کلبه مقدس

یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...

خـــــــــرابم نکـــــــن



میگی دیوونه بـود...
میگی دوســم نداشـت...
میگی ترحـــــم میکــرد...
میگی مرد زندگــــی نبـود...
میگی مـــــرد نبود...
میگی دروغگـــو بود...
میگی دلش از سنگ بود...
میگی فکر تسکین خودش بود...
میگی یکی دیــگه تو دلـــــش بود...
میگی پست و بی آبرو بود...
میگی لیاقتش شکستن بود...
میگی لایـــق مــن نبود...
میگی دوســش ندارم...
میگی...   ...   ...  ...  ...  ...  ...  ...
...................
.........
.....
...
میگم فرشته بود...
میگم عاشــــقم بــود...
میگم بهم محبت میکرد...
میگم زن زندگـــــــی بود...
میگم خانــوم بود...
میگم پاک و زلال بود...
میگم دلـــــش دریـا بــود...
میگم همه ش به فکرمـن بود...
میگم کسی رو جز من به دلش راه نداد...
میـــگم با وقارو متیـــــن بود...
میگم لیاقتش بهترازمن بود...
میگم براش کــــــــم بودم...
میگم عاشقـشـــــــم...
میگم...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...
...
.....
.........
.....................
خنده داره...
نه...؟
...
آره...
خنده داره اینکه میری و پشت سر...
برای شکستنــــم...
هرکار میکنی...
...
به هرکس میرسی...
دستاشو میگیری که من بسوزم...
...
به هرچی میرسی...
به رخم میکشی که من بشکنم...
...
به هرجا میرسی...
پشت بهم میکنی، که من بمیرم...
...
......
...
انگار فراموشت شده...
...
آره...
...
انگار یادت رفته به هرجاهم رسیدی...
من پشتت بودم...
...
من همیشه پشتت بودمو باز...
به هرجا میرسی...
به من پشت میکنی...
...
قید سرنوشتتو زدی که خوشی رو از دلم بگیری و حیف...
یادت رفته قید سرنوشتمو زدم...
که تو خوشبخت باشی...
...
حاضری برای شکستنه من...
غـــرورتو بشکنی و انگار یادت رفته...
غرورمو شکستم که فقط تو...
رنگ غم نبینی...
...
حاضری دار و ندارتم بدی، که فقط...
بشنوی من رو به سقوطمو باز...
یادت رفته...
دار و ندارمم دادم...
فقط محض صـــعود تو...
...
یه عمر، زندگی کردم...
تا فقط تو رنگ خوشبختی ببینی و یه عمر...
تلاش میکنی...
خوشبختیمو ازم بگیری...
...
برای شکستنم تلاش میکنی و انگار...
یادت رفته منو...
...
یادت رفته کسی رو که برای خوشبختیت، با دنیا جنگید...
برای آرامشت، تو روی سرنوشت وایسادو...
برای دلگرمیت...غصه هاشو تو وجودش کشت...
...
برای شکست کسی میجنگی...
که جونشو میداد، پای پیروزیت...
...
برای شکست کسی...
که دنیاهم که روبروت بود...
پشتتو خالی نکردو حالا...
به جرم نامردی...
از دلت تبعید شد...
...
برای منی...
که عاشقانه عاشقت بودمو آسون...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
سرتو از شونه م برداشتی و دلتواز دلم...
بریدی...
...
احساسمو زیرپات گذاشتی و باز...
خم به ابرو نیاوردم...
...
.......
...
خم به ابرو نیاوردم...
درست تو لحظه هایی که نبودنت، تنها همدم تنهاییم بود...
درست تو لحظه هایی که صدای گریه ی دوتا بچه، به دیوار قلبم چنگ مینداخت...
درست تو لحظه هایی که عطرت میومدو خودت باهاش نبودی...
درست تو لحظه هایی که جات خالی بودو حتی...
خیالی نبودی...
...
........
...
میری و پشت سر...
میشکنی کسی رو که پشت سر...
خوشبختیت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
خراب میکنی کسی رو که پشت سر...
آرامشت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
له میکنی، کسی رو که پشت سر...
دوباره دیدنت، هنوز آرزوشه...
...
.........
...
هوای رفتن به سرت بودو یه تلنگر...
برای همیشه ازت دور بودن کافی...
...
دنبال بهونه...
برای جدایی و دنبال نقشه...
برای بهونه...
...
پشتمو خالی کردی و درست...
تو اون لحظه ها که بهت محتاج بودم...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
خوابیدی رو موج سرنوشت...
دریغ از اینکه من هنوز...
چشم انتظار توام...
...
درست وقتی سرنوشت...
برای دزدیدنت از من آماده شد...
چشماتو بستی و وقتی بازشون کردی...
سرنوشت...
برای همیشه تورو دزدیده بود...
...
نبودمو بهونه کردی و به جرم نامردی...
برای همیشه از دل عاشقم...
بریدی...
...
......
...
پشت سر خراب میکنی...
پشت سر زیرپات میذاری کسی رو که...
حتی پشت سر؛ به افتادنت راضی نیست...
پشت سر میشکنی کسی رو که حتی پشت سر...
به شکستنت راضی نیست...
...
خنده داره باور تو...
از منی که تار و پودم...
پر از عشقه توئه و خنده داره باور من...
از تویی که از جنس سنگی...
...
باور تو از من تاریکی و شکستنو سیاهیه و باور من از تو...
پاکی و روشنی و عشق...
...
تو دنبال بهونه ی شکستنه منو من دنبال بهونه ی داشتنت...
...
تصویر من تو چشم تو...
یه بی وفای پستو نامردو تصویر تو، تو چشم من...
یه فرشته ی پاک آسمونی...
...
خنده داره باور ما...
از خودمون...
درست روبروی خودمون...
...
خنده داره باور تو...
از من...
که پر از سیاهیه و خنده داره باور من...
از تو...
که لطیفو پر از عشقه...
...
......
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاشو تو دلش میریخت...
مبادا غم به چشمای نازت بیاد...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاتو میخورد...
مبادا اشک از چشمای نازت بباره...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود خنده هاشو با تو شریک میشد...
مبادا گرد غصه رو دلت بشینه...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که از با تو بودن جون میگرفت...
...
کی بود که از با تو بودن عاشق میشد...
و کی بود که با تو بودن هنوز...
آرزوشه...
...
گل من...
یادت رفته انگار...
که به هرجا هم که الان رسیدی...
همیشه دست من بود که رو شونه هات بود...
همیشه دعای من بود که پشت پات بودو همیشه حمایته من بود...
که به تو اعتماد، هدیه میداد...
...
یادت رفته، کسی رو که غرور امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفته کسی رو که خوشبختیه امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفت...
...
........
............
........
...
بمونو تحمل کن...
نمیخام برگــــــردی...
بمونو باز خوشبخت باش...
با کسی که خوشبختیمو دزدید...
بمونو بخند با کسی که حسرت خنده رو به لبام گذاشت...
ولی لااقل...
خراب نــــکن...
منی رو که همیشه پشتت بودم...
خراب نکن...
منی رو که همیشه عاشقت بودمو خراب نکن...
منی رو که آرزوم خوشبختیه توئه...
...
من به همین زندگیه خیالی قانعم...
تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
من با همین بچه های خیالی خوشبختمو تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
وفا داشته باش...
...
بیشتر خراب نکن...
کسی که دار و ندارش از تو...
یه زندگی خیالیه...
...
خراب نکن...
کــــــــسی رو که...
...........
........
......
....
...
..
.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد
                           ببخش عزیزم که همین ازم براومد
چی شد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف
                           لااقل دستشو ول کن، جلو من، بی انصاف

