کلبه مقدس
یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...
فــــــــــــــردای ما منــــــــــــــو دریــــــا مهـمـــونیه فرشتـــــه ها پــــس اون کــجاست ؟
تو رفتی ... منم رفتم...
تو به سمته سرنوشتو من به دسته سرنوشت...
تو دنبال خوشبختی و من دنبال خوشبختی...
اما...
تو برای اولین بار و من برای بار دوم...
آخه...
تو خوشبختی رو ندیدی و دنبالشی و من...
خوشبختیمو گم کردمو دنبالشم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو دنبال زندگی تازه و من دنبال زندگی قدیمی...
تو سراغ عشق و من سراغ عشق...
اما..
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال عشق تازه ای و من...
دلتنگه عشق قدیم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو با لبخند احساسی و من با لبخند اجباری...
تو دنبال شکستن و من دنبال شکستن...
اما...
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال شکستن دلمو من...
دنبال شکستن غرورم...
...
تو رفتی... منم رفتم....
تو با دعای منو من با ناسزای تو...
تو با خواسته ی خودتو من محکوم به رفتن...
تو عاشقانه و منم عاشقانه...
فقط...
تو عاشق عشق تازه ت و من عاشق عشق گذشته...
.................
............
........
.....
...
زیربار غصـــه ها موندمو باز...
دلم خوشه تو جـــات خوبه...
دلم خوشه تو خوشبختی...
دلم خوشه تو آرومی...
و عزیزم...
تو هم به فکر من هستی...؟
دلت برام شـور میزنه...؟
هنوز یاد من میفتی...؟
خداییش...هنوز دلت تنگ میشه...؟
...
این روزا...
جات خیلی خالیه...
خونه عطرتو کم داره...
جای عکست تو قابش خالیه...
روی ماهت نیست که خونه مونو روشن کنه...
و عادت، داره کم کم سور تنهاییمونو به هم میریزه...
...
نیستی...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های بچه هایی رو که دارن دندون در میارن...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های مردی رو که دیگه هم پدره و هم مادر...
نیستی تا آروم کنی...
دلتنگیه مردی رو که غرورش دیگه از دستاش رفته...
نیستی...
...
..........
...............
..........
...
درست تو این شبا که من...
بالاسر دخترای بهونه گیرم...
تا خوده صبح بیدارم...
تو آروم...
تو بغل رقیب من چشماتو رو هم میذاری...
...
درست تو این شبا که من به جای تو...
عکستو بغل میکنم...نوازشش میکنم...
تو خوشبخت....
تو بغل رقیب من...
میخوابی تا نوازشت کنه...
...
درست تو این شبا که من...
به دخترای نازت...
بوسیدنه عکستو یاد میدم...
تو آروم...
به لبای رقیبم بوسه میزنی...
...
......
...
عزیزم...
چه ساده فراموشت شد...
دلتنگیای یه خانواده که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلواپسیای مردی که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلخستگیای یه خونه که یه زمان...
مال تو بود...
...
......
...
تو همین حال که منو فرشته های کوچولوم...
با عکست جشن میگیرم...
با عکست میریم پارک...
با عکست میریم رستوران...
شبو با عکست میخابیمو صبحو با عکست....
بیدار میشیم...
تو به سینه ی رقیبم تکیه دادی و خوشبخت...
به تنهاییه ما میخندی...
...
.......
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی نفس کشیدن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی جشن گرفتن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی خوابیدن با عکست...
و...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر تنهاییه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر بی کسیه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر نابودیه ما...
...
......
خیال میکنی خوشبختی...
خیال میکنی بازی رو بردی و به خیالت...
مارو شکست دادی...
...
بدون اینکه بدونی...
اونکه چیزی از دست داده...
تــــــــــویی...
...
این تویی که لذت بغل کردنه بچه هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت قصه گفتن برای دختراتو از دست دادی...
این تویی که لذت بوسیدنه روی ماهشونو از دست دادی...
این تویی که لذت بازی کردن با فرشته هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت تو بغل من خوابیدنو از دست دادی...
این تویی که لذت آرامش کنار خانواده تو از دست دادی و باز...
پشت غرور...
پنهون میشی تا نفهمم چقدر دلتنگی...
...
تا نفهمم دلتنگی...
...
.....
دلت تنگه...
میدونم...
...
برای من...
برای خونه...
برای دخترات...
برای یه لحظه آرامش...
برای یه قطــــــره خــندیدن...
...
اما باز برای شکستنم...
دل پاکتو پشت غرور پنهون میکنی...
برای شکستنم دل مهربونتو...
سیاه میکنی و میخای...
از چشمام بیفتی...
...
دریغ از اینکه بدونی...
عشقتو خونه ی منه...
محاله از خونه م برم...
وقتی دار و ندارمه...
محاله از خونه م برم...
وقتی تار وپودمه...
و محال از خونه ای برم...
که ستوناش لبخندمه و خشتشو با اشک چیدم...
محاله...
...
..........
..............
..........
...
نیستی وعادت...
داره کم کم جشن تنهاییمونو...
به هم میریزه...
