خیابون دراز میکنه...
کجایی...؟
دارم از دست میرم...
بیا و نجاتم بده...
از لگدای خسته ی بارون...
بیا و نجاتم بده...
از نفسای خسته ی ساعت...
بیا و نجاتم بده...
...
انگار از این دنیا...
که هرثانیه منتظر ثانیه ی بعدی و هر ثانیه بعد، حسرت ثانیه ی قبلو میخوری...
سهم ما...
همین روزای بارونیه...
همین روزا که حتی بارونم...
به تن ناامید من لگد میزنه...
همین روزای سرد که حتی ساعت به تن خسته م رحم نمیکنه...
همین روزای سردو سخته بارونی...
...
تموم ترسم از اینه...

ابرای سیاه برن...
بارون بند بیاد...
روزای کهنه تموم شن اما...
وقتی که واسه عاشق شدن...
دیره...
...
عکستو می بوسم...
...
چشمامو میبندم...
...
دستامو میذارم رو نبضمو آروم زمزمه میکنم...
...

بخواب...

     بخواب...

.........
......
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
تو با اون غرق شادی و....
من اینجا غرق بارونم.....
برای چی ولم کردی.....
دلیلش رو نمیدونم....

تو این روزای بارونی...
دلم از غصه لبریزه...
چه رازی داره این بارون...
چرا انقد غم انگیزه...؟

نه راهی واسه برگشتن...
نه راهی غیره تنهایی...
تو دوری...آره... میدونم...
ولی هرلحظه اینجایی...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
دوستای گلم...
مرسی که تا آخر مطلب همراهمون بودین...

اولین باریه که مطلب گروهی تو وب قرار میدم و امیدوارم دوست داشته باشین...
 
تشکر ویژه دارم از Seli عزیز...
که مدتهاست برای نوشتن این اثر وقتشو به من میده...
اگر از این پست خوشتون اومده...
توصیه میکنم حتما به وبلاگش با این آدرس سر بزنید:
و امیدوارم لذت ببرین...
 
نکته دیگه فیس بوک رسمی LOGAFT...
به نام LOGAFT ROOM که توصیه میکنم بهش سر بزنین...
 
دوستای عزیز...
ادامه مطلب با یه متن شاید به نوعی تبلیغاتی...
برای سلطان احساس، مجید خراطها...
که خوشحال میشم اگه در ادامه همراهیم کنین...

با آرزوی آرامش برای تموم دلای پاک...
دوستتون دارم...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT & Seli
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:LOGAFT,logaft,SELI,amouros,lovely,عاشقانه,غمیگن,کلبه,کلبه مقدس,مقدس,ساعت 12:10 توسط Logaft| |

روز مــــــوعود





ثانیه...

...ثانیه...

......ثانیه...

...

یک سال گذشت...
...

فقط چهارسال مونده بود...
...
فقط چهارسال...
تا برا همیشه مال خودم باشی...
تا برا همیشه دستاتو تو دستام بگیرم...
تا برا همیشه اسمم روت بمونه...
...
فقط چهارسال مونده بود...