تا یکی اومد سراغت، دل من رو پس زدی...
                        تو کنار کشیدی اما، کاش کنار میومدی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی دوستای گلم که تا آخر مطلب همراهم بودین...
ادامه مطلب...
با همون سورپرایزی که قولشو داده بود...
و اطلاعاته کامل اثر...

...
دوستتون دارم...
با آروزی موفقیت...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:logaft,LOGAFT,SUSU,HATE,hate,Amorous,lovely,غمگین,عاشقانه,تنهایی,کلبه,لگافت,ساعت 9:50 توسط Logaft| |

یکی به جای من...یکی به جای تو



این روزا...
به جای من...
یکی هست...
که همدم تنهاییته...
میگی دوسش داری و میگه...
دوستت داره...
میگی عاشقشی و میگه...
عاشقته...
یکی که، خیلی تو قلبت جا داره...
...
این روزا...
به جای تو یکی هست...
که همدم تنهاییمه...
میگه دوسم داره و منم میگم...
...
نه...
هیچی نمیگم...
...
تشکر میکنم...
...
میگه عاشقمه و منم ...
...
بازم نه...
هیچی نمیگم...
...
لبخند میزنم...
...
به نظر خیلی تو قلبش جا دارم...
...
...
این روزا...
به جای من...
یـــــکی هست...
باهاش درددل میکنی...
به شونه هاش تکیه میدی و اونم...
موهاتو نوازش میکنه...
دستاشو میگیری و اونم...
دستاتو نوازش میکنه..
میبوسیشو اونم...
به لبات...
بوسه میزنه...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــی هست...
...
میخاد باهام درددل بکنه و من...
از پسش بر نمیام...
میخاد به شونه هام تکیه بده و من...
شونه هام جون نداره...
میخاد موهاشو نوازش کنمو من...
دستام حس نداره...
لبامو میبوسه و من...
لبام دیگه...
عشق نداره...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
تولدت فراموشش نمیشه...
برات هدیه میگیره...
میبرتت بیرونو شبا...
کنارت میخابه...
تو بغلش آروم میشی و تا صبح تو دلت...
آب از آب تکون نمیخوره...
صبحم که میشه...
صدات میکنه و...
با صدای اون از خواب بیدار میشی...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
دیگه تاریخ تو خاطرم نمیمونه و تولدش...
فراموشم میشه...
برای بیرون رفتن پاهام نا نداره و...
شبا...
تو بغل بی احساس من میخابه...
هرجور شده...زورکی...
تو بغلم آروم میشه و تا صبح...
هزار بار از ترسه رفتنم از خاب میپره...
صبحم که میشه...
صدام از سینه ی سوخته م...
درنمیاد...
خودش به عطر من حساسه...
عطرم که دور شه ...
بیدار میشه...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
خیلی به دلت نشسته و خیلی...
تو دلش جا داری...
خیلی روت حساسه و خیلی...
روش حساسی...
اسمتو با عشق صدا میکنه و باعشق...
جوابشو میدی...
انگار...
این دقیق...
همون زندگی ایه که آرزو داشتی...
پر از خوشبختی...
پر از آرامش...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
خیلی به دلش نشستمو منم...
براش احترام قاعلم...
خیلی روم حساسه و منم...
گاه...حالشو میپرسم...
اسممو با عشق صدا میکنه و منم...
بی جواب ازش نمیگذرم...
انگار...
این یه کم...
از اون زندگیه رویایی...
دوره...
از اون زندگی قدیم...
پر از آرامش...
پر از خوشبختی...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکــــی هست...
که در کنارش...
از دلتنگی خبری نیست...
تنهایی سراغت نمیاد...
غصه از چشم پاکت دوره و خاطرت...
هیچوقت پریشون نمیشه...
آرامش تو قطره قطره ی خونت جریان داره و خوشبختی...
گردشو رو سقف قلب مهربونت میپاشه...
زندگیت شیرینه و آرزوت...
استحکام این خوشبختیه...
خیالت راحته و فکرت...
آروم...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکــــــی هست...
که در کنارش...
دلم تنگ میشه...
تنهای تنهام...
غصه اشک میشه میشینه رو گونه م...
مدام پریشونمو حتی...
یه قطره آرامش هم تو وجودم نیست...
خوشبختی از سقف خونه م پر کشیده و شیرینیه زندگیم...
دلمو میزنه...
آرزوم آوار شدنه این سقف...
رو سر کسیه که یک روز...
خیال آروم تو سرش نیست...
رو سر اونکه یه لحظه فکرش آروم نیستو رو سر من که دیگه...
کم کم از خودم بریدم...
...
...
این روزا به جای من یکی هست...
کنارش خوشبختی و بی دقدقه...
...
این روزا به جای تو یکی هست...
کنارش داغونمو پردقدقه...
..
این روزا به جای من...
تو خوشبختیو...
این روزا به جای تو...
من داغــون...
...
...
.....
دلم که میگیره...
میاد کنارم...
دستامو میگیره و میخاد...
به شونه های خسته م...
آرامش بده...
لبامو میبوسه و میگه...
هرچی تو دلته بهم بگو...
...
من فقط...
نگاهش میکنم در جواب...
یه لبخنده سرده زورکی...
تحویل میدم...
...
...
.....
بغض که میشینه تو گلوم...
با یه لیوان آب...
میاد سراغم...
میشینه روبروم...
دستاشو دور گردنم حلقه میکنه و با یه لبخند گرم...
میخاد حرفای دلمو بهش بگم...
دوسداره باهاش درددل کنم...