...
منو دخترای نازم...
داریم کم کم...
به این همه تنهایی عادت میکنیم...
...
خاطراته تلخو شیرینت...
داره میشه عکس...
رو سینه ی دیوارو عادت...
داره عطرتو از عکسات میدزده...
...
نیستی و عادت...
داره دیوار بین عقل و عشق میشه....
...
نیستی و عادت...
داره به این همه وابستگی شعله میکشه...
...
نیستی...
...
......
...
نیستی تو این شبا که دخترات...
از درد دندون بی خابن...
تب میکنن...
شونه به شونه ی من...
آرومشون کنی...
...
نیستی تو این روزا که دخترات...
روز به روز...
خوشگل تر و ماه تر و نازتر میشن...
کنارشون بشینی و من ازتون عکس بگیرم...
...
نیستی تو این روزا که هوای خونه دریاییه...
دستای لطیفتو بگیرم...
ببوسمتو باهم بریم دریا...
...
نیستی و جای خالیت...
رو وجب به وجب خونه حس میشه...
جات تو خونه مون خالیه...
جات تو سفر کنارمون خالیه...
جات شبا رو تختمون خالیه...
جات حتی دیگه تو خواب و رویامم خالیه و حتی...
دیگه جات تو عکسامون خالیه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان نبود مادرشونو باور کنن...
مقدســـــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان به دوری از فرشته شون عادت کنن...
مقدســــــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
هنوز پر از عطر تنته...
هنوز به جای خالیت بوسه میزنمو هنوز عاشقونه...
کنار جای خالیتم...
...
شبارو با جای خالیت میخابمو صبحا...
جای خالیت منو از خواب بیدار میکنه...
...
دخترات با جای خالیت بزرگ میشنو جای خالیت...
براشون مادری میکنه...
...
جای خالیت دار و ندار من از توئه و جای خالیت...
تسکین دلتنگیای این روزامه...
......
...
چقدر جات خالیه...
...
چقدر ...
...
........
بیا روراست باشیم...
بی تعارف...
...
این روزا بدجور غیرتی میشم...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان دستای اون از خدا بی خبر...
صورت ماهتو نوازش میکنه...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
تکیه گاهته و بهش تکیه میدی...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان لبای اون از خدا بی خبر...
لبای شیرینتو میبوسه و عشق میسازه...
غیرتم شعله ور میشه...
...
غیــــــــــــــــــــــرتی میشم وقتــــــی خیــــــــــــــال میکنم اون از خـــــــــــدا بی خبـــــــــر...
شهوتشــــــــــــــــــــــو با تو ارضــــــــــــــــا میکنه...
که آتیــــــــــــــــــش هوســـــشو با تو رام میکنــــــه...
و تو جوابــــــــــــــــــگوی دل هوســــــــبازشـــــــی...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
برات هدیه میگیره...
شعله های غیرتم به دیوار وجودم چنگ میکشه...
...
........
...
تو این روزا که تن پاک ت...
شده بازیچه ی شهوته رقیبم...
من به شهوتم یاد دادم که برای محض...
سکــــــــــــــوت کنه...
...
خنده داره...
نه...؟
...
تو این روزا که دستاشو میگیری و عطش دستاش...
برای لمس خوشبختی کف دستت...
سیراب میشه...
من به دستام یاد دادم جز دست قاب عکست...
دستای هیچکسو نگیره...
...
تو این روزا که بدن داغتو...
رو تن سسته اون بی خدا رها میکنی...
من به تنم یاد دادم با خستگی هم...
کنار بیاد...
...
......
...
دلم تنگه عزیزم...
دلم تنگه...
...
من به زندگیم یاد دادم...
با جای خالیت بسازه و تو حتی...
گنجایشه نبودمو بیش از پیش...
پر کردی...
...
من به زندگیم یاد دادم که تو قبله ای و تو...
منو هدف شعار اعتراضاتت کردی...
...
من به زندگیم یاد دادمو تو از زندگی یاد گرفتی...
...
.......
............
.......
...
حرفام خیلی زیاده اما...
به چشمت نمیاد وقتی...
حتی یک کلمه شم نخای بشنوی...
...
حرفام خیلی زیاده و تو...
تحمل یه جمله بیشترم نداری...
فقط...
هم بدون و هم به رقیبم بفهمون...
این زندگی...
که یروز عشق منو از من گرفت...
...
عشقتو ازت خواهد گرفت...
...
یادت باشه این زندگی...
حتی اگه برحق نیست...
اما دار مکافاته...
...
امروز گذشتو من شکستم...
...
شاید طعمه ی فردا تویی...
...
شاید طعمه ی فردا...
....................
.................
.............
..........
........
......
....
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی میشه واسه یه بارم...چشم به راه من بشینی
یا شبا وقتی که خوابی ... خوابای منو ببینی
خیلی حرفا توی قلبم...هست هنوزم که هنوزه
نمیخام اصلا بدونی...که دلت واسم بسوزه...