فقط چهارسال...
تا واسه همیشه همه منو با تو بشناسن...
تا واسه همیشه همه منو با تو ببینن...
فقط چهارسال تا واسه همیشه همه دستاتو تو دستام ببینن...
...
فقط چهارسال...
...
چهارسال تا روزی که حلقه تو دستت کنم...
چهارسال تا روزی که لباس عروس تنت کنم...
چهارسال تا روزی که ماه عسل ببرمت...
چهارسال...
...
فقط چهارسال...
...
تو یه چشم به هم زدن...
یک سال گذشتو فقط چهارسال موند...
تا روزی که اسممو تو شناسنامه ت بنویسن...
فقط چهارسال تا روزی که رسما مال خودم شی...
فقط چهارسال تا اولین روز خوشبختی...
فقط چهارسال..
...
فقط چـــــهارسال...
...
فقــــــط چهــــــــــار ســـــــــــال...
......
...
...........
...
......
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی پنج سال دیگه...
...
گفتی پنج سال صبر کن تا پنج سال دیگه همین موقع برا همیشه مال هم شیم...
...
گفتی پنج سال صبر کن...
تا پنج سال دیگه همین موقع تو کت شلوار دومادیت تنتو منم لباس عروسم تنم باشه...
...
گفتی پنج سال تحمل کن...
تا بعدش تا آخر عمر خوشبخت ترین خانواده ی عالم باشیم...
...
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی فقط پنج سال...
...
گفتی فقط پنج سال طاقت بیار...
...
......
.........
گفتی سر این پنج سال میای خواستگاری...
...
میریم تو اتاق سنگامونو وابکنیم...
...
اما ما که همو خوب میشناسیم...
...
پس... دستاتو میگیرم...
...
فشار میدمو محکم لباتو میبوسم...
...
آروم دم گوش ت میگم دوستت دارم...
...
بعدم خوشحال میریم بیرونو دیگه...
همــــــه چی تمومه...
...
......
..............
گفتی سر این پنج سال نامزد میشیم...
...
همه جا باهم میریم...
...
همیشه دستات تو دستمو همیشه دستام تو دستت...
...
چشمات فقط به منه و چشمام فقط به تو...
...
همه دنیا مارو باهم میشناسه و بس...
...
باهم خوشبختیمو زندگیمونو باهم بی نظیر میسازیم...
...
.......
.............
گفتی سر این پنج سال عقد میکنیم...
...
دیگه گرفتن دستات شرعیه...
...
دیگه بدون ترس بهت تکیه میدم...
...
دیگه بدون ترس سر رو شونه هات میذارم...
...
دیگه بدون ترس لباتو میبوسم...
...
دیگه بدون ترس پیشت میخابم...
...
دیگه مال خوده خودتمو دیگه کنار تو...
بدون ترس زندگی میکنم...
...
.......
.............
گفتی سر این پنج سال عروسی میکنیم...
...
گفتی  روز عروسی دل تو دلم نیست...تو آسمونا سیر میکنم...
...
گفتی من میرم آرایشگاه...تو میری گل میخری...میای دنبالمو تا منو میبینی لپات سرخ میشه...از خوشحالی بال در میاری...
...
گفتی شب عروسی یه لحظه هم دستامو از دستت نمیکشم...تا آخرش سفت دستتو میگیرم...
...
گفتی شب عروسی جرعت نمیکنم یه لحظه بی تو باشم...محکم بهت میچسبمو یه لحظه هم ولت نمیکنم...
...
گفتی شب عروسی...تو با لباس دامادی و من با لباس عروس...قشنگترین زن و شوهر دنیا میشیم...
...
گفتی شب عروسی خانواده هامون دیگه با ما خدافظی میکنن...دیگه ما تو خونه ی خودمونیم...
...
گفتی شب عروسی...سوار ماشین عروسیمو همه دنبالمون میانو به عشقمون بوق میزنن...
...
گفتی شب عروسی تو گاز میدی و همه شونو جا میذاری...
...
گفتی شب عروسی گممون میکننو باهم میریم پارک خاطراتمون و بخاطر به هم رسوندنمون ازش تشکر میکنیم...
...
گفتی شب عروسی میایم خونه و محکم تو بغلم میگیرمت...
...
گفتی شب عروسی با همون لباس عروس تو بغلت رها میشمو تو هم نوازشم میکنی...
...
گفتی اصن شب عروسی...آخرش قشنگه...
...
.........
..............
گفتی سر این پنج سال داریم نقشه ی ماه عسل میکشیم...
...
گفتی ماه عسل کل ایرانو میگردیم...
...
گفتی ماه عسل میبرمت دریا...که خوشبختیمونو بهش خبر بدی...
...
گفتی ماه عسل میبرمت دریا...که بهش اومدنو بچه هامونو قول بدی...
...
گفتی ماه عسل میبرمت هرجا....که دست هیشکی بهمون نرسه...
...
گفتی ماه عسل بهترین ماه زندگیمونه...
...
.......
............
گفتی فقط پنج سال...
...
گفتی سر این پنج سال این همه خوشبختیمو بی انصــــاف...
سر یه سال ولم کردی...؟
...
......
گفتی سر پنج سال همه چی داریمو بی وفـــــــــــــا...
سر یه سال همه چیمو گرفتی...؟
...
گفتی سر پنج سال تا ابد مال همیمو بی معرفـــــت...
سر یه سال ابد تموم شد...؟
...
گفتی سر پنج سال تموم غصه ها تمومه و بی احســـــاس...
رفتی که از غصه م کم کنی...؟
...
آخه چرا...؟
بخاطر چی...؟
بخــاطر کــی...؟
...
دلتو زدم...؟
...
برات کم بودم...؟
...
به فکرت نبودم...؟
...
دوستت نداشتم...؟
...
از چشمت افتادم...؟
...
........
...
..........
................
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی پنج سال دیگه...
پنجمین روز تابستون...
روز موعوده...
...
گفتی پنج سال دیگه تابستون...
از هرسال دیگه داغتره...
...
گفتی تحمل کن پنج سال دیگه...
تابستون دیگه من مال توام...
...
گفتی تحمل کن...
...
پنج سال دیگه...
...
فقط پنــــــــــج ســــــال...
...
......
...
اما بی معرفت...
تازه یه ساله...
...
تو که میخاستی بری...
چرا به من قـــــــول دادی...؟
چرا قول دادی بمونی خوشبختم کنی...؟
چرا قول دادی با تموم خوب و بدم بسازی...؟
چرا اسم بچه هامونم انتخاب کردیم...؟
چرا از زندگیمون لب دریا تعریف میکردیم...؟
چرا از خاطرات خیالیمون قصه میبافتیم...؟
چرا تو خیال کنار هم زندگی کردیم...؟
چرا هیچی نداشتیمو همه چی داشتیم...؟
آخه چــــــرا...؟
چـــــــــرا...؟
چــــــرا...؟
چــرا...؟
.......
.....
...
سر یه سال...
تو رفتی...
...
پاک فراموشت شد تموم نقشه هامون...
...
رهام کردی و پشت پا زدی به بخت کسی که خوشبختیت آرزوشه...
...
رفتی و انگار نه انگار هنوز چهارسال تا خوشبختی مونده...
...
رفتی و فراموش کردی تموم آرزوهای مردی که به عشق تو آرزو میکرد...
...
رفتی...
...
بی معرفت رفتی و من هنوز...
منتظرم...
...
هنوز روزارو میشمرم تا این چهارسال تموم شه...
...
هنوز ساعت میزنم که ثانیه به ثانیه این چهارسالو زیرپا بذارم...
...
هنوز تو خیال باتو...
با دخترامو تو خونه ی خودمون...
همون که تو خیال باهم ساخیتم...
زندگی میکنم...
...
همون خونه پر از خاطره...
همون خونه پر از هستی...
...
همون خونه با تموم قهر و آشتیاش...
...
همون خونه با تموم اشک و خنده هاش...
...
همون خونه...
...
هنوز هرروز با عکسات حرف میزنم که باور کنم هستی...
هنوز هرروز با عکسات درددل میکنم که باور کنم میشنوی...
هنوز هرروز با عکسات خلوت میکنم که باور کنم دارمت...
هنوز هرروز...فقط منمو عکسات...
...
هنوز هرروز...هرلحظه...هرثانیه...
منتظـــــرمو هنـــوز...
چهارسال مونده...
...
چهــــــــار سال...
...
.....
.......
دلم لک زده واسه لحظه های بودنت...
...
واسه اون لحظه ها که دستامو میگیری و تنم آتیش میشه...
...
واسه اون لحظه ها که لبامو میبوسی و غرق عشق میشم...
...
واسه اون لحظه ها که نبودنم...دل مهربونتو تنگ میکنه...
...
واسه اون لحظه ها که خنده هات...تموم خونه رو پر میکنه...
...
......
...
واسه اون شبا که آغوشم بازه...میای بغلمو آروم... چشماتو میبندی...
دستامو آروم...رو موهای لطیفت میکشم که خوابت ببره...
...
واسه اون شبا که دیر میکنم...دلواپسم میشی...
زنگ میزنی با یه صدای نگران...سراغمو میگیری...
...
واسه اون شبا که سکوت میکنم...طاقت نمیاری...
میای کنارمو میخای تسکین تموم غصه هام باشی...
...
واسه اون شبا که خوابت نمیبره...سرتو میذاری رو پامو میگی نوازشم کن...
صورت ماهتو نوازش میدمو آروم...غرق خواب میشی...
...
واسه اون شبا که من مرد میشم...مواظبتمو توام اگرچه میجنگی...
اما این مردونگی رو دوست داری...
...
واسه اون شبا که قهر میکنیم...نه من خوابم میبره...نه تو...نه غذا از گلوی من پایین میره...نه تو...
میام کنارتو حتی بی گناه...ازت بخاطر همه چی عذر میخام...
اما بعد تو ناز میکنی...منم محکم بغلت میکنمو با خنده...بالاخره آشتی میکنیم...
...
واسه اون شبا که من بد میشدم...سکوت میکردی و میخاستی بری...
اما تا دم در که میرفتی به پات میفتادم که برگردی...
...
واسه اون شبا که لب دریا...رو ماسه ها دراز میکشیدمو کنار آهنگ موجا...
آرزوهامونو میشمردیمو باهم برا هر آرزو...
یه ستاره انتخاب میکردیم...
...
واسه اون شبا که میرفتی جایی...دیر برمیگشتی و من غیرتی میشدم...
سرصدا میکردمو توام فقط با یه چهره ی مظلوم...
ازم عذرخواهی میکردی...
منم آروم میشدم...میومدم کنارتو برات از دلیل نگرانی هام میگفتم...
...
واسه اون شبا که بودی...دخترامونو میاوردی پیشمو میخاستی باهم...
بخابونیمشون...
هستی رو سینه ی منو خاطره تو آغوش تو...
...
واسه اون شبا که مریض میشدم...
از نگرانی تا صبح صدبار حالمو میپرسیدی...
...
واسه اون شبا که دور از جونت، مریض میشدی...
تا خود صبح میشستم بالاسرت...
کلی سلام صلوات میفرستادم که خوب شی من ناراحتیتو نبینم...
...
واسه اون شبا که چهارتایی...کنار هم میخابیدیم...
تو بغل خودمو دخترامم بین ما...
...
واسه اون شبا که بی خابی به سرم میزد...
توام تا منو نمیخابوندی خوابت نمیبرد...
میشستی بالاسرمو حتی تو اوج خستگیت باز میخاستی با من بخابی...
...
واسه اون شبا که قول دادیم یه روزم بی هم نمونیم...
...
واسه اون شبا که داشتنمون فقط یه راز بودو...
هنوز...
هیشکی نمیدونست ما عاشق همیم...
...
واسه اون شبا که نمیخاستم هیشکی بدونه تو مال منی...
مبادا بخان ازم بگیرنت...
...
واسه اون شبا...
که هنوز بودی و هنوز...
هیشکی ازم...
نگرفته بودت...
...
........
..............
تکیه دادم به ساعتو گفتم اوووووووووووووووه...کو تا چهارسال...؟
هنوز کلی وقته...که ما زندگیمونو قشنگ بسازیم...
تکیه دادم به ساعت و انگار...زیادی از ثانیه غافل شدم...
...
چشمامو که باز کردم...
...
نه تو بودی...نه عطرت...و نه تموم لحظه های عاشقونه...
...
.........
...............
..........
...
حالا فقط منمو روزای بارونی...
...
حالا فقط منمو این حس پروانگی...
...
حالا فقط منمو یه کوله بار خستگی...
...
حالا فقط منمو خاطرات دریا...
...
حالا فقط منمو کنارت یکی به جای من...
...
حالا فقط منمو گلایه های بی اساس...
...
حالا فقط منمو خطبه ی مرگ...سال عشق و روز موعود...
...
حالا فقط منمو این همه نامه...
که به عشق برگشتن تو نوشته میشنو اما...
تو حتی نگاه هم نمیکنی...
...
حالا فقط منمو این همه نامه...
که به عشق برگشتن تو نوشته میشنو اما...
به جز اشکام...
هیچکس نگاهش نمیکنه...
...
......
..........
......
...
یک سال گذشت...
...
تو رفتی و چهارسال موند...
تا روز موعـــــود...
...
تا اون روز که قولشو به من دادی...
...
تا اون روز که براش نقشه کشیدیم...
...
تا اون روز که انگار...اول خوشبختی بود...
...
......
یک سال گذشت...
...
تو رفتی و چهارسال موند...
...
چهــــــــار ســـــــــال...
...
.....
.........
..............
روزا میرنو هرروز، یروز به روز موعود نزدیک تر میشیم...
روزا میرنو روز به روز، عطرخوب روز موعود،بیشتر روزامو پر میکنه...
روزا میرنو امروز، یکی از اون روزاس که باز تو نیستی...
روزا میرن اما هیچ روز، خبر از عطر پیرهنت برام نداره...
...
........
...
تو این روزای سخت بارونی...
تو این روزای سخت انتظار...
تو کنار عشق تازه ت آرومی و من...
هنوز با خاطرات عشق پاکم زنده م...
...
تو دستاشو میگیری و حتما...
اونم دستاتو محکم میگیره...
تو آروم لباشو میبوسی حتما...
اونم آروم لباتو میبوسه...
تو کم کم، تو بغلش رها میشی و حتما...
اونم آهسته، نوازشت میکنه...
...
شایدم الان...
عسل، فال میگیره...
واسه تو، که عشق تازه داری و واسه اون...
که عشق پاکمو داره...
یه فنجون قهوه...
مهمون رقیبمی و شاید یه فال قهوه...
مهمون رفیقت...
شاید الان چشماش...
به فنجونه و داره...
از روزایی میگه که قراره باهم خوشبخت شین...
...
شایدم داره تاریخ پیدا میکنه...
آره...
تــــــاریخ...
تاریخ اون روز...
که قراره اولین روز خوشبختی شه...
اون روز، که همونجور که میخاستیم...
تو لباس عروس تنته و من...
...
اما نه...
من که نیستم...
...
پس...
...
تو لباس عروس تنته و به جای من...
رقیبم لباس دامادیمو تن میکنه...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
پنجمین روز تابســـــــتون...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
روز موعود قدیمی...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
عاشقانه ترین روز سال...
...
شایدم تو فنجون نوشته...
دقیقا همون روز...
که یه عاشق...
از زمین کم میشه...
...
شاید تو فنجون نوشته...
...
چهارسال دیگه...
.......
..........
...............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت...
بی تو میمیرم...
گفتم...
بی من زنده ای...
گفت...
با تو می مونم...
گفتم...
اما بی منی...
گفت...
بی تو یک عمر،غصه میخورم...
گفتم...
...
نگران نباش...
عمر اندوه در قرن بیست و یک...
بیش از یک سال نیست...
...