...
اما...
...
من که دوس ندارم دلشو با غصه هام بشکنم...
با یه لبخند زورکی...
میگم...
من آروممو اونم...
مطمئنم میفهمه که دروغ میگم...
...
...
دلم خیلی میسوزه...
آخه...
اون انقد عاشقمه و من...
هنوز داغ یه عشق کهنه...
رو دلم...
...
...
.....
اما حالا...
به جاش تو آرومه آرومی...
...
دیگه وقت غصه هات...
نیستم که التماست کنم باهام درددل کنی...
نیستم که به پات بیفتم غصه هاتو با من شریک شی...
نیستم که برا آروم کردنت، دست به هرکار بزنم...
...
دیگه نیستم که با محبتم...
خودمو از چشمات بندازم...
که بهم بگی بچه م...
که بهم بگی رفتارم بچگانه س...
...
نیستم که نشنیده بگیرمو باز...
یه ذره هم از عشقت تو دلم کم نکنم...
...
نیستم که وقتی جلو مردم...
دستاتو تو دستام میگیرم...
دستاتو بکشیو بگی این کارا مسخره س...
...
نیستم که وقتی میگم دوستت دارم...
زورکی بخندی و بخای...
بحثو عوض کنی...
...
دیگه نیستمو تو به جای من...
با یکی دیگه...
عاشقی میکنی...
...
....
...
همیشه فکر میکردم...
من عاشقی کردن بلد نیستم...
...
همیشه فکر میکردم من تو عاشق بود ناشی م...
...
همیشه فکر میکردم اگه از عاشق بودنم بدت میاد...
از ضعفه منه...
...
همیشه بخاطر بی مصرف بودنم خودمو سرزنش میکردمو الان...
تازه میفهمم که مشکل از من نبود...
...
آخه...
اون رقیب بی خدامم...
همون کارارو میکنه و تو...
با عشق جوابشو میدی...
...
حالا اون تو خیابون دستاتو میگیره و توام...
محکم و عاشق...
شونه به شونه ش میای...
...
حالا اون میگه دوستت داره و در جوابش...
لباشو میبوسی و میگی عاشقشی...
...
آخه بی معرفت...
مگه چه فرقی داره دوستت دارمای اونو دوستت دارمای من...؟
مگه چه فرقی داره گرمای دست اونو گرمای دست من...؟
آخه مگه چه فرقی داره برات...حضور اونو حضور من...؟
...
....
...
این روزا...
به جای تو...
خیلی بهم محبت میکنه...
اون از همه جهت به فکرمه و من حتی...
برای جواب سلامش مرددم...
اون عاشقانه با منه و من حتی...
برای گرفتن دستاش سستو سردم...
...
بخدا خجالت میکشم...
از چشمای مظلومش خجالت میکشم...
از چشمای نجیبش وقتی میبینم از من غمگینه...
گریه داره و باز جلوی اشکاشو میگیره...
...
بخدا خجالت میکشم...
بخدا...
...
.....
...
این روزا...
به جای من...
مدام کنارته...
میگه دوستت داره و میگی عاشقشی...
میگه باهات می مونه و میگه بی اون میمیری...
دستاتو میگیره و تو بغلش میکنی...
گونه هاتو میبوسه و تو...
لباشو بوس میکنی...
...
باهم خوشبختینو نه اون...نه تو...
حتی یادی از من نمیکنین...
...
از من که یروز عاشقت بودم...
از منی که عشقه تو قلبمو جواب کردی...
از منی که دستای عشقمو ازم ربود...
از منی که عاشقت بودمو ندیدین...
...
مهم نیست...
...
اصلا مهم نیست...
...
تو خوش باش...
این واسه منو قلب آواره م...
کافیـــــه...
...
.....
...
تو این روزا که به جای من...
یکی دیگه کنارت هست...
تموم فکر و ذکرم...
لحظه های با تو بودنه و درست...
تو ثانیه هایی که به جای تو...
یکی دیگه کنارم هست...
اصلا متوجه حضورش نیستم...
...
.....
...
ای کاش میدونستم...
...
ای کاش میفهمیدم چه فرقی...
بینه منه عاشقو عشق تازه ت هست...
...
ای کاش میفهمیدم...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی میگم دوستت دارم زورکی لبخند میزنی و وقتی...
میگه دوستت داره میگی عاشقونه دوسش داری...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی دست تو دستات میذارم، دستامو رها میکنی و وقتی...
دست تو دستات میذاره، محکم بغلش میکنی...
...
ای کاش میدونستم...
...
......
........
...........
................
این روزا...
به جای من...
یکی هست...
همدیگرو دوست دارین...
میگی عاشقشی و میگه...
تا آخر راه...
باهاته...
...
......
...
این روزا...
به جای تو...
یکی هست...
با همدیگه دوستیم...
میگه عاشقمه و میگم...
...
متشکر...دیگه کافیه...
من همین بغلا پیاده میشم...
.......................
.................
.............
........
....
..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
لحظه های صاف و ساده ی با تو بودن را...
اگرچه به قیمت شکستنم...
باز به تمام...
دوستت دارم های این جماعت...
ترجیح میدهم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
از همین جا وعده ی یه سورپرایزه فوق العاده...
به تموم دوستداران کلبه مقدس میدم...
یه سورپرایز، برای اولین بار در تاریخ وب نویسیه LOGAFT...
تموم سعیمو میکنم پست بعد و یا پست بعدش...
حتما خدمت دوستای گلم تقدیم کنم...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش برای دلای تک تکتون..
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,کلبه,کلبه مقدس,لگافت,عاشقانه,ساعت 9:30 توسط Logaft| |

