لحظــه های بارونـــــی
Seli
LOGAFT
-----------------
وجودم سرده سرده....
هنوز دستام میلرزه و دستای سرد بارون....
روی شونه های خسته م...
سنگینی میکنه....
انگاری دارم....
آروم...آروم....جون میدم....
انگاری توی زندون تنهایی اسیرم....
تنم خیس بارونه و....
هنوزم میون اون همه آدم....
چشام به دنبال توئه...
چه میشه کرد...؟
دست خودم نیست......
...
.....
.......
رو به سقوطمو سکوت...
تنها صدای فریاد نجاتمه...
پشت پرده ی غرور...
پنهونمو حتی این غرور سگــی...
نمیتونه مانعی برای دوست داشتنت باشه...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
شبامو با چشم باز میخابم...
برای داشتنت دقیقه زیاده...
ثانیه هارو میشمارمو برای دلتنگیم...
اشک ناچیزه...
خون گریه میکنم...
...
تو کجایی که عطرت ساقدوشمه و به جای تو...
یادت لباس سفید میپوشه...؟
کجایی که قشنگ ترین شب زندگیمو با خاطراتت جشن میگیرم...؟
کجایی که تبریک میگن...
اما...
همه به تویی که نیستی...؟
...
کجایی...؟
...
با یه دنیا آرزو روبه رو میشمو...
سخت نیست...
خیالی زندگی کردن...
کنار تویی که همیشه تو خیالمی...
...
خیالی نفس کشیدن...
با تویی که هرلحظه حرم نفسمی...
...
خیالی جشن گرفتن...
پیش تویی که شریک خوشحالیامی...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
هنوز همون پیرهن تنمه...
که یروز تو منو...
با همون پیرهن میشناختی...
..............
.........
......
میرم دنبال اونی که....
فقط لباسش شبیه لباس توئه....
خودمومیرسونم بهش..
ودست میذارم رو شونه ش...
اما......؟
همین که برمیگرده....
اون موقعه س که....
...
که دنیا جلو چشام تیره وتارمیشه....
پاهام سست میشه...
اشک چشمامو میشوره و انگار...
باز تو نیستی.....
این دلتنگی امونو میبره....
باز به زمین می خورم....
و اشک همدم تنهاییم میشه....
...
......
.........
هرلحظه انگار...
منتظر اون لحظه م...
که دستاتو رو شونه م بذاری...
اسممو صدا کنی و من دوباره...
با عطر نفسات جون بگیرم...
...
محکم بغلت کنم...
تو آغوشم فشارت بدمو محکم...
به سینه م بچسبونمت...
...
که باز با تموم وجود بگم...
دوســــتت دارم...
...
اما همینکه یکی دست میذاره رو شونه م...
نفسم حبس میشه...
اشک میشینه تو چشمامو پاهام بی تاب میشن...
تا برمیگردم تا تو آغوشم بگیرمت...
...
میبینم طبق معمول...
یه رهگذر ساده س...
که داره دنبال یه آدرس میگرده...
...
نمیدونم...
شاید آدرس عشقش...
...
......
...........
این روزا....
سراغتو ازهر کس وناکس میگیرم.....
اما نه...
انگاری تو نیستی....
همه میگن...رفتی....
میگن نمیای...
دیگه برنمیگردی.....
نه... محاله....مگه تو دلت میاد...؟
مگه دلت میاد...
دوریمو کنارت ببینی....؟
نه تو نرفتی....دروغه.....
من منتظر می مونم.....
آخه دلم میگه توهم بفکرمی....
میدونم که برمیگردی.....
.
.
.
لحظه به لحظه....
هرنفس منتظرت می مونم....
آخه دنیای من تویی....
من که دنیامو دست کسی نمی دم.....
میدم.....؟
.
.......
...........
................
گاهی خسته از این همه تنهایی...
گاهی خسته از این همه دلتنگی...
یه گوشه آروم...
با عکست خلوت میکنم...
کسی رو که ندارم...
سراغتو از عکست میگیرم...
...
اما مهربون...
دیگه عکستم جز لبخند...
چیزی تحویلم نمیده...
...
دیگه فقط منمو یه عکس...
که جواب سربالا میده...
دیگه فقط منمو یه سایه...
که خیلی شبیه خودمه...
...
نه طاقت دوریتو دارمو نه دل دور بودن ازت...
همه ش دلواپس اینم...
الان کجایی...؟
کی کنارته...؟
با کی درددل میکنی...؟
سرت رو شونه ی کیه...؟
به کی میگی دوســــــش داری...؟
کی...؟
...
اما خوب میدونم بی وفا نیستی...
هرجاهم که باشی...
به یاد منی...
هرچی باشه...
ما دوتا عاشقیـــــم...
دوتا عاشق که دلاشون...
از تلخی...
پاکه پاکه...
...
میگن ولش کن...
میگن برو با یکی دیگه...
میگن بی خیالش اما...
یادم نمیره...
همیشه گفتی من دنیاتم...
خب تو هم که دنیاتو دست کسی نمیدی...