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
مرسی دوستای گل...
که تا آخر مطلب همراهم بودین...
نوشته ی بالا...
حقیقتی از حسرت زودرس چهارسال دیگر از زندگی زیبایم بود...
حقیقتی که کاش حقیقت می ماند...
...
دوستای عزیزم...
همچنان بابت تاخیر در آپ ها پوزش میطلبم...
...
تشکر ویژه دارم از دوستای گلم...
بخاطر استقبال خوبتون...
...
دوستای خوبم مطالبتون به دستم رسید...
در اولین فرصت حتما در وب به نمایش گذاشته میشه...
...
لازم به ذکر که اولین صفحه ی فعال فیس بوک LOGAFT تا چندی بعد ایجاد میشه...
که شامل مطالبی از قبیل مطالب وب و البته مطالب سیاسی و اجتماعی میشه...
البته اینم بگم که بخاطر کمبود وقت و مشغله های کتاب ... مدیریت صفحه فیس بوک با من نیست و من فقط مطالبو ارائه میدم...
تا الان مطالب زیادی از وب و یا خودم، بصورت خواسته یا ناخواسته در فیس بوک منتشر شده که با استقبال خوبی روبرو بوده و این امر منو تشویق کرد به ساخت یک صفحه ی اختصاصی...
که بتونم مطالبو بصورت سازمان بندی شده و با اسم و امضای خودم منتشر کنم...
همچنان منتظر حمایت گرم همیشگی همه ی شما دوستای گل هستم...
آدرس فیس بوک بزودی در همین وب، انجمن عشق و دیگر وبلاگ های LOGAFTمنتشر خواهد شد...
...
ادامه مطلب با پستی زیبا اما با سبکی نو...
به نام پـــــــروانگی...
که امیدوارم دوست داشته باشین...
...
دوستتون دارم...
منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهادات همگی شما هستم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:logaft,LOGAFT,kolbeh,moghadas,HATE,hate,Amouros,lovely,غمگین,عاشقانه,کلبه,مقدس,کلبه مقدس,لگافت,ساعت 10:46 توسط Logaft| |