طــــولانی ترین شب انتظــــار



همه دور هم جمع میشنو امشب...
همه کنار هم خوشحالن...
فقط یه امشب...
آرامش قیمت نداره...
همه امشب آرامشو از زمستون...
هدیه میگیرن...
...
سوغـــــاتیه زمستون...
از یه سال نبودنش...
امشبه...
آره...
امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
خوشی تو تموم خونه ها مهمونه...
آرامش تو دل همه نشسته و گرد و غبار عشق...
امشب از دلا پاک میشه...
...
امشب قشنگترین شب...
واسه شمردن ستاره هاس...
قشنگترین شب...
واسه انتظار اونا که نیستن...
قشنگترین شب...
واسه مرور خاطره های شیرینو...
قشنگترین شب...
واسه شنیدن قصه ی عشـــــق...
...
امشب...
قشنگترین شبه ساله و اگرچه...
من امشب با دخترام تنهام...
...
......
...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
من تو آسمون به این بزرگی...
حتی یدونه ستاره هم ندارم که دلخوشش باشم...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
انتظار حضور کسی رو میکشم که میدونم...
برنمیگرده...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
خاطره های عاشقانه مو...
با فرشته ی بی وفام مرور میکنمو...
امشب تو قشنگترین شب سال...
قصه ی عشق از دلم دوره...
...
امشب...
یجور ناجوری دلم تنگه...
...
یجور ناجوری دلم تنهاس...
...
......
آخه...
اونکه هنوز مهرش از دلم...
نرفته...
امشب نیست...
...
لابد امشب...
اونم داره با عشق تازه ش...
خوش میگذرونه...
...
لابد امسال به جای من...
یکی دیگه کنارشه...
یکی دیگه بغلش میکنه و یکی دیگه...
میبوستش...
...
لابد امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
کنار یکی دیگه خوشبخته...
...
یادش بخیر...
...
سال پیش...
امشب...
من بودمو...
فرشته ی پاکمو دو تا فرشته ی کوچولو...
که تازه به دنیا اومده بودنو تازه...
چهارده روزشون بود...
چقدر خوش گذشت وقتی قشنگترین شب سالو...
کنار هم جشن گرفتیمو چهارنفری...
بهترین شبو کنار هم...
تا دیر وقت بیدار موندیم...
...
آخر شب...
وقتی دخترای نازم...
خوابشون برده بود...
من فرشته ی ماهمو بغل کردمو...
برای صدمین بار...
تو گوشش زمزمه کردم...
دوستت دارم...
...
اونوقت...
اونم با همون لبخند گرمه همیشگی...
چشماشو به چشمام دوختو گفت...
دوسم داره...
...
لباش رو لبام بودو عجب آرامشی داشت...
چشیدن لبای شیرینه عشق خوبم...
به آغوش کشیدنشو گرم شدن از حرارت تنش...
سیراب کردنه روحم از هوس عاشقانه مو...
غرق شدن لای موج موهاش...
و زندگی...
درست کنار عطر چهارفصلش...
...