دوسدارم بعده یه چند وقت...که منو ندیده باشی
وقتی که میای سراغم...به خودت رسیده باشی
هرجوری دلت میخاد باش...ولی خب، بمون کنارم
مشکلم اینه که جز تو...هیچکسی رو دوس ندارم...
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
...
مطلبی که در بالا خوندین...
چشم اندازی از چند پست آینده ی وبه...
که حتما خدمتتون ارائه میدم...
........
...
دوستای گل...
این یه مدت سخت درگیر نوشتنه اولین کتابمم...
نوشتن کتابم انرژی زیادی از من میگیره که باعث میشه...
نتونم با روال همیشه وبو آپ کنم...
...
چناچه فرصتی پیش بیاد حتما وب آپ میشه...
اما با توجه به شرایط اخیر و اینکه سرم خیلی شلوغه...
احتمالش هست تا مدتی وب دیر به دیر آپ بشه...
...
چون تموم تلاشم رو اینه که یه کتاب تاپ ارائه بدم...
باید تموم تمرکزمم بذارم رو کتاب...
...
لازمه یه توضیح مختصر بدم که مطالب این کتاب...
با مطالب وب متفاوته...
...
قراره تو چند بخش باشه که شامل:
شعرنو عاشقانه...شعرنو مقاومت...و شعر نو اجتماعی-سیاسی میشه...
همچنین مطالبی مثل دلنوشته های وب، و ترانه ی فاخر و رباعیاتی هم یا شامل بخش خاصی میشن، یا در ضمن هربخش قرار میگیرن...
...
درباره انتشارش اصلا اطلاعی ندارم...
اما گمان میکنم سال بعد همین موقع منتشر بشه...
که حتما بهتون خبرشو میدم...
...
متشکر...
...
خیلی برام دعا کنین...
دوستتون دارم...
با آرزوی لحظه هایی خوش...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دریــــا...؟
سلام...
منو یادتـــه...؟
سال پیش؛ با یه فرشته اومده بودم پیشت...
کلی هم باهم خاطره ساختیم...
رو همین ماسه ها نوشتم...
تا ابد مال همیم...
فرشته مم، جلوش نوشت...
دریا شاهده عشق ماس...
منم بـــــــــــــــزرگ نوشتم...
دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم...
اونم بـــــــــــــــزرگ نوشت...
مــــــــــــــــــــــــــــــن بیـشتــــــــــــر...
...
یادت اومد...؟
...
.....
یادش بخیر...
یادته هلم داد تو آب...؟
تموم هیکلم خیـــــــسه آب بود...!
منم به تلافی، شروع کردم آب ریختن روش...
اومد از دستم فرار کنه که رو ماسه ها خورد زمین...
رفتم پیشش، کنارش نشستمو...
چقــــــــــدر خندیدیم...
...
بهم گفت قول بده زود به زود بیایم دریا...
خیلی خوش میگذره...
منم با همون لبخند همیشگی...
دستاشو گرفتم...
نگاهش کردمو قول دادم که زود به زود بیارمش دریا...
...
یادش بخیر...
صبح تا شبو دوست داشت کنار تو باشه...
هرجاهم میبردمش آخر، سر از دریا درمیاوردیم...
خیلی دوستت داشت...
از کنارت بودن آرامش میگرفتو...
با تو بودن آرومش میکرد...
...
بهم میگفت...
دوسدارم بیایم اینجا، دور از تموم دقدقه ها...
دور از تموم دوست و آشنا...
با خیال راحت،باهم زندگی کنیم...
میگفت اینجوری دست هیشکی بهمون نمیرسه...
هیشکی نمیتونه زندگیمونو خراب کنه...
هیشکی نمیتونه غم به دلمون راه بده...
میگفت اینجوری تا همیشه باهم خوشبختو آرومیم...
منم قول دادم یه خونه، شمال بگیرم...
یه خونه کنار دریا بگیرم، که تا همیشه زیر سقفش...
خوشبخت زندگی کنیم...
...
سخت بود...
جدایی از دوست و آشنا برام سخت بود...
اینکه یه جا زندگی کنی که از اقوام و آشناها دور باشی؛ سخت بود...
اما هیچی اندازه داشتنه اون برام شیرین نبود...
حاضر بودم از تموم دوستو آشنا دست بکشم، تا فقط اون مال من باشه...
...
هروقت به تعطیلات میخوردیم...
میگفت بیارمش شمال...
میخاست بیارمش پیش تو...دریا...
...
تورو به تموم ایران...
یا اصن به تموم دنیا ترجیح میداد...
منم اگرچه دلم بیشتر با جنوب بود...
اما بخاطر عشقم، همیشه شمال میاوردمش...
...
چه خاطرات شیرینی بود...
روزای کنارهم بودنمونو چقدر لذت بخش بود...
خاطراتمون کنار دریا...
...
........
............
........
...
دریا...؟
میبینی...؟
میبینی دیگه عشقم نیست...؟
آره...
رفت...
رفت با یکی دیگه...
رفت با یکی که میگن خیلی دوسش داره...
با یکی که میگن خیلی عاشقشه...
با یکی که میگن خیلی به دلش نشسته...
...
میگن خیلی باهم خوشبختن...
خداروشکر...