خـــــــــرابم نکـــــــن



میگی دیوونه بـود...
میگی دوســم نداشـت...
میگی ترحـــــم میکــرد...
میگی مرد زندگــــی نبـود...
میگی مـــــرد نبود...
میگی دروغگـــو بود...
میگی دلش از سنگ بود...
میگی فکر تسکین خودش بود...
میگی یکی دیــگه تو دلـــــش بود...
میگی پست و بی آبرو بود...
میگی لیاقتش شکستن بود...
میگی لایـــق مــن نبود...
میگی دوســش ندارم...
میگی...   ...   ...  ...  ...  ...  ...  ...
...................
.........
.....
...
میگم فرشته بود...
میگم عاشــــقم بــود...
میگم بهم محبت میکرد...
میگم زن زندگـــــــی بود...
میگم خانــوم بود...
میگم پاک و زلال بود...
میگم دلـــــش دریـا بــود...
میگم همه ش به فکرمـن بود...
میگم کسی رو جز من به دلش راه نداد...
میـــگم با وقارو متیـــــن بود...
میگم لیاقتش بهترازمن بود...
میگم براش کــــــــم بودم...
میگم عاشقـشـــــــم...
میگم...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...
...
.....
.........
.....................
خنده داره...
نه...؟
...
آره...
خنده داره اینکه میری و پشت سر...
برای شکستنــــم...
هرکار میکنی...
...
به هرکس میرسی...
دستاشو میگیری که من بسوزم...
...
به هرچی میرسی...
به رخم میکشی که من بشکنم...
...
به هرجا میرسی...
پشت بهم میکنی، که من بمیرم...
...
......
...
انگار فراموشت شده...
...
آره...
...
انگار یادت رفته به هرجاهم رسیدی...
من پشتت بودم...
...
من همیشه پشتت بودمو باز...
به هرجا میرسی...
به من پشت میکنی...
...
قید سرنوشتتو زدی که خوشی رو از دلم بگیری و حیف...
یادت رفته قید سرنوشتمو زدم...
که تو خوشبخت باشی...
...
حاضری برای شکستنه من...
غـــرورتو بشکنی و انگار یادت رفته...
غرورمو شکستم که فقط تو...
رنگ غم نبینی...
...
حاضری دار و ندارتم بدی، که فقط...
بشنوی من رو به سقوطمو باز...
یادت رفته...
دار و ندارمم دادم...
فقط محض صـــعود تو...
...
یه عمر، زندگی کردم...
تا فقط تو رنگ خوشبختی ببینی و یه عمر...
تلاش میکنی...
خوشبختیمو ازم بگیری...
...
برای شکستنم تلاش میکنی و انگار...
یادت رفته منو...
...
یادت رفته کسی رو که برای خوشبختیت، با دنیا جنگید...
برای آرامشت، تو روی سرنوشت وایسادو...
برای دلگرمیت...غصه هاشو تو وجودش کشت...
...
برای شکست کسی میجنگی...
که جونشو میداد، پای پیروزیت...
...
برای شکست کسی...
که دنیاهم که روبروت بود...
پشتتو خالی نکردو حالا...
به جرم نامردی...
از دلت تبعید شد...
...
برای منی...
که عاشقانه عاشقت بودمو آسون...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
سرتو از شونه م برداشتی و دلتواز دلم...
بریدی...
...
احساسمو زیرپات گذاشتی و باز...
خم به ابرو نیاوردم...
...
.......
...
خم به ابرو نیاوردم...
درست تو لحظه هایی که نبودنت، تنها همدم تنهاییم بود...
درست تو لحظه هایی که صدای گریه ی دوتا بچه، به دیوار قلبم چنگ مینداخت...
درست تو لحظه هایی که عطرت میومدو خودت باهاش نبودی...
درست تو لحظه هایی که جات خالی بودو حتی...
خیالی نبودی...
...
........
...
میری و پشت سر...
میشکنی کسی رو که پشت سر...
خوشبختیت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
خراب میکنی کسی رو که پشت سر...
آرامشت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
له میکنی، کسی رو که پشت سر...
دوباره دیدنت، هنوز آرزوشه...
...
.........
...
هوای رفتن به سرت بودو یه تلنگر...
برای همیشه ازت دور بودن کافی...
...
دنبال بهونه...
برای جدایی و دنبال نقشه...
برای بهونه...
...
پشتمو خالی کردی و درست...
تو اون لحظه ها که بهت محتاج بودم...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
خوابیدی رو موج سرنوشت...
دریغ از اینکه من هنوز...
چشم انتظار توام...
...
درست وقتی سرنوشت...
برای دزدیدنت از من آماده شد...
چشماتو بستی و وقتی بازشون کردی...
سرنوشت...
برای همیشه تورو دزدیده بود...
...
نبودمو بهونه کردی و به جرم نامردی...
برای همیشه از دل عاشقم...
بریدی...
...
......
...
پشت سر خراب میکنی...
پشت سر زیرپات میذاری کسی رو که...
حتی پشت سر؛ به افتادنت راضی نیست...
پشت سر میشکنی کسی رو که حتی پشت سر...
به شکستنت راضی نیست...
...
خنده داره باور تو...
از منی که تار و پودم...
پر از عشقه توئه و خنده داره باور من...
از تویی که از جنس سنگی...
...
باور تو از من تاریکی و شکستنو سیاهیه و باور من از تو...
پاکی و روشنی و عشق...
...
تو دنبال بهونه ی شکستنه منو من دنبال بهونه ی داشتنت...
...
تصویر من تو چشم تو...
یه بی وفای پستو نامردو تصویر تو، تو چشم من...
یه فرشته ی پاک آسمونی...
...
خنده داره باور ما...
از خودمون...
درست روبروی خودمون...
...
خنده داره باور تو...
از من...
که پر از سیاهیه و خنده داره باور من...
از تو...
که لطیفو پر از عشقه...
...
......
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاشو تو دلش میریخت...
مبادا غم به چشمای نازت بیاد...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاتو میخورد...
مبادا اشک از چشمای نازت بباره...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود خنده هاشو با تو شریک میشد...
مبادا گرد غصه رو دلت بشینه...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که از با تو بودن جون میگرفت...
...
کی بود که از با تو بودن عاشق میشد...
و کی بود که با تو بودن هنوز...
آرزوشه...
...
گل من...
یادت رفته انگار...
که به هرجا هم که الان رسیدی...
همیشه دست من بود که رو شونه هات بود...
همیشه دعای من بود که پشت پات بودو همیشه حمایته من بود...
که به تو اعتماد، هدیه میداد...
...
یادت رفته، کسی رو که غرور امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفته کسی رو که خوشبختیه امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفت...
...
........
............
........
...
بمونو تحمل کن...
نمیخام برگــــــردی...
بمونو باز خوشبخت باش...
با کسی که خوشبختیمو دزدید...
بمونو بخند با کسی که حسرت خنده رو به لبام گذاشت...
ولی لااقل...
خراب نــــکن...
منی رو که همیشه پشتت بودم...
خراب نکن...
منی رو که همیشه عاشقت بودمو خراب نکن...
منی رو که آرزوم خوشبختیه توئه...
...
من به همین زندگیه خیالی قانعم...
تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
من با همین بچه های خیالی خوشبختمو تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
وفا داشته باش...
...
بیشتر خراب نکن...
کسی که دار و ندارش از تو...
یه زندگی خیالیه...
...
خراب نکن...
کــــــــسی رو که...
...........
........
......
....
...
..
.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد
                           ببخش عزیزم که همین ازم براومد
چی شد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف
                           لااقل دستشو ول کن، جلو من، بی انصاف

تا یکی اومد سراغت، دل من رو پس زدی...
                        تو کنار کشیدی اما، کاش کنار میومدی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی دوستای گلم که تا آخر مطلب همراهم بودین...
ادامه مطلب...
با همون سورپرایزی که قولشو داده بود...
و اطلاعاته کامل اثر...