نمیدونم چی شد؟
کی بود...؟
کی رسید...
که دستاشو از دستای من کشید...
که عشقو تو چشمای عاشقم ندید...
که عطرشو از خونه ی گرممون گرفتو...
پامو...از قلب همیشه عاشقش برید...
...
نمیدونم چی شد که فرشته ی من...
خانومه من...
مادر فرشته های همیشه بهارم...
برای همیشه مارو رها کرد...
از ما گذشتو برای ما...
جز خاطراتش هیچی نذاشت...
...
نمیدونم چی شد که اون فرشته ی آسمونی...
از ما و این خونه دل برید...
از من متنفر شدو حتی بچه هاشو انکار کرد...
به آغوش دیگری نشستو از آغوش من...
گذشت...
...
نمیدونم...
...
نمیدونم چی شد...
...
....
......
........
حالا امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
اون...
با یه عشق تازه خوشبخته و من...
جز حسرته کنارش بودن...
هیچی ندارم...
...
حرفی نیست...
...
حرفی نیست...
اگر واقعا خوشبخته...
خب خدارو شکر...
مگه من جز این چی میخام...؟
غیر از اینکه عزیزترینم خوشبخت باشه...؟
غیر از اینکه یه لحظه آرامش...
از دل زلالش پاک نشه...؟
غیر از این که یه لحظه خوشحالی...
از قاب چشماش نره...؟
من که جزاین چیزی نمیخام...
عشق من خوشبخته و این...
تموم آرزوی من بوده...
فقط ای کاش...
یادش می موند...
یه امشب...
به حرمت همون روزا...
لااقل یه نیم نگاهی نه به من، حداقل به دخترای کوچیکش بندازه...
...
کاش یادش می موند سه نفر...
تو یه خونه که در ودیواراش عطر دلتنگی دارن...
بدجور حسرت کنارش بودنو...
به دوش میکشن...
...
کاش یادش می موند چقدر...
روزامون کنار هم...
قشنگ بود...
...
.....
...
امشب که همه دارن خوشحالو خوشبخت...
کنار خانواده شون میگنو میخندن...
من دارم برای بچه هام باز...
یه قصه از مهربونیای  مادرشون میگم...
یه قصه از مادر فرشته شون...
یه قصه از فرشته ای که خیلی خاطرش عزیزه...
...
آره...
امشب تو قشنگترین شب سال...
درست تو همون ثانیه ها که میدونم...
داره کنار رقیبم...
خوشحال، میگه و میخنده و هیچ غمی...
به دلش سر نمیزنه...
من دارم با عکسش، کنار دخترام...
جشن میگیرم...
...
عجب مهمونیه قشنگی...
وقتی...
من هستم...دخترام هستنو اون بی وفاهم...
تو دل هرسه تامون هست...
...
عجب مهمونیه بی نظیری...
وقتی...
هرسه تا تو خیال...
هنوز کنار فرشته ی مهربونمون هستیم...
وقتی هنوز خانواده مون کامله و هنوز...
اون فرشته با ماست...
...
فقط...
نمیدونم چرا یه کم...
گلوم بغض داره...
نمیدونم چرا یه کم...
دلم گرفته...
نمیدونم چرا...
یجور ناجوری دلتنگم...
...
.....
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار اومدنشو میکشم...
انتظار اینکه از راه برسه...
بگه حداقل؛ اومده امشبو با دخترای خودش...
با فرشته  کوچولوهای خودش جشن بگیره...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار رسیدنشو میکشم...
انتظار اینکه بیاد...
بگه یه امشب، منو میبخشه و یه امشب...
دوباره حضورشو به خونه ی سردم...
هدیه میده...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
فقط دارم انتظار میکشم...
انتظار اون...
انتظار حضورشو...
انتظار اومدنشو انتظار رسیدنش...
و چقدر طولانیه...
انتظار امشب...
...
شب به پایان نمیرسه و من فقط...
ثانیه هارو برای رسیدنش تعقیب میکنم...
گرچه برگشتنش محاله اما...
از یه فرشته بعید نیست...
که یه شب...
حضورشو به عاشقش هدیه کنه...
...
امشب...
وقتی همه سرگرمه خوشبختیشونن...
من دارم طبق معمول...
خوشبختیمو با بی وفا...
خیالی زندگی میکنم...
...
.......
...........
درست تو طولانی ترین شب سال...
هیچکس نیست که حاضر شه شبشو...
با منو دخترای نازم سرکنه...
امشب...
فقط تنهاییه که در خونه مو میزنه...
فقط دلتنگیه...
...
خداروشکر...
دخترام کوچیکن...
هنوز نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت پدری که نمیتونه شب یلداشو با بچه هاش...
خوشبخت...
جشن بگیــــره...
...
خداروشکر...
هنوز کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو رو صورت پدری که بازم...
داره یه جشنو بدون همسرش...
بپا میکنه...
...
خداروشکر...
کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت منی که جز خودشون...
هیچکسو ندارم...
...
.....
...
امشب که شب خوشحالیه و هیچکس...
غمگین نیست...
کسی نیست که حاضر شه...
جشنشو با منو فرشته هام تقسیم کنه...
بی وفا رفته و دیگه کسی نیست...
که حاضر شه یذره از خوشیشو...
به دخترای منم بده...
فرشته ی پاکه من رفته و دیگه کسی نیست...
که به دخترای گلم یه کم محبت کنه...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
من دارم ثانیه هارو برای به آخر رسیدن...
بدرقه میکنم...
...
فقط دعا میکنم زودتری امشب تموم شه...
زودتری شب به آخر برسه و من...
بیشتر از این خجالت نکشم...
بیشتر از این حسرت نخورمو بیشتر از این...
انتظار نکشم...
فقط میخام شب بره و امشبم...
مثه تموم شبای دیگه...
که بی وفا نیومدو من خیس اشک...
خوابم برد...
بگذره...
بگذره اگر قرار نیست...
فرشته ی ما برگرده...
بگذره اگر قرار نیست...
اون بی وفای ناز برگرده...
بگذره اگر قرار نیست خوشی...
باز در این خونه رو بزنه...
...
فقط بگذره...
...
فقط همین...
...
.....
.......
.........
امشب...
توطولانی ترین شب سال...
این همه انتظار...
بی فایده س...
...
انگار یادم رفته اون فرشته ی من...
دیه مال من نیست...
انگار یادم رفته اون فرشته...
دیگه عاشقم نیستو انگار یادم رفته...
جای من...
دیگه کنارش خالی نیست...
...........
.....
...
اون رفته و من فراموشم شده...
انگار...
دیگه هیچکس منتظرم نیست...
...
از خجالت...
چشمای خیسمو از چشم دخترام میدزدمو...
ای کاش...
امشب هرچه زودتر تموم شه...
...
چقدر دلگیره امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
چقدر غمگینه امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
و چقدر دلم تنگ شده...برای بی وفا...
تو طولانی ترین شب سال...
...
.....
..........
دیگه دوست ندارم...
...
هیچوقت دوست ندارم...
...
دیگه هیچوقت شب یلدارو دوست ندارم وقتی...
فرشته ی پاکم نیست...
همدم لحظه هام نیستو مادر بچه هام نیست...
...
چه فایده داره...
طولانی ترین شب سال...
وقتی لحظه به لحظه ش...
چشم منو به در میخ میکنه...؟
...
چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
منو جلوی چشمای دخترام...
آب میکنه...؟
...
و چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
برام پر از انتظاره...؟
...
.......
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت عاشقانه نیست...
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت یلدا نیست...
...
طولانی ترین شب سال برای من...
یعنی...
...
طولانی ترین...
شب انتظار...
...
......
...............
....................
...............
......
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو چشمام اشکه و دستام، دیگه از غصه یخ بسته
چقد طولانیه امشب، خدایا کافیه، بسه

چه فایده داره وقتی اون، محال دیگه برگرده
اگرچه رفته از یادم، چه کاری با دلم کرده

چه فایده داره یلدایی، که من تنهایی بیدارم
که یک لحظه نمیتونم از این در چشم بر دارم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی که تا آخر پست همراهم بودین...
یلدای همگی مبارک...
امیدوارم بهترین لحظه هارو امشب...
با همونایی که از ته دل دوسشون دارین داشته باشین...
برای منم دعا کنید که امشب...
جز دخترام...
هیچکسو برای این یلدا ندارم...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:kolbe,LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,عاشقانه,لگتفن,کلبه مقدس,ساعت 12:18 توسط Logaft| |