...
دیروز که خاستم راه بیفتم بیام پیشت...
خودش نبود...
عکسشو برداشتمو با همین دوتا فرشته کوچولو...
راهی شدیم اینجا...
...
بین راه مدام کنارم حسش میکردم...
...
مثل قدیم کنارم نشسته بودو با همون متانت...
با همون غرور و با همون وقار...
درست با همون لبخند گرم همیشگی...
نگاهم میکرد...
...
دلم براش لک زده...
...
اگه الان اینجا بود...
مثل پارسال...
کلی بهمون خوش میگذشت...
بـــــــــــــــــــــــزرگ مینوشتم...
هــــــــــــــــــــر ســــــــــــال بیشــــــــتر دوســــــتت دارم...
اونم مثه پارسال...
بــــــــــــــــــــــزرگ مینوشت...
هـــــــــــــــــــر ســـــــــــــال مـــــــــــــن بیـشــــــــــــــتر...!!!
...
ای کاش بود...
باز هلم میداد تو آبو خیسه آب میشدم...
منم دنبالش میکردمو باز...
وسط ماسه ها...
باهم میشستیم...
از آرزوهاش میگفتو منم قول میدادم...
برآورده ش کنم...
کلی بهمون خوش میگذشت...
با این تفاوت که امسال دوتا دختره ماه هم کنارمون بودن...
دستشونو میگرفتیمو میبردیمشون لب آب...
آب پاهای کوچولوشونو نوازش میکردو کلی ذوق میکردن...
مامانشون از قصه های دریا براشون میگفتو منم...
بغلشون میکردم...
میبردمشون تو دریا...
...
ای کاش بود...
امسال به هر قیمتی یه خونه شمال میگرفتم...
زود میاوردمش پیشت...
زودتر میجنبیدم...
که هیشکی نتونه دستاشو از دستم بکشه...
که هیشکی نتونه منواز دلش بیرون کنه...
که هیشکی نتونه قصر یخیمو تو دلش، آب کنه...
...
ای کاش بود...
خیلی بهش خوش میگذشت...
به همـــــه مون خوش میـــگذشت...
...
شب تو ویلا...
درست با یه منظره سمته دریا...
توهمون حال که موسیقیه امواج به خونه آرامش میده...
کلی با دخترام بازی میکردیم...
آخر شبم که میخابیدن...
فرشته مو بغل میکردم...
لبمو میذاشتم رو لبشو باز به قلبش...
عشــــــــــق تزریق میکردم...
حرارت تنش منو داغ میکردو منم...
از خودم جداش نمیکردم...
زمزمه میکرد دوسم داره و منم غرق عطر بی نظیرش...
میگفتم دوسش دارم...
...
میبینی دریا...؟
کلی آرزو دارم که رو دلم مونده...
کلی آرزو که قرار نیست برآورده بشه...
کلی آرزو که انگار به گوش خداهم نرسیده...
میبینی دریا...؟
خیلی دلم شکسته...
با تموم تار و پودم عاشقش بودمو حالا...
حتی براش از تموم قولایی که بهم داد؛ بی ارزش ترم...
...
میبینی دریا...؟
...
دریا دلم گرفته...
بعده رفتنش...
جز این دوتا فرشته ی کوچولو...
هیچکسو ندارم که فقط دوکلمه...
دردای دل واموندمو بش بگم...
برا این دوتاام که نمیشه درددل کرد...
چطور بگم مادرشون مارو تنها گذاشته...؟
چطور بگم مادرشون قید منو اونارو زده...؟
چطور بگم مادرشون به عشق پاکمون خیانت کرده...؟
...
هربار که عکس مامانشونو میبیننو بهونه شو میگیرن...
میگم یروز دوباره برمیگرده...
میگم یروز حتی شده فقط بخاطر شما...
اما برمیگرده...
میگم یروز دوباره تو بغل خودش خوابتون میبره...
میگم یروز دوباره خودش براتون قصه میگه...
میگم یروز برای همیشه جای خالیش با خودش، پر میشه...
...
نمیدونم دریا...
نمیدونم اینا یه مشت دروغه محض تسکینه بچه هام...
یه مشت توهمه محض آرامشه خودم...
یا عینه حقیقته و تقدیر...
برگشتنه فرشته مه...؟
نمیدونم...
...
دریا...؟
صددرصد میان اینجا...
هنوز دوستت داره...
اگه یوقت باعشقش اومدن اینجا...
نگی من اومدم باهات درددل کردما...
دل عشقم میشکنه...
اونوقت دیگه من نیستم که بیام تسکینش بدم...
شاید عشق تازه شم نیاد سراغش...
غصه ها رو دلش بمونه...
...
میگن اگه زیاد غصه رودل آدم بمونه...
آدمو مریض میکنه...
راست میگن، من خودم خیلی وقته مریضم...
اما یوقت به عشقم نگی که غصه رو دلش بشینه...
زبونم لال، مریض شه ها...
...
بذار اصن نفهمه من چجوری دارم آب میشم...
بذار اصن ندونه من چجوری دارم خرد میشم...
بذار اصن نبینه من چجوری دارم میشکنم...