میدی...؟
......
...........
.................
این روزا....
دارم از دوریت میسوزم....
بیا و......
نذار تواین تنهای بپوسم....
بیا و... بذار....
که تورو بیبینم....
یه بارم شده.....
باز تورو بغل بگیرم....
بازاز وجودت کنارم جون بگیرم....
.
.
.
از وقتی که رفتی....
خیلی وقته که....
چشام به در خشک شده....
خیلی وقته که.....
تنهام........
خیلی وقته که.....
دارم از حسرت آغوشت میسوزم....
تموم هدیه هات شده....
تنها مونسم تو این شبا....
وتنها شاهدم شده.....
فقط اشک چشمام.....
...
بخدا دلم میگیره.....
...
نیستی....
...
بگو عشقم ....
چرا به غریبه دل بستی......؟
حالاعاشق کی شدی......؟
هنوزم چشم به راهت نشستم....
هنوزم دلبسته به عشق توام .....
بیا...بیا و...
نذارکه بگن ...... دلمو شکستی.....
....................
..............
..........
این شبا...
یعنی شبای دلتنگی...
این روزا...
یعنی روزای تنهایی...
این لحظه ها...
یعنی لحظه های بارونی...
...
تنهای تنهای تنهامو حتی...
راهی برای تسکین...
نیست...
...
من و تو...
عاشق هم بودیمو ...
...
چشم شور سرنوشت...
دستاتو از دستم کشید...
حالا...
شاید دستات...
تو دستای رقیبمه و چشمات...
تو چشمای رقیبم...
فقط...
بدون هنوز دستام...
منتظر گرمای دستای خودته...
...
مهربون من...
برگرد...
برگرد و با من باش...
شونه به شونه ی تموم این...
لحظه های بارونی...
..............
............
..........
من از تو دورمو....
اون به تو نزدیک....
من شبامو با چشم گریون به انتظارتو میشینم....
و تو....
شبا اونو محکم بغل می گیری.....
حالا چشات خیره به چشای اونه...
و چشای من خیس بارونه.....
.
..
.
شاید...
تو داری دوباره.....
عاشقانه طلوع میکنی...
....
منم....
نشستم اینجا...
به تماشای غروب عشقم......
غم عشقت آروم.....
خونه کرده توی قلب خستم......
شده همدم این دل شکسته....
.
.
.
آخ .....خدا......
دلم گرفته .....
باورم نمیشه باز...
ورق زندگیم برگشت....
دوباره خنجراز پشت....
دوباره قلب من مرد....
رفتی ونیومدی و...
آروم....آروم.....
زیر این بارون تنهایی.....
تو تموم این لحظه های بارونی...
دل من شکست....
رفتی و.....
برنگشتی .....
و تو تموم لحظه هات گم شدم...
شکسته بودم.....
شکسته تر شدم........
.
.
.
این روزا.....شدم آواره ی خیابونا.....
و زیر نگاه های سرد مردم شهر.....
توی حسرت باتوبودن دارم له میشم.....
می شکنم......
این بارون.....
روزای باتوبودن رو به یادم میاره.....
روزایی که.....
زیرهمین بارون......
چترم بودی......
پرازعشق....
پرازاحساس بودی.....
برام...تنها تکیه گاه بودی......
...
.....
.........
از اولش عشق بود...
از اولش محبت بود...
از اولش عــلاقه بود...
حتی از اولش قسمت بود...
اما آخرش...
نه اعتماد بود...
نه علاقه بود...
نه امید بود...
نه سرپناه بود...
و نه قسمت...
و حتی دیگه یکی از ما دوتاهم نبود...
...
یه عمر پناهت بودم و حالا...
درست جلو چشمام...
از دست میدادمت...
...
از دست میدادمت اما...
وقتی که هم تو عاشقم بودی...
و هم من عاشقت...
...
چه قصه عجیبی...
...
تو میرفتی...
چشمام میدید...
آسمون گریه میکرد...
.......
.....
...
کاش حالمو میفهمیدی........
کاشکی میفهمیدی....
حالا بی تو.....
شدم بی سرپناه و...بی کس....
منمو تنهایی و دلهره و ترس.....
.
.
.
آروم تکیه میدم به دیوارو.....
می شینم کنج خیابون.....
توی این هوای سرد....
یه گوشه کز می کنمو......
به خیابون چشم می دوزم.....
آخه دیگه اشکی نمونده برام...
که بشه مرهم دردای دلم.....
فقط....
صدای هق هق گریه هام مونده برام.....
دیگه منتظره معجزه نیستم.....
یه گوشه همون کنج خیابون.....
دل شکستموتوی سینم پنهون میکنم.....
حالا تنهام و نا امید......
خیره ب مردم شهر.....
زیراین بارون تنهایی.....
به امید دوباره دیدنت میشینم......
...
.....
........
خسته از این همه شهرپیمایی...
یه گوشه آروم میگیرم...
نمیدونم...
چشام از خستگیه دنبالت گشتنه که خیسه...
یا از درد دلتنگی...
عکستو در میارمو دوس دارم ببینی...