ســـــــــــال عشـــــــق




بهار بود...
...
تو گفتی منو میخای و منم...
با تموم جون...
عاشقت شدم...
دل به من دادیو قول دادم...
تا پای جون...
مراقبش باشم...
تکیه به شونه م دادیو ومن...
با دل و جون...
تکیه گاهت شدم...
...
بهار خوشبختیه من...
فقط با یه... بله ...گفتنه...
ساده ی تو جون گرفتو...
زندگیم تازه...
عطر و بوی آرامش چشید...
...
چه حسی قشنگتر از اینکه یکی رو دوست داشته باشی...
اونم بگه عاشقته...
بگه دوستت داره و قول بده تا تهش شونه به شونه ت بیاد...
...
چه حسی شیرینتر از اینکه یکی رو بخای...
اونم بگه براش مهمی...
بگه همه ش به یادته و وقتی نباشی دلش برات تنگ میشه...
...
چه حسی بهتر از اینکه عاشق یکی باشی...
بگه از اینکه مال توئه خوشحاله...
بگه دور که میشی ازش دلش برات شور میزنه...
...
...
...
دستات تو دستام بودو با یه حجب و حیای قشنگی...
مال هم بودیم...
عاشقت بودمو بخاطر اینکه مال منی مغرور بودم...
تو سخت ترین شرایط کمر خم نمیکردم...
مبادا سرت که رو شونه مه...
اذیت بشه...
عاشقم بودی و از اینکه مال توام...
از خدام ممنــــــون...
...
عمر آشناییمون زیاد نبود...
از سر همین آشناییه جوون...
روم نمیشد راحت نگاهت کنم...
نمیتونستم روت غیرتی بشمو...
نه میتونستم برات تعیین تکلیف کنم...
...
دستاتو که میگرفتم خیس عرق میشدم...
از خجالت آب میشدمو صدای تپش قلبم...
تموم کوچه رو پر میکرد...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
سعی میکردم محکم بغلت کنم...
محکم بچسبونمت به خودم...
بلکه یه کم یخم باز شه...
...
صبحا که میخاستم بیدارت کنم...
روم نمیشد از خواب ناز بلندت کنم...
با یه خجالت قشنگی...
آروم آروم اسمتو صدا میکردم...
...
وقتی میخاستم ببوسمت...
لبام سرد میشد...
عرق پیشونیمو میشستو...
واااااااای...
عجب آرامشی داشت لبات...
وقتی لبام نوازشش میکرد...
...
دوری ازت محال بود...
...
عاشق لحظه های پر تبو تابه با تو بودن، بودم...
عاشق همون لحظه ها که بدنم از دیدنت یـــــــخ میزد...
عاشق همون لحظه ها که تا بغلت میکردم...
گـــــــــرم میشدم...
عاشق ثانیه های بی نظیره با تو بودن...
درست همون ثانیه ها که کنارم...
حست میکردم...
همون لحظه ها که از با تو بودن...
آرامــــــــــــش...
میگرفتم...
...
ناشیانه عاشقت بودمو...
به سادگیم میخندیدی...
...
متانتی پشت لبخندت بود که عاشقترم میکرد...
...
نمایش وقار...آمیخته با غرور...
درست تو چشمای کسی که عاشقشی...
چقــــــــــــــدر بهم...
آرامش میده...
...
با حضور پرده ی حیا...
بینه منو توئه عاشـــــق...
شیطنت برای دیدنت از پشت پرده...
لــــــــــذت بخش بود...
...
کنار زدنه پرده فقط به منظور دیدنت...
بدونه نمایشه حیا...
لذت بخش تر از قدم زدنه دم سحر... کنار دریا بود...
...
شکوفه های این بهار...
اگرچه ریختنی بود...اما ردپاش...
همیشه موندنی...
...
چه ثانیه های نفس گیری...
وقتی میای بغلمو دستتو دور گردنم حلقه میکنی...
زنجیری از دستام...دور کمرت میبندمو...
عـــجـــب نفس گیره...
حس کردنه بدن لطیفت...
درست...تو بغلم...
...
گرم شدن از گرمای تنتو...
غرق شدن تو لذت داشتنت...
...
نوازش کردنتو غرق شدنه دستام...
درست زیر موج موهات...
چشیدن طعم لبای شیرینتو خیره شدن...
به متانت چشمات...
گوش سپردن به آهنگ صداتو...
رام شدن تو آرامشه حرفات...
چقــــــــــدر زندگیرو پیش روم...
قشنگ میکرد...
...

بهار عشقمون میگذشتو من برای تو...
از فصل بهار...
عشق...
خونده میشدم...

...
.....
.......
.....
...