بذار اگه خوشبخته...
باز با خیــــال راحت...
کنار عشق تازه ش زندگی کنه...
...
.....
راستی دریا...؟
تو بگو...
من بدم...؟
من بی غیرتم...؟
من نامردم...؟
من میخام با احساساتش بازی کنم...؟
من انقد کثیفو پستم...؟
اگه نه خب پس چرا اون انقد پشتم بد میگه...؟
چرا میگه من نامردم...؟
چرا میگه من پستم...؟
چرا میگه دوسم نداره...؟
آخه دریا به جون دوتا فرشته هام...
من بیشتر از خودم دوسش داشتم...
من اگه جونمو هم میخاست، بهش میدادم...
من دار و ندارمو پای عشقش میدادم...
دریا...
اون دار و ندار من بود...
دار و ندارمو ازم گرفتو پس چرا حالا...
به هرکی میرسه پشت من بد میگه...؟
چرا میخاد خرابم کنه...؟
چرا میخاد منو بشکنه...؟
چرا محبتام انقد زود...از یادش رفت...؟
چرا...؟
........
...
میبینی دریا...؟
چه زود میـــــگذره...
انگار همین دیروز بود درست همینجا کنارش نشسته بودم...
انگار همین دیروز بود که میگفت دوسم داره...
انگار همین دیروز بود که بچه هام به دنیا اومدن...
...
خداکنه همین جور زودم بگذره...
بخدا تحمل لحظه های بدونه اون...
خیلی خیلی مشکله...
...
اگه یروز اومدن اینجا...
وقتی عکسش افتاد تو آب...
لطفا عکسشو پیش خودت نگه دار...
بذا دفعه ی بعد که اومدم پیشت...
عکسشو بدی بهم...
...
بخدا انقد دخترام خوشحال میشن وقتی عکس مامانشونو میبینن که نگو...
...
خب حق بده بهشون دریا...
خیلی وقته مادرشونو ندیدن...
خیلی وقته دستای مادرشونو لمس نکردن...
خیلی وقته تو آغوش مادرشون نخابیدن...
حق بده اگه یه عکس ساده دلشونو کلی شاد کنه...
حق بده اگه یه عکس ساده، به وجود پاکشون آرامش بده...
حق بده...
...
دریا میخام دست بچه هامو بگیرم...
همونجور که به عشقم قول داده بودم...
بیام برای همیشه اینجا یه خونه بگیرم...
ممکنه فرشته م که بشنوه...
نه بخاطر من، لااقل بخاطر تو برگرده پیشمون...
تازه اینجوری...
دیگه هیشکی هم دوروبرم نیست که بهم زخم زبون بزنه...
که بهم طعنه بزنه و تنهاییمو به رخم بکشه...
میتونم تا آخر عمر...
خوشحالو خوشبخت...
پر از آرامــش...
با دخترام...هستی و خاطره...
کنارت زندگی کنم...
اینجوری آینده ی دخترام تضمینه...
تازه خودمم با وجود تو...
هیچوقت عشقمو فراموش نمیکنم...
همیشه به عشق دوست داشته اون...
دوستت خواهم داشت...
همینجور که امروز...
که حالا...
که الان دوستت دارم...
...
دیگه وقته رفتنه...
هوا داره تاریک میشه و باید با دخترام...
برگردیم ویلا...
...
خیلی مهمون نوازی دریا...
امروز کلی دل بچه هامو شاد کردی...
تازه کلی هم با سکوتت...
با گوش دادنت به حرفام...
به من تسکین دادی...
خیلی وقت بود اینجوری با کسی درددل نکرده بودم...
خیلی وقت بود...
...
.......
...
راستی قبل رفتنم؛ تا هنوز یادم نرفته...
دریا...
میخام یه امانتی بسپارم بهت...
یه امانتی که میتونه زندگیمو قشنگ کنه...
...
میخام بــــــــــــــــــزرگ رو ماسه ها بنویسم...
خــــــــــــــــــــــدا مــــــــــــــــــــــــــــن عشقــــــــــــــــــــمو میـــــــــــخام...
من که نوشتم تموم شد...
تو بیا برش دار...
تو دلت نگه دارو هروقت خدارو دیدی...
از طرف من اینو بده بهش...
بگو اینو یکی داد...
که دیگه از دعای سرنمازش جواب نمیگرفت...
بگو یکی داد که دیگه از دعای بعده قرآن خوندنش جواب نمیگرفت...
بگو اینو یکی داد که دیگه نذر میکردو جواب نمیگرفت...
...
بگو اینو داد که دوباره عشقشو بهش پس بدی...
...
بگو اینو داد که همونجور که گرفتیش...
پسش بدی...
...
بگو اینو داد که دوباره آرامشو به دلش برگردونی...
...
اگر دیدی قبول نکردو مخالفت کرد...
اصرار نکن...
بـــــــگو اینو داد...
که لااقل فقط یه شب دوباره...
عشقش بیاد به خابش...
که لااقل فقط یه شب دوباره...
دستای عشقشو تو خاب بگیره...
...
که لااقل...