...
دوستتون دارم...
با آروزی موفقیت...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:logaft,LOGAFT,SUSU,HATE,hate,Amorous,lovely,غمگین,عاشقانه,تنهایی,کلبه,لگافت,ساعت 9:50 توسط Logaft| |

یکی به جای من...یکی به جای تو



این روزا...
به جای من...
یکی هست...
که همدم تنهاییته...
میگی دوسش داری و میگه...
دوستت داره...
میگی عاشقشی و میگه...
عاشقته...
یکی که، خیلی تو قلبت جا داره...
...
این روزا...
به جای تو یکی هست...
که همدم تنهاییمه...
میگه دوسم داره و منم میگم...
...
نه...
هیچی نمیگم...
...
تشکر میکنم...
...
میگه عاشقمه و منم ...
...
بازم نه...
هیچی نمیگم...
...
لبخند میزنم...
...
به نظر خیلی تو قلبش جا دارم...
...
...
این روزا...
به جای من...
یـــــکی هست...
باهاش درددل میکنی...
به شونه هاش تکیه میدی و اونم...
موهاتو نوازش میکنه...
دستاشو میگیری و اونم...
دستاتو نوازش میکنه..
میبوسیشو اونم...
به لبات...
بوسه میزنه...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــی هست...
...
میخاد باهام درددل بکنه و من...
از پسش بر نمیام...
میخاد به شونه هام تکیه بده و من...
شونه هام جون نداره...
میخاد موهاشو نوازش کنمو من...
دستام حس نداره...
لبامو میبوسه و من...
لبام دیگه...
عشق نداره...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
تولدت فراموشش نمیشه...
برات هدیه میگیره...
میبرتت بیرونو شبا...
کنارت میخابه...
تو بغلش آروم میشی و تا صبح تو دلت...
آب از آب تکون نمیخوره...
صبحم که میشه...
صدات میکنه و...
با صدای اون از خواب بیدار میشی...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
دیگه تاریخ تو خاطرم نمیمونه و تولدش...
فراموشم میشه...
برای بیرون رفتن پاهام نا نداره و...
شبا...
تو بغل بی احساس من میخابه...
هرجور شده...زورکی...
تو بغلم آروم میشه و تا صبح...
هزار بار از ترسه رفتنم از خاب میپره...
صبحم که میشه...
صدام از سینه ی سوخته م...
درنمیاد...
خودش به عطر من حساسه...
عطرم که دور شه ...
بیدار میشه...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
خیلی به دلت نشسته و خیلی...
تو دلش جا داری...
خیلی روت حساسه و خیلی...
روش حساسی...
اسمتو با عشق صدا میکنه و باعشق...
جوابشو میدی...
انگار...
این دقیق...
همون زندگی ایه که آرزو داشتی...
پر از خوشبختی...
پر از آرامش...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
خیلی به دلش نشستمو منم...
براش احترام قاعلم...
خیلی روم حساسه و منم...
گاه...حالشو میپرسم...
اسممو با عشق صدا میکنه و منم...
بی جواب ازش نمیگذرم...
انگار...
این یه کم...
از اون زندگیه رویایی...
دوره...
از اون زندگی قدیم...
پر از آرامش...
پر از خوشبختی...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکــــی هست...
که در کنارش...
از دلتنگی خبری نیست...
تنهایی سراغت نمیاد...
غصه از چشم پاکت دوره و خاطرت...
هیچوقت پریشون نمیشه...
آرامش تو قطره قطره ی خونت جریان داره و خوشبختی...
گردشو رو سقف قلب مهربونت میپاشه...
زندگیت شیرینه و آرزوت...
استحکام این خوشبختیه...
خیالت راحته و فکرت...
آروم...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکــــــی هست...
که در کنارش...
دلم تنگ میشه...
تنهای تنهام...
غصه اشک میشه میشینه رو گونه م...
مدام پریشونمو حتی...
یه قطره آرامش هم تو وجودم نیست...
خوشبختی از سقف خونه م پر کشیده و شیرینیه زندگیم...
دلمو میزنه...
آرزوم آوار شدنه این سقف...
رو سر کسیه که یک روز...
خیال آروم تو سرش نیست...
رو سر اونکه یه لحظه فکرش آروم نیستو رو سر من که دیگه...
کم کم از خودم بریدم...
...
...
این روزا به جای من یکی هست...
کنارش خوشبختی و بی دقدقه...
...
این روزا به جای تو یکی هست...
کنارش داغونمو پردقدقه...
..
این روزا به جای من...
تو خوشبختیو...
این روزا به جای تو...
من داغــون...
...
...
.....
دلم که میگیره...
میاد کنارم...
دستامو میگیره و میخاد...
به شونه های خسته م...
آرامش بده...
لبامو میبوسه و میگه...
هرچی تو دلته بهم بگو...
...
من فقط...
نگاهش میکنم در جواب...
یه لبخنده سرده زورکی...
تحویل میدم...
...
...
.....
بغض که میشینه تو گلوم...
با یه لیوان آب...
میاد سراغم...
میشینه روبروم...
دستاشو دور گردنم حلقه میکنه و با یه لبخند گرم...
میخاد حرفای دلمو بهش بگم...
دوسداره باهاش درددل کنم...
...
اما...
...
من که دوس ندارم دلشو با غصه هام بشکنم...
با یه لبخند زورکی...
میگم...
من آروممو اونم...
مطمئنم میفهمه که دروغ میگم...
...
...
دلم خیلی میسوزه...
آخه...
اون انقد عاشقمه و من...
هنوز داغ یه عشق کهنه...
رو دلم...
...
...
.....
اما حالا...
به جاش تو آرومه آرومی...
...
دیگه وقت غصه هات...
نیستم که التماست کنم باهام درددل کنی...
نیستم که به پات بیفتم غصه هاتو با من شریک شی...
نیستم که برا آروم کردنت، دست به هرکار بزنم...
...
دیگه نیستم که با محبتم...
خودمو از چشمات بندازم...
که بهم بگی بچه م...
که بهم بگی رفتارم بچگانه س...
...
نیستم که نشنیده بگیرمو باز...
یه ذره هم از عشقت تو دلم کم نکنم...
...
نیستم که وقتی جلو مردم...
دستاتو تو دستام میگیرم...
دستاتو بکشیو بگی این کارا مسخره س...
...
نیستم که وقتی میگم دوستت دارم...
زورکی بخندی و بخای...
بحثو عوض کنی...
...
دیگه نیستمو تو به جای من...
با یکی دیگه...
عاشقی میکنی...
...
....
...
همیشه فکر میکردم...
من عاشقی کردن بلد نیستم...
...
همیشه فکر میکردم من تو عاشق بود ناشی م...
...
همیشه فکر میکردم اگه از عاشق بودنم بدت میاد...
از ضعفه منه...
...
همیشه بخاطر بی مصرف بودنم خودمو سرزنش میکردمو الان...
تازه میفهمم که مشکل از من نبود...
...
آخه...
اون رقیب بی خدامم...
همون کارارو میکنه و تو...
با عشق جوابشو میدی...
...
حالا اون تو خیابون دستاتو میگیره و توام...
محکم و عاشق...
شونه به شونه ش میای...
...
حالا اون میگه دوستت داره و در جوابش...
لباشو میبوسی و میگی عاشقشی...
...
آخه بی معرفت...
مگه چه فرقی داره دوستت دارمای اونو دوستت دارمای من...؟
مگه چه فرقی داره گرمای دست اونو گرمای دست من...؟
آخه مگه چه فرقی داره برات...حضور اونو حضور من...؟
...
....
...
این روزا...
به جای تو...
خیلی بهم محبت میکنه...
اون از همه جهت به فکرمه و من حتی...
برای جواب سلامش مرددم...
اون عاشقانه با منه و من حتی...
برای گرفتن دستاش سستو سردم...
...
بخدا خجالت میکشم...
از چشمای مظلومش خجالت میکشم...
از چشمای نجیبش وقتی میبینم از من غمگینه...
گریه داره و باز جلوی اشکاشو میگیره...
...
بخدا خجالت میکشم...
بخدا...
...
.....
...
این روزا...
به جای من...
مدام کنارته...
میگه دوستت داره و میگی عاشقشی...
میگه باهات می مونه و میگه بی اون میمیری...
دستاتو میگیره و تو بغلش میکنی...
گونه هاتو میبوسه و تو...
لباشو بوس میکنی...
...
باهم خوشبختینو نه اون...نه تو...
حتی یادی از من نمیکنین...
...
از من که یروز عاشقت بودم...
از منی که عشقه تو قلبمو جواب کردی...
از منی که دستای عشقمو ازم ربود...
از منی که عاشقت بودمو ندیدین...
...
مهم نیست...
...
اصلا مهم نیست...
...
تو خوش باش...
این واسه منو قلب آواره م...
کافیـــــه...
...
.....
...
تو این روزا که به جای من...
یکی دیگه کنارت هست...
تموم فکر و ذکرم...
لحظه های با تو بودنه و درست...
تو ثانیه هایی که به جای تو...
یکی دیگه کنارم هست...
اصلا متوجه حضورش نیستم...
...
.....
...
ای کاش میدونستم...
...
ای کاش میفهمیدم چه فرقی...
بینه منه عاشقو عشق تازه ت هست...
...
ای کاش میفهمیدم...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی میگم دوستت دارم زورکی لبخند میزنی و وقتی...
میگه دوستت داره میگی عاشقونه دوسش داری...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی دست تو دستات میذارم، دستامو رها میکنی و وقتی...
دست تو دستات میذاره، محکم بغلش میکنی...
...
ای کاش میدونستم...
...
......
........
...........
................
این روزا...
به جای من...
یکی هست...
همدیگرو دوست دارین...
میگی عاشقشی و میگه...
تا آخر راه...
باهاته...
...
......
...
این روزا...
به جای تو...
یکی هست...
با همدیگه دوستیم...
میگه عاشقمه و میگم...
...
متشکر...دیگه کافیه...
من همین بغلا پیاده میشم...
.......................
.................
.............
........
....
..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
لحظه های صاف و ساده ی با تو بودن را...
اگرچه به قیمت شکستنم...
باز به تمام...
دوستت دارم های این جماعت...
ترجیح میدهم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
از همین جا وعده ی یه سورپرایزه فوق العاده...
به تموم دوستداران کلبه مقدس میدم...
یه سورپرایز، برای اولین بار در تاریخ وب نویسیه LOGAFT...
تموم سعیمو میکنم پست بعد و یا پست بعدش...
حتما خدمت دوستای گلم تقدیم کنم...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش برای دلای تک تکتون..
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,کلبه,کلبه مقدس,لگافت,عاشقانه,ساعت 9:30 توسط Logaft| |