قشنگترین روزای عمرمون...
میرفتو کم کم بهار...
جاشو به تابستون تب دار میداد...
...
شروع تابستون...
شروع لحظه های تازه ای از...
قشنگی های زندگی بود...
...
من فقط مال تو شدمو تو فقط مال خودم...
...
هرثانیه نفس کشیدن...
کنار تو...
برام ورق زدنه کتاب آرامش بود...
...
گرمای خورشیدیه تابستونه زندگیم...
عشقو تو سینه ی جفتمون...
گرم میکرد...
...
تو منو یه مرد کامل میدونستی و تموم انتظار من از تو...
یه زن کامل بود...
یه زن درست مثل همون که بودی...
با حیا....با وقار...دوسداشتنی و...
با وفـــــا...
...
نسیم تابستونیه لحظه های گرممون...
هردومونو تو زندگی جاانداخت...
...
دیگه حجب و حیایی برای گرفتن دستات...نبود...
برای به آغوش کشیدنت سرما وجودمو نمیدزدید...
خجالتی از خیره شدن به چشمات نداشتمو...
از اینکه به همه بگم تو مال منی...
لـــــــــذت میبردم...
روت حساس بودمو حتی میتونستم روت...
غیرتــــــی بشم...
...
اینکه حس کنی واقعا مردی...
یه مرد واقعی...
یه مرد که میتونه تکیه گاه عزیزترینش باشه...
قشنگ ترین حس یه مرد... تو زندگیشه...
یه حس که به آدم غرور میده...
قدرت میده...
وقار میده...
عشق میده و مهم تر از همه...
وفا میده...
...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
راحت آغوشمو برات باز میکردم...
تا هرجا...هرجور که دوست داری بخابی...
اونوقت...
با دست دیگه م...
آروم نوازشت میکردم...
تا با آرامش خوابت ببره...
...
آخه میدونی چیه...؟
رگ خواب تو...
نوازش کردنت بود...
...
دستم که به صورت ماهت میرسید...
آروم و قشنگ...
خوابت میبرد...
...
...
تابستون زندگیمون...
پر از آرامش بود...
لحظه هایی که تب و تابی برای هم نداشتیم...
لحظه هایی که به داشتنه هم دل بسته بودیمو و لحظه هایی که از حضور هم...
پر از آرامش میشدیم...
...
...
هدیه ی تابستون به آغوش گرم زندگیمون...
دوتا فرشته بود...
دوتا عروسکه پاک...
دوتا دختر ناز که یه تار موشونم به دنیا نمیدم...
...
دوتا فرشته...
از جنس هستی و خاطره...
که گرمای خونه ی عشقمونو...
بیشتر و بیشتر کردن...
...
دوتا پری آسمونی...
که آرامش خونه مونو دوچندان کردن...
...
دوتا عروسکه قشنگ...
که میوه های تابستون عاشقانه مون بودن...
...
فصل گرم عشق ما...
دستاتو تو دستام محکم کرد...
سرتو رو شونه م گذاشتو تورو به آغوشم کشید...
...
حسرت چشیدنه یه جرعه از این خوشبختی...
به دل مردم میموندو لذت بخش بود...
دیدن برق حسادت...
تو چشم اونا که به این خوشبختی حسد میفروختن...
...
گرمای تابستون...
از من یه مرد واقعی ساختو از تو...
یه زن به پاکیه فرشته ها...
...
تابستون به من مرد بودنو یاد داد...
محکم بودن...
استوار بودن...
با وفا بودن...
مغرور بودن...
غیرت داشتن...
عاشق بودن و پاک بودن...
...
و تابستون از تو یه فرشته ساخت...
پاک و زلال...
مهربونو با محبت...
زیبا و با وقار...
متین و سنگین...
با وفا و عاشق...
مغرور و حساس...
دلچسبو دوسداشتنی...
با حیا و بی نظیر...
...
سقف عشق ما...
درست تو همین تابستون دلچسب...
ساخته شد...
...
سقفی که زیر سایه ش...
آرامش خوابیده بود...
سقفی که زیر سایه ش...
از هیچی نمیترسیدم...
سقفی که زیر سایه ش...
مواظب عزیزترینام بودم...
...
تابستون...
خونه ی عشقمونو کامل کردو...
تابستون بود که به ما یاد داد...
چجوری تا همیشه عاشق باشیم...
...
دیگه گرفتنه دستات برام دلچسب بود...
دیگه نگاه کردن به چشمات برام آرامش بود...
دیگه قدم زدن کنارت برام...لذت بخش بود...
و دیگه اسمتو آوردن...
برام یه حس بی نظیر بود...
...
اینکه اسمتو صدا کنمو با آوردن اسمت...
حس کنم مال منی...
انگار دنیارو به پام میریختن...
...
درست وسط تابستون بود که حس کردم...
این نهایته خوشبختیه...
و دیگه هیچ چیز...
بیشتر نمیخام...
...
...
جای پام رو زمینه سرد...
محکم شدو با عشق به اینکه تورو دارم...
پله های خوشبختی رو محکمتر بالا رفتم...
درست رو به سمت هدفی...
که تک تک آرزوهات رنگ واقعیت بگیره...
که بامن...به تموم رویاهات برسی...
...
هنوز بین راه بودم که تابستون...
خیال استقباله پاییز به سرش زد...
دستات تو دستام بودو با یه حس دلچسب...
میزبان پاییز شدیم...

...
تابستون...
گرمه گرم گذشتو تو منو...
با عشقه تابستون...
مــــــــرد...
خودت دونستی...

...
......
...........
......
...

پاییــــز...
...
چقدر غـــم انگیزه و من...
چقـــــدر دوسش دارم...
...
تقویم که به پاییز رسید...
بغض عجیبی تو دلم نشست...
...
لحظه ها دلگیر بودو و توام...
دلگیر تر از من درگیره پاییز...
...
بارونه پاییز من بودمو خزون غمگین...
تو...
...
من برای تسکین تو میباریدمو تو با باریدنه من...
میریختی...
...
هرچی بیشتر از خودم گذشتم...
دستم از دست تو دورتر شد...
...
من به عشق عاشق کردنه تو باریدمو...
تو از شدت عشق من...
بریدی...
...
...
پای پاییز که به تقویم رسید...
حریم گرم خونه کم کم...
ســــــرد شد...
...
دیگه دستات...
گرمای قدیمو نداشتو دیگه چشمات...
منو آروم نمیکرد...
...
سرمای دستاتو که میدیدم...
بیشتر از خودم زده میشدم...
...
چشمای غمبارتو که میدیدم...
غمگین تر از قبل میشدمو...
کم کم...
عشق رو درو دیوار خونه کمرنگ میشد...
...
آروم...آروم...
از منو فرشته ها و خونه...
دورتر و دورتر میشدی...
و آروم آروم...
بهونه هات برای دوری از ما...
بیشتر و بیشتر میشد...
...
ترسه از دست دادنت...
شبو روزمو پر کردو برام فرقی نداشت...
از زندگی چی میخام...
...
تنها آرزوم داشتن تو شده بود...
...
...
هرچی بیشتر دنبالت میومدم...
از تو دورتر میشدم...
...
هرچی بیشتر به پات میفتادم...
بیشتر از چشمت میفتادمو...
انگار...
تموم درها...
برای برگشتن به دلت...
بسته شده بود...
...
...
دیگه شونه هام...
تاب و تحمل وزن غصه ها رو نداشتو...
زخم زبونات...
زخمای تنمو عمیقتر میکرد...
...
هر دری که روبروم بود...
میزدم...
به هرکسی که سر راهم بود...
التماس میکردمو...
آخـــــر...
ضربه ی آخرو هم خودم به خودم زدم...
...
...
درست وسط بارون پاییز...
وقتی که دیگه هیچ امیدی تو دلم نمونده بود...
رو به کسی زدم...
که دوست داشت رومو به خاک بزنه...
...
برای داشتنت دست به دامن کسی شدم که با دروغ...
تو رو از منو...منو از عشقو...عشقو از خونه...
گرفت...
...
برات از من...
قصه ای گفت که دیگه هیچوقت...
حاضر نشدی حتی نگاهم بکنی...
جوری ضربه ی آخرو زد...
که دیگه تاب تحمل زندگی برام سخت شد...
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
همه ی دار و ندارش بودم...
امروز از من متنفر شده...؟
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
عاشقونه عاشقم بود...
امروز از عشقم زده شده...؟
...
چطور باور کنم...
اونکه میگفت تو دنیا...
جز من...به هیچکسو هیچ چیز احتیاج نداره...
امروز بدون من خوشحاله...؟
...
چطور باور کنم...
عشقم عاشقم نیست...؟
...
...
آره...
...
گرماگرمه سرمای پاییز...
دست به دامن رفیقی شدم...
که از پشت خنجر زد...
...
جوری تورو ازم دزدید...
که دیگه هیچ جایی برام تو دلت نموند...
...
...
درست وسط پاییز...
از دلت رفتمو آواره ی شهر شدم...
...
زیر بارون...
...
دیگه نه جایی جز دلت داشتمو نه جایی جز دلت دوست داشتم...
...
از نگاهت افتادمو...
دیگه دستات نبود...
که از گرفتنش غرق آرامـــش بشم...
...
دیگه چشمات نبود...
که از دیدنش انرژی بگیرم...
...
دیگه نمیشد هرشب وقت خواب...
بدن لطیفتو حـــــس کنم...
...
دیگه نمیشد هرروز صبح...
با نوازش موهای قشنگت بیدارت کنم...
...
دیگه باید طعم لباتو فراموش میکردم...
دیگه باید از سرم طنین صداتو پاک میکردم...
دیگه باید مرد کسی بودنو یادم میرفت...
...
دیگه نه کسی بود که تکیه گاهش شمو نه کسی...
که روش حساس باشم...
...
دیگه همه چی باید برای همیشه...
عوض میشد...
...
درست تو همین پاییز دلگیر...
منو رها کردی...
برای همیشه رفتی و منه زخمی فقط...
پشــت پنــــجره...
منتظر شدم...
...
...
پاییز اومدو...
تو تک تک لحظه های دلگیرش...
تو منو...
نامـــــــرد...
خطاب کردی...