فقط یه شب دوباره...
...
..........
.................
...............................
.................
..........
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماهی بودی...
دریا بودم...
خاستی غرورمو بشکنی و آهو شدی...
دشت بودم...
خاستی زیرپا بذاریمو سنگ شدی...
کوه بودم...
خاستی شکستمو ببینی و پرنده شدی...
...
پر زدی...
رفتیو به خیال، بدون وجود من...
به اوج رسیدی...
با خودت گفتی من از همه بی نیازمو تو آسمون پر گرفتی...
...
کجا پرنده به اوج میرسه بدون آسمون...؟
...
سکوت کردم، که با آرامش پر بگیری...
پله ی صعودت شدمو تو هرگز...
نفهمیدی که من...
...
خوده آسمون بودم...
...
............
......................
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی دوستای گلم که تا آخر پست همراهم بودین...
نوشته ای کلاسیک که وقته نوشتنش کلی منو آروم کرد...
نوشته ای که فقط...
بخاطر اون عشقی نوشتم که کلی دریارو دوست داشت...
نوشته ای که کاملا عاشقانه س...
امیدوارم هرجا که هست...
به وسعت دریا خوشبخت باشه...
به خروشانیه دریا شاد باشه و آرامش...
به زلالی دریا زندگیشو پر کنه...
...
اگرچه مدتهاس زندگیم...
مردابی شده...
بدون حرکت...بدون عشق...بدون شور...
...
براتون آرزوی دلای دریایی دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چقدر جات خالیه...
...
درست تو گیرو دار خیال اینکه چطور...
دلمو بشکنی...
من دارم خونه رو واسه جشن تولد دخترات...
آماده میکنم...
...
تو سر تو فکر شکستنه منو...
تو سر من...
خیال خوشحالیه فرشته هامه...
...
تو دل تو امید له کردن منو...
تو دل من...
امید خوشبختیه دخترامه...
...
تو دست تو تیکه های شکسته ی دلمو...
تو دست من...
کادوهای عزیزترینامه...
...
...
چقدر جات خالیه...
...
درست، وقتی تو درگیره نقشه ی شکستنه دلمی...
من واسه آرامش دل بچه هات...
واسه اینکه جای خالی مادرشون...
کمتر حس بشه...
دارم یه جشن بی نظیر میگیرم...
...
آره...
درست تو همون لحظه ها که تو منو مرده فرض میکنی...
من با خیال تو...
ریشه ی عشقو تو خونه م زنده نگه میدارم...
...
درست تو همون لحظه ها که تو به فکر شکستن دلمی...
من تو فکر بند زدنه شکسته های دلمم...
...
درست تو همون ثانیه ها که یادت میره...
مادر دوتا فرشته ی بی نظیری...
من دارم برا فرشته ها...
جشن تولد میگیرم...
...
...
جات خالیه...
...
جات خالیه تو خونه ای که واسه جشن دخترات...
حاضر شده...
جات خالیه پیش پسری که واسه خوشبختیه دخترات...
جونشو میده...
جات خالیه پیش دخترایی که هرشب به مادری که نمیشناسن...
میگن مامان...
...
پیش دخترایی که هرشب با عکس مادری که فقط تو عکسه...
میخابن...
...
پیش دخترایی که هرشب عکس مادری رو که از وقتی بوس یاد گرفتن؛ نبوسیدن...
بوس میکنن...
...
پیش دخترایی که تو نبودم، با عکس مامانشون...
زندگی میکنن...
...
جات خالیه...
...
بدجوری هم خالیه...
...
تولد یک سالگیه دخترامه و حتی تو اولین تولدشون...
نیستی...
...
نیستی که بغلشون کنی...
ببوسیشون...
بهشون کادو بدی...
بگی دوسشون داری...
من ازتون عکس بگیرم...
چهارتایی بریم بیرون...
چهارتایی شمع تولدشونو فوت کنیم...
و خلاصه اولین تولدشونو چهارتایی باهم...
جشن بگیریم...
...
نیستی...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
داره عذابم میده...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
دل خونه رو شکسته...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
بچه های منو غمگین کرده...
...
...
چی از این دنیا میخای...؟
...
شکستن منو...؟
له شدن منو...؟
نبودنه منو...؟
داری با کی لج میکنی...؟
این قیمت حضورت پیش بچه هاته...؟
بچه های خودت...؟
...
اگه انقد ارزون داری حضورتو میفروشی...
من خریدارم...
...
من با رفتنم...
حضورتو میخرم...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
جشن بگیری...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
خوش باشی...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
زندگی کنی...
میرم که یه امشب...
آرامشو به بچه هات هدیه کنی...
...
...
خب آخه میدونی چیه...؟
...
من هرروز باهاشونم...
هرروز بیدارشون میکنم...
هرروز میبرمشون گردش...
هرروز باهاشون نفس میکشم...
هرروز دنیا رو براشون قشنگتر میکنم...
...
من هرشب کنارشونم...
هرشب تو بغل من میخابن...
هرشب من براشون قصه میگم...
هرشب من باهاشون بازی میکنم...
هرشب من لالایی میخونم که بخابن...