ســـــــــــال عشـــــــق




بهار بود...
...
تو گفتی منو میخای و منم...
با تموم جون...
عاشقت شدم...
دل به من دادیو قول دادم...
تا پای جون...
مراقبش باشم...
تکیه به شونه م دادیو ومن...
با دل و جون...
تکیه گاهت شدم...
...
بهار خوشبختیه من...
فقط با یه... بله ...گفتنه...
ساده ی تو جون گرفتو...
زندگیم تازه...
عطر و بوی آرامش چشید...
...
چه حسی قشنگتر از اینکه یکی رو دوست داشته باشی...
اونم بگه عاشقته...
بگه دوستت داره و قول بده تا تهش شونه به شونه ت بیاد...
...
چه حسی شیرینتر از اینکه یکی رو بخای...
اونم بگه براش مهمی...
بگه همه ش به یادته و وقتی نباشی دلش برات تنگ میشه...
...
چه حسی بهتر از اینکه عاشق یکی باشی...
بگه از اینکه مال توئه خوشحاله...
بگه دور که میشی ازش دلش برات شور میزنه...
...
...
...
دستات تو دستام بودو با یه حجب و حیای قشنگی...
مال هم بودیم...
عاشقت بودمو بخاطر اینکه مال منی مغرور بودم...
تو سخت ترین شرایط کمر خم نمیکردم...
مبادا سرت که رو شونه مه...
اذیت بشه...
عاشقم بودی و از اینکه مال توام...
از خدام ممنــــــون...
...
عمر آشناییمون زیاد نبود...
از سر همین آشناییه جوون...
روم نمیشد راحت نگاهت کنم...
نمیتونستم روت غیرتی بشمو...
نه میتونستم برات تعیین تکلیف کنم...
...
دستاتو که میگرفتم خیس عرق میشدم...
از خجالت آب میشدمو صدای تپش قلبم...
تموم کوچه رو پر میکرد...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
سعی میکردم محکم بغلت کنم...
محکم بچسبونمت به خودم...
بلکه یه کم یخم باز شه...
...
صبحا که میخاستم بیدارت کنم...
روم نمیشد از خواب ناز بلندت کنم...
با یه خجالت قشنگی...
آروم آروم اسمتو صدا میکردم...
...
وقتی میخاستم ببوسمت...
لبام سرد میشد...
عرق پیشونیمو میشستو...
واااااااای...
عجب آرامشی داشت لبات...
وقتی لبام نوازشش میکرد...
...
دوری ازت محال بود...
...
عاشق لحظه های پر تبو تابه با تو بودن، بودم...
عاشق همون لحظه ها که بدنم از دیدنت یـــــــخ میزد...
عاشق همون لحظه ها که تا بغلت میکردم...
گـــــــــرم میشدم...
عاشق ثانیه های بی نظیره با تو بودن...
درست همون ثانیه ها که کنارم...
حست میکردم...
همون لحظه ها که از با تو بودن...
آرامــــــــــــش...
میگرفتم...
...
ناشیانه عاشقت بودمو...
به سادگیم میخندیدی...
...
متانتی پشت لبخندت بود که عاشقترم میکرد...
...
نمایش وقار...آمیخته با غرور...
درست تو چشمای کسی که عاشقشی...
چقــــــــــــــدر بهم...
آرامش میده...
...
با حضور پرده ی حیا...
بینه منو توئه عاشـــــق...
شیطنت برای دیدنت از پشت پرده...
لــــــــــذت بخش بود...
...
کنار زدنه پرده فقط به منظور دیدنت...
بدونه نمایشه حیا...
لذت بخش تر از قدم زدنه دم سحر... کنار دریا بود...
...
شکوفه های این بهار...
اگرچه ریختنی بود...اما ردپاش...
همیشه موندنی...
...
چه ثانیه های نفس گیری...
وقتی میای بغلمو دستتو دور گردنم حلقه میکنی...
زنجیری از دستام...دور کمرت میبندمو...
عـــجـــب نفس گیره...
حس کردنه بدن لطیفت...
درست...تو بغلم...
...
گرم شدن از گرمای تنتو...
غرق شدن تو لذت داشتنت...
...
نوازش کردنتو غرق شدنه دستام...
درست زیر موج موهات...
چشیدن طعم لبای شیرینتو خیره شدن...
به متانت چشمات...
گوش سپردن به آهنگ صداتو...
رام شدن تو آرامشه حرفات...
چقــــــــــدر زندگیرو پیش روم...
قشنگ میکرد...
...