اشکای مردی که هیچوقت نذاشت...
اشکاشو ببینی...
چشمای نازتو میبوسمو بازم...
با همون یه قطره امید..
که ته دلم سوسو میزنه...
چشمامو به رهگذرا می دوزم...
...
فقط یه معجزه...
کاش فقط یه معجزه بشه...
که باز...
ببینمت...
بیام کنارتو مثل قدیما...
محکم تو آغوشم بگیرمت...
به سینه م بچسبونمتو آروم...
به لبات بوسه بزنم...
کاش فقط یه معجزه...
یه معجزه...
.........
......
...
حالابی تو......
توی این همه رنگ....
دنیای من سردو بی رنگ شده....
نفسای خشک توی سینم....
بوی مرگو ب مشامم می رسونه.....
سر رو زانو میذارمو....
آروم چشامو میبندم....
بارون بادستای سردش و....
با صدای گرمش....
تا خود مرگ.....
بدرقه ام میکنه.....
.
تا خود مرگ...
.
.
.
آخه دردمو فقط بارون میدونه.....
آخه این روزا......
به جای دستای گرم تو.....
دستای سرد بارونه که.....
اشک چشامو پاک میکنه........
.
.
.
.
کاش این روزامو می دیدی...
می دیدی که بعد تو........
چ زجری میکشم......
هنوزم....یواش یواش.....
زیر لب میگم دوستت دارم......
.
.
.
کاشکی فقط...
فقط.....
فقط یه لحظه از کنارم رد میشدی و.....
منو بی تو....
بدون تو......
خیس بارون میدیدی......
میومدی و باز چترم میشدی....
دوباره منو به آغوش میکشیدی.....
و کاشکی این روزای بارونی تمومی داشت......
کاش میومدی و با اومدنت....
تموم ابرای سیاه رو کنار میزدی...
کاش میومدی و با گرمای وجودت ......
دنیامو پر از رنگ میکردی......
کاش میومدی...
...
......
.........
حالا تو این دنیای بی رنگه بی رنگه بی رنگ...
فقط چشام...
دنبال یه نفره...
که میدونم هنوز تن گرمش...
پر از رنگ عشقه...
که میدونم هنوز دستای گرمش...
پر از رنگ احساسه...
که میدونم هنوز چشمای مهمون نوازش...
پر از رنگ دلتنگیه...
...
نبضم از دوییدن خسته شده...
داره کم کم قدم میزنه...
انگار میخاد بشینه...
انگار داره میخابه...
...
بارون میکوبه رو تن سستمو چشمام...
آخرین دست التماسو سمت خیابون دراز میکنه...
کجایی...؟
دارم از دست میرم...
بیا و نجاتم بده...
از لگدای خسته ی بارون...
بیا و نجاتم بده...
از نفسای خسته ی ساعت...
بیا و نجاتم بده...
...
انگار از این دنیا...
که هرثانیه منتظر ثانیه ی بعدی و هر ثانیه بعد، حسرت ثانیه ی قبلو میخوری...
سهم ما...
همین روزای بارونیه...
همین روزا که حتی بارونم...
به تن ناامید من لگد میزنه...
همین روزای سرد که حتی ساعت به تن خسته م رحم نمیکنه...
همین روزای سردو سخته بارونی...
...
تموم ترسم از اینه...
ابرای سیاه برن...
بارون بند بیاد...
روزای کهنه تموم شن اما...
وقتی که واسه عاشق شدن...
دیره...
...
عکستو می بوسم...
...
چشمامو میبندم...
...
دستامو میذارم رو نبضمو آروم زمزمه میکنم...
...
بخواب...
بخواب...
.........
......
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
تو با اون غرق شادی و....
من اینجا غرق بارونم.....
برای چی ولم کردی.....
دلیلش رو نمیدونم....
تو این روزای بارونی...
دلم از غصه لبریزه...
چه رازی داره این بارون...
چرا انقد غم انگیزه...؟
نه راهی واسه برگشتن...
نه راهی غیره تنهایی...
تو دوری...آره... میدونم...
ولی هرلحظه اینجایی...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
دوستای گلم...
مرسی که تا آخر مطلب همراهمون بودین...
اولین باریه که مطلب گروهی تو وب قرار میدم و امیدوارم دوست داشته باشین...
تشکر ویژه دارم از Seli عزیز...
که مدتهاست برای نوشتن این اثر وقتشو به من میده...
اگر از این پست خوشتون اومده...
توصیه میکنم حتما به وبلاگش با این آدرس سر بزنید:
و امیدوارم لذت ببرین...
نکته دیگه فیس بوک رسمی LOGAFT...
به نام LOGAFT ROOM که توصیه میکنم بهش سر بزنین...
دوستای عزیز...
ادامه مطلب با یه متن شاید به نوعی تبلیغاتی...
برای سلطان احساس، مجید خراطها...
که خوشحال میشم اگه در ادامه همراهیم کنین...
با آرزوی آرامش برای تموم دلای پاک...
دوستتون دارم...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT & Seli
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