...
اما خب باید بدونن اونی که هرروز صبح که بیدار میشن...
به عکسش سلام میکنن...
کیه...؟
...
باید بدونن اونکه هرشب قبل از خواب عکسشو میبوسنو...
بهش شب بخیر میگن...
کیه...؟
...
...
آره...
باید بدونن مادرشون کیه...
باید بدونن حس مادر داشتن چه حسیه...
باید بدونن آغوش مادر نظیر نداره...
باید بدونن چقدر خوبه کنار مادر بودن...
...
چه شبی بهتر از امشب...؟
چه شبی بهتر از امشب که تولدشونه...؟
...
هدیه ی تو به دخترات...
تو اولین سال تولدشون...
فقط یه قطره عشق باشه...
یه کم محبت...
...
تا فقط بدونن مزه ی لبای مامانی که هرشب عکسشو میبوسن...
چقدر با مزه ی لبای عکسش فرق داره...
...
تا فقط بدونن تو بغل مادر خوابیدن چه طعمیه...
...
یا اصن اینکه مامان چه عطری داره...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت نبودنم...
...
خونه رو تنها میذارم که فقط یه کم...
عشقو به دخترات هدیه کنی...
به دخترای خودت...
به دخترایی که تشنه ی محبت مادری ن...
به دخترایی که آرزوشونه یبار جای عکس...
خودتو ببوسن...
...
...
بهشون قول دادم...
بهوشن گفتم تولدتون مامانی هم هست...
گفتم تولدتون مامانم میاد...
حتی اگه محل من نذاره...
اما شمارو بغل میکنه...
میبوسه...
باهاتون بازی میکنه...
براتون کادو میاره...
باهاتون شمعای کیکتونو فوت میکنه...
و هزار تا توقع دیگه که هر بچه ای از تولدش داره...
...
کلی گفتم دوسشون داری...
...
هربار که ازت پرسیدن براشون...
کلی قصه از محبتت...
متانتت و...
وقارت گفتم...
...
هربار که خواستن ازت بگم...
براشون از فرشته بودن مادرشون گفتم...
درسته سهم من از تو...
تنهاییه...
اما خب فرشته هامون که بی گناهن...
...
درسته منو دوسم نداری...
اما خوب میدونم توام تو خلوتت...
یاد فرشته هامون میفتی...
اینم میدونم که دلت براشون تنگ میشه...
...
خوبم میدونم دوسشون داری...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت اینکه نباشم...
به قیمت اینکه برمو...
به قیمت اینکه نمونم......
...
تا فقط بیایو حتی واسه یه شب...
آرزوی فرشته هاتو برآورده کنی...
میرم که واسه یه شب...
دل دختراتو شاد کنی...
میرم که واسه یه شب...
آرامشو به دل دخترای یک ساله ت هدیه کنی...
...
تولد یک سالگیه بچه هامونه و من...
واسه جشن امشب دست تنهام...
...
فقط خودممو خودمو خودمو خودم و هیچکس نیست...
تا بهم کمک کنه...
هیچکس نیست که خستگی رو از تنم بیرون کنه...
هیچکس نیست که یه گوشه ی کارو بگیره و من تنها...
میخام جشن امشبو...
بی نظیر برگزار کنم...
هرچی باشه تولد دخترامه...
اولین تولد دخترامه...
اولین تولد فرشته هام...
...
باید بی مثال برگزار شه...
بی نظیر و فوق العاده...
...
...
کم کم باید آماده شم...
وسایلمو جمع کنمو واسه یه امشب...
خونه مو بسپرم به تویی که آرزوت...
شکستنمه...
...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر دختراتو حس نکردی...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر خونه تو حس نکردی...
به تویی که مدتهاس، بزرگ شدنه فرشته هاتو ندیدی...
به تویی که مدتهاس، عشقو از دخترات دریغ کردی و به تویی که مدتهاس...
منو از دلت بیرون گذاشتی...
...
......
...
کیکه عروسکیه دخترام...رو میزه...
یه شمعه «یک» میزنم روشو...
کادوهاشونو کنار میز میذارم...
هستی و خاطره مو بغل میکنمو میشینم رو مبل...
یه عکستو برمیدارمو یه نگاه به خونه میندازم...
آروم آروم...
لحظه شماری واسه لحظه ی رسیدنت شروع میشه...
آروم آروم...
باید آماده رفتن شم...
...
...
آره...
انگار همه چی آماده س...
...
همه چی آماده س که این خونه برا یه شب...
دوباره میزبان یه فرشته باشه...
یه فرشته از جنس آسمون...
...
من میرمو قراره امشب...
...
سه تا فرشته تو این خونه جشن بگیرن...
...
ای کاش میشد منم باشم...
میشد منم ببینم...
ای کاش هنوز جایی برای من...
تو دلش بود...
...
آخه...
عجب جشنی بشه...
...
جشنی که سه تا فرشته داره...
...
سه تا فرشته از جنس آسمون...
...
...
عجب جشنی بشه...
...
مهمونیــــه فرشتــــه ها...
.
...
.......
...............
...................
...........
......