بهار عشقمون میگذشتو من برای تو...
از فصل بهار...
عشق...
خونده میشدم...

...
.....
.......
.....
...

قشنگترین روزای عمرمون...
میرفتو کم کم بهار...
جاشو به تابستون تب دار میداد...
...
شروع تابستون...
شروع لحظه های تازه ای از...
قشنگی های زندگی بود...
...
من فقط مال تو شدمو تو فقط مال خودم...
...
هرثانیه نفس کشیدن...
کنار تو...
برام ورق زدنه کتاب آرامش بود...
...
گرمای خورشیدیه تابستونه زندگیم...
عشقو تو سینه ی جفتمون...
گرم میکرد...
...
تو منو یه مرد کامل میدونستی و تموم انتظار من از تو...
یه زن کامل بود...
یه زن درست مثل همون که بودی...
با حیا....با وقار...دوسداشتنی و...
با وفـــــا...
...
نسیم تابستونیه لحظه های گرممون...
هردومونو تو زندگی جاانداخت...
...
دیگه حجب و حیایی برای گرفتن دستات...نبود...
برای به آغوش کشیدنت سرما وجودمو نمیدزدید...
خجالتی از خیره شدن به چشمات نداشتمو...
از اینکه به همه بگم تو مال منی...
لـــــــــذت میبردم...
روت حساس بودمو حتی میتونستم روت...
غیرتــــــی بشم...
...
اینکه حس کنی واقعا مردی...
یه مرد واقعی...
یه مرد که میتونه تکیه گاه عزیزترینش باشه...
قشنگ ترین حس یه مرد... تو زندگیشه...
یه حس که به آدم غرور میده...
قدرت میده...
وقار میده...
عشق میده و مهم تر از همه...
وفا میده...
...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
راحت آغوشمو برات باز میکردم...
تا هرجا...هرجور که دوست داری بخابی...
اونوقت...
با دست دیگه م...
آروم نوازشت میکردم...
تا با آرامش خوابت ببره...
...
آخه میدونی چیه...؟
رگ خواب تو...
نوازش کردنت بود...
...
دستم که به صورت ماهت میرسید...
آروم و قشنگ...
خوابت میبرد...
...
...
تابستون زندگیمون...
پر از آرامش بود...
لحظه هایی که تب و تابی برای هم نداشتیم...
لحظه هایی که به داشتنه هم دل بسته بودیمو و لحظه هایی که از حضور هم...
پر از آرامش میشدیم...
...
...
هدیه ی تابستون به آغوش گرم زندگیمون...
دوتا فرشته بود...
دوتا عروسکه پاک...
دوتا دختر ناز که یه تار موشونم به دنیا نمیدم...
...
دوتا فرشته...
از جنس هستی و خاطره...
که گرمای خونه ی عشقمونو...
بیشتر و بیشتر کردن...
...
دوتا پری آسمونی...
که آرامش خونه مونو دوچندان کردن...
...
دوتا عروسکه قشنگ...
که میوه های تابستون عاشقانه مون بودن...
...
فصل گرم عشق ما...
دستاتو تو دستام محکم کرد...
سرتو رو شونه م گذاشتو تورو به آغوشم کشید...
...
حسرت چشیدنه یه جرعه از این خوشبختی...
به دل مردم میموندو لذت بخش بود...
دیدن برق حسادت...
تو چشم اونا که به این خوشبختی حسد میفروختن...
...
گرمای تابستون...
از من یه مرد واقعی ساختو از تو...
یه زن به پاکیه فرشته ها...
...
تابستون به من مرد بودنو یاد داد...
محکم بودن...
استوار بودن...
با وفا بودن...
مغرور بودن...
غیرت داشتن...
عاشق بودن و پاک بودن...
...
و تابستون از تو یه فرشته ساخت...
پاک و زلال...
مهربونو با محبت...
زیبا و با وقار...
متین و سنگین...
با وفا و عاشق...
مغرور و حساس...
دلچسبو دوسداشتنی...
با حیا و بی نظیر...
...
سقف عشق ما...
درست تو همین تابستون دلچسب...
ساخته شد...
...
سقفی که زیر سایه ش...
آرامش خوابیده بود...
سقفی که زیر سایه ش...
از هیچی نمیترسیدم...
سقفی که زیر سایه ش...
مواظب عزیزترینام بودم...
...
تابستون...
خونه ی عشقمونو کامل کردو...
تابستون بود که به ما یاد داد...
چجوری تا همیشه عاشق باشیم...
...
دیگه گرفتنه دستات برام دلچسب بود...
دیگه نگاه کردن به چشمات برام آرامش بود...
دیگه قدم زدن کنارت برام...لذت بخش بود...
و دیگه اسمتو آوردن...
برام یه حس بی نظیر بود...
...
اینکه اسمتو صدا کنمو با آوردن اسمت...
حس کنم مال منی...
انگار دنیارو به پام میریختن...
...
درست وسط تابستون بود که حس کردم...
این نهایته خوشبختیه...
و دیگه هیچ چیز...
بیشتر نمیخام...
...
...
جای پام رو زمینه سرد...
محکم شدو با عشق به اینکه تورو دارم...
پله های خوشبختی رو محکمتر بالا رفتم...
درست رو به سمت هدفی...
که تک تک آرزوهات رنگ واقعیت بگیره...
که بامن...به تموم رویاهات برسی...
...
هنوز بین راه بودم که تابستون...
خیال استقباله پاییز به سرش زد...
دستات تو دستام بودو با یه حس دلچسب...
میزبان پاییز شدیم...

...
تابستون...
گرمه گرم گذشتو تو منو...
با عشقه تابستون...
مــــــــرد...
خودت دونستی...

...
......
...........
......
...