...
......
............
......
...

کم کم تموم روزای رنگارنگمو...
برف زمستون...
سفید کرد...
...
دیگه هیچ رنگی نبود...
که یه ذره حال دل خسته مو عوض کنه...
...
کوچکترین امیدی هم اگه تو دلم بود...
زیر برف زمستون...
خواب رفت...
...
زمستون در حالی شروع شد...
که تو از اولش نبودی...
...
من بودمو بچه هامو یه خونه...
پر از دلتنگی...عشق... و خاطره...
...
زمستون اومدو...
دیگه دستات نبود که سرمای وجودمو...
گــــــرم کنه...
...
زمستون اومدو...
دیگه آتیش چشمات نبود که سرمارو از تنم...
پاک کنه...
...
زمستون اومدو من فقط...
با یه مشت خیال...
کلبه ی مقدسمونو گرم میکردم...
...
یه مشت خیال...
یه مشت توهم...
یه مشت عشقه نمایشیو...
یه مشت امید واهی...
...
سرمای زمستون...
فقط به عشق خیال تو بود...
که ریشه هامو خشک نکرد...
...
روز شبم...
با خیال اینکه تورو دارم میگذشتو...
هرشب...
با خیال اینکه تو بغلمی میخابیدمو...
هرصبح...
با خیال اینکه کنارم خوابی...
بیدارت میکردمو...
حتی...
گاهی لبای توئه خیالی رو...
بوسه میزدم...
...
زمستون که اومد...
نه تو بودی...
نه خوشبختی...
...
منم فقط با خیال اینکه تو هستیو...
خوشبختی هست...
زندگی میکردم...
...
اما واقعا...
با توئه خیالی آروم میشدم...
از توئه خیالی انرژی میگرفتمو...
از بغل کردن توئه خیالی گرم میشدم...
...
تموم زندگیم...
شده بود خیال و توهمو...
مردم...
به این حال خیالی...
میخندیدن...
...
روزا گذشتو منه مغرور...
شدم سوژه ی خنده های مردم...
...
مهم نبود...
...
زمستون...
سردو تلخ...
میگذشتو من هرلحظه...
با این خیال که دارمت...
خوشبخته خوشبخت بودم...
...
همه ی دار و ندارم...
توهم داشتنت بودو باز...
با تموم بی کسی...
به همین خیال توخالی هم...
قانع بودم...
...
تموم زندگیم...
خیاله با تو بودن بودو...
تو حتی باز...
به این خوشبختی...
قانع نشدی...
...
...

زمستونم میگذشتو تو منو...
بین سرمای زمستون...
دیــــــــــوونه...
حساب کردی...

...
.......
................
...............................
................
.......
...

آره...
دیوونه م...
اما تورو قسم به اون خدا که عاشقم کرد...
بگو...
...
من از اوله سال عشق هم...
دیوونه بودم...؟
...
.....
.......
............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه اینکه تو نمیدونی...
                 ولی این درد بی رحمه...
یه چیزایی رو تو دنیا...
                فقط یک مرد میفهمه...

تمام روز میخندم...
               تمام شب یکی دیگه م...
من از حالم به این مردم...
               دروغای بدی میگم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
امیدوارم همیشه سال عشقتون بهاری و تابستونی باشه...
و هیچ روزی رنگ پاییز و زمستون نگیره...
...
چون...
خوب میدونم حتی اونی که نیست...
خودشم خوب میدونه بهار و تابستونمون...
قشنگترین لحظه های زندگی بود...
...
برام خیلی دعا کنید...
همیشه محتاج دعاهاتونم...
دعا کنید بالاخره این زمستونم بره...
بهار شه...
بلکه دوباره تو بهار...
اونکه دوست داره نباشه...
برگرده...
...
...
خیلی دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:LOGAFT,logaft,SUSU,HATE,LOVE,AMOROUS,عاشقانه,لگافت,غمگین,کلبه,ساعت 15:57 توسط Logaft| |


Power By: LoxBlog.Com