پاییــــز...
...
چقدر غـــم انگیزه و من...
چقـــــدر دوسش دارم...
...
تقویم که به پاییز رسید...
بغض عجیبی تو دلم نشست...
...
لحظه ها دلگیر بودو و توام...
دلگیر تر از من درگیره پاییز...
...
بارونه پاییز من بودمو خزون غمگین...
تو...
...
من برای تسکین تو میباریدمو تو با باریدنه من...
میریختی...
...
هرچی بیشتر از خودم گذشتم...
دستم از دست تو دورتر شد...
...
من به عشق عاشق کردنه تو باریدمو...
تو از شدت عشق من...
بریدی...
...
...
پای پاییز که به تقویم رسید...
حریم گرم خونه کم کم...
ســــــرد شد...
...
دیگه دستات...
گرمای قدیمو نداشتو دیگه چشمات...
منو آروم نمیکرد...
...
سرمای دستاتو که میدیدم...
بیشتر از خودم زده میشدم...
...
چشمای غمبارتو که میدیدم...
غمگین تر از قبل میشدمو...
کم کم...
عشق رو درو دیوار خونه کمرنگ میشد...
...
آروم...آروم...
از منو فرشته ها و خونه...
دورتر و دورتر میشدی...
و آروم آروم...
بهونه هات برای دوری از ما...
بیشتر و بیشتر میشد...
...
ترسه از دست دادنت...
شبو روزمو پر کردو برام فرقی نداشت...
از زندگی چی میخام...
...
تنها آرزوم داشتن تو شده بود...
...
...
هرچی بیشتر دنبالت میومدم...
از تو دورتر میشدم...
...
هرچی بیشتر به پات میفتادم...
بیشتر از چشمت میفتادمو...
انگار...
تموم درها...
برای برگشتن به دلت...
بسته شده بود...
...
...
دیگه شونه هام...
تاب و تحمل وزن غصه ها رو نداشتو...
زخم زبونات...
زخمای تنمو عمیقتر میکرد...
...
هر دری که روبروم بود...
میزدم...
به هرکسی که سر راهم بود...
التماس میکردمو...
آخـــــر...
ضربه ی آخرو هم خودم به خودم زدم...
...
...
درست وسط بارون پاییز...
وقتی که دیگه هیچ امیدی تو دلم نمونده بود...
رو به کسی زدم...
که دوست داشت رومو به خاک بزنه...
...
برای داشتنت دست به دامن کسی شدم که با دروغ...
تو رو از منو...منو از عشقو...عشقو از خونه...
گرفت...
...
برات از من...
قصه ای گفت که دیگه هیچوقت...
حاضر نشدی حتی نگاهم بکنی...
جوری ضربه ی آخرو زد...
که دیگه تاب تحمل زندگی برام سخت شد...
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
همه ی دار و ندارش بودم...
امروز از من متنفر شده...؟
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
عاشقونه عاشقم بود...
امروز از عشقم زده شده...؟
...
چطور باور کنم...
اونکه میگفت تو دنیا...
جز من...به هیچکسو هیچ چیز احتیاج نداره...
امروز بدون من خوشحاله...؟
...
چطور باور کنم...
عشقم عاشقم نیست...؟
...
...
آره...
...
گرماگرمه سرمای پاییز...
دست به دامن رفیقی شدم...
که از پشت خنجر زد...
...
جوری تورو ازم دزدید...
که دیگه هیچ جایی برام تو دلت نموند...
...
...
درست وسط پاییز...
از دلت رفتمو آواره ی شهر شدم...
...
زیر بارون...
...
دیگه نه جایی جز دلت داشتمو نه جایی جز دلت دوست داشتم...
...
از نگاهت افتادمو...
دیگه دستات نبود...
که از گرفتنش غرق آرامـــش بشم...
...
دیگه چشمات نبود...
که از دیدنش انرژی بگیرم...
...
دیگه نمیشد هرشب وقت خواب...
بدن لطیفتو حـــــس کنم...
...
دیگه نمیشد هرروز صبح...
با نوازش موهای قشنگت بیدارت کنم...
...
دیگه باید طعم لباتو فراموش میکردم...
دیگه باید از سرم طنین صداتو پاک میکردم...
دیگه باید مرد کسی بودنو یادم میرفت...
...
دیگه نه کسی بود که تکیه گاهش شمو نه کسی...
که روش حساس باشم...
...
دیگه همه چی باید برای همیشه...
عوض میشد...
...
درست تو همین پاییز دلگیر...
منو رها کردی...
برای همیشه رفتی و منه زخمی فقط...
پشــت پنــــجره...
منتظر شدم...
...
...
پاییز اومدو...
تو تک تک لحظه های دلگیرش...
تو منو...
نامـــــــرد...
خطاب کردی...

...
......
............
......
...

کم کم تموم روزای رنگارنگمو...
برف زمستون...
سفید کرد...
...
دیگه هیچ رنگی نبود...
که یه ذره حال دل خسته مو عوض کنه...
...
کوچکترین امیدی هم اگه تو دلم بود...
زیر برف زمستون...
خواب رفت...
...
زمستون در حالی شروع شد...
که تو از اولش نبودی...
...
من بودمو بچه هامو یه خونه...
پر از دلتنگی...عشق... و خاطره...
...
زمستون اومدو...
دیگه دستات نبود که سرمای وجودمو...
گــــــرم کنه...
...
زمستون اومدو...
دیگه آتیش چشمات نبود که سرمارو از تنم...
پاک کنه...
...
زمستون اومدو من فقط...
با یه مشت خیال...
کلبه ی مقدسمونو گرم میکردم...
...
یه مشت خیال...
یه مشت توهم...
یه مشت عشقه نمایشیو...
یه مشت امید واهی...
...
سرمای زمستون...
فقط به عشق خیال تو بود...
که ریشه هامو خشک نکرد...
...
روز شبم...
با خیال اینکه تورو دارم میگذشتو...
هرشب...
با خیال اینکه تو بغلمی میخابیدمو...
هرصبح...
با خیال اینکه کنارم خوابی...
بیدارت میکردمو...
حتی...
گاهی لبای توئه خیالی رو...
بوسه میزدم...
...
زمستون که اومد...
نه تو بودی...
نه خوشبختی...
...
منم فقط با خیال اینکه تو هستیو...
خوشبختی هست...
زندگی میکردم...
...
اما واقعا...
با توئه خیالی آروم میشدم...
از توئه خیالی انرژی میگرفتمو...
از بغل کردن توئه خیالی گرم میشدم...
...
تموم زندگیم...
شده بود خیال و توهمو...
مردم...
به این حال خیالی...
میخندیدن...
...
روزا گذشتو منه مغرور...
شدم سوژه ی خنده های مردم...
...
مهم نبود...
...
زمستون...
سردو تلخ...
میگذشتو من هرلحظه...
با این خیال که دارمت...
خوشبخته خوشبخت بودم...
...
همه ی دار و ندارم...
توهم داشتنت بودو باز...
با تموم بی کسی...
به همین خیال توخالی هم...
قانع بودم...
...
تموم زندگیم...
خیاله با تو بودن بودو...
تو حتی باز...
به این خوشبختی...
قانع نشدی...
...
...

زمستونم میگذشتو تو منو...
بین سرمای زمستون...
دیــــــــــوونه...
حساب کردی...

...
.......
................
...............................
................
.......
...

آره...
دیوونه م...
اما تورو قسم به اون خدا که عاشقم کرد...
بگو...
...
من از اوله سال عشق هم...
دیوونه بودم...؟
...
.....
.......
............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه اینکه تو نمیدونی...
                 ولی این درد بی رحمه...
یه چیزایی رو تو دنیا...
                فقط یک مرد میفهمه...

تمام روز میخندم...
               تمام شب یکی دیگه م...
من از حالم به این مردم...
               دروغای بدی میگم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
امیدوارم همیشه سال عشقتون بهاری و تابستونی باشه...
و هیچ روزی رنگ پاییز و زمستون نگیره...
...
چون...
خوب میدونم حتی اونی که نیست...
خودشم خوب میدونه بهار و تابستونمون...
قشنگترین لحظه های زندگی بود...
...
برام خیلی دعا کنید...
همیشه محتاج دعاهاتونم...
دعا کنید بالاخره این زمستونم بره...
بهار شه...
بلکه دوباره تو بهار...
اونکه دوست داره نباشه...
برگرده...
...
...
خیلی دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:LOGAFT,logaft,SUSU,HATE,LOVE,AMOROUS,عاشقانه,لگافت,غمگین,کلبه,ساعت 15:57 توسط Logaft| |


Power By: LoxBlog.Com