....
..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به چی دل بستی که بی من...ملالی نیست، خوشبختی
نه غصه داری از دوریم...نه دوره ت میکنه سختی
به چی دل بستی این روزا...که از چشم تو افتادم
خودم بی معرفت آخه...تورو بال و پرت دادم
به چی دل بستی که دستات...دیگه دستامو پس میده
نبودت خیلی مسمومه...بهم احساس مرگ میده
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
شونزدهم آذر...
تولد فرشته های پاکم...
دخترای نازم...
و تنها اعضای خانواده م...که هنوز پیشمن...
مبارک...
...
...
دوستای گل...
یه خواهشی دارم...
...
این وب متعلق به فرد خاصی نیست...
و شخص معینی هدف تیر نوشته های من نیست...
تنها...دلنوشته های منو بچه هامه و بس...
از همه تون خواهش میکنم وبو محدود به فرد خاصی نکنید...
دوست ندارم هیچکس... و هیچکس... و هیچکس...
خیال اینکه این وب مختص به فرد معینیه به سرش بزنه...
حتی اونکه باید باشه و نیست...
...
ادامه مطلب با یه جشن تولد وبلاگی برای دخترام...
علاوه بر جشنی که تو خونه براشون میگیرم...
حتما سر بزنید و مهمون تولد فرشته های من باشین...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میـــــــــــری...
دورتر و دورتر میشی و حتی یبار...
به عقب نگاه نمیکنی...
...
منتظـــــــــرته...
کنار ماشینش وایساده و با لبخند...
ازت استقبال میکنه...
...
...
توام مثل منی...
دلت گریه میخاد...
اما جلوی من...
با یه لبخند زورکــــی...
تحویلش میگیری...
...
میدونم دلت اینجاس...
اما غــــــرورت...
نمیذاره برگــــــردی...
...
پاهام سست شده...
سختمه بیشتر از این وایسم...
به در تکیه دادمو اگرچه خیس اشکم...
با یه لبخند گـــرم...
بدرقه ت میکنم...
...
یه لبخند که داره داد میزنه بمــــــون...
یه لبخند که گرچه میدونه میــــری...
اما باز داره التماست میکنه...
یه لبخند که دلش نمیخاد وقت رفتن اشکای مردتو ببینی...
یه لبخند که پر از حرفه...
پر از فریاد...
...
فدای مهربونیات...
چقدر بهت بد گذشت...
...
چقدر روزات کنار من، تباه شد...
چقدر بهت سخت گذشت...
لحظه هایی که از بودنت آرامــــش گرفتم...
...
فدای قلب صبورت...
فدای دل پاک ت...
فدای قدم های مرددت...
فدای بغض رفتنت...
فدای دلشکستنت...
...
چقــــــدر دلم تنگه برات...
...
هنوز نرفتی اما من...
دارم از دلتنگی میســـوزم...
...
قدم هات، رو زمینه بارون خورده...
رد پاتو رو دل شکسته م میذاره...
...
میخام داد بزنم بمـــــــــــــون...
اما نمیدونم چرا...؟
چرا بمونی پیش کسی که دوسش نداری...؟
میخام داد بزنم بــــــــــــــرو...
اما نمیدونم کجا...؟
کجا که اندازه من دوستت داشته باشن...؟
کجا که خیالم آروم باشه...؟
کجا که دلم تنگ نشه...؟
کجا...؟
...
از پیشم میری و رفتنتم خیلی به دل میشینه...
هرقدمی که ازم دورتر میشی...
تموم خاطراتمون روبروم ورق میخوره...
از همون روز اول که دیدمت...
بار اول که بغلت کردم...
بار اول که بوسیدمت...
اولینباری که گفتم دوستت دارم...
اولینباری که سرتو رو شونه م گذاشتی...
اولین شبی که باهم خوابیدیم...
...
تا همین روزا...که دیگه از چشمت افتادم...
که تو ازم بریدی و من...محکوم به تنهایی شدم...
تا همین حالا که داری میری و من قراره...
تا ابد تو حسرتت بمونم...
تا همین حالا که دارم با گریه...واسه دلگرمیت... میخندم...
...
آخه میدونی...؟
هیچوفت فکر نمیکردم یروز...
تو هم منو رها کنی...
تو فرق داشتی...
همه ازم بریدن اما تو...با همه فرق داشتی...
تو پاک بودی...
تو دنبال چیزی نبودی...
تو منو بخاطر خودم میخاستی...
تو دوسم داشتی...
خودت میگفتی...
مگه نه...؟
...
تو قول داده بودی...
قول داده بودی بمونی...
قول داده بودی سر کنی...
قول داده بودی شونه به شونه م با سختیا بجنگی...
تو به من قول داده بودی...
حالا میزنی زیرش...؟
حالا که من انقد وابسته شدم...؟
حالا که من انقدر درگیر عشقتم...؟
حالا که شدی زندگیم...داری میری...؟
تو قول داده بودی هرچی هم که بشه باهام بمونی...
تو قول داده بودی با بدی هامم بسازی...
تو با همین قولا دلمو به زندگی خوش کردی...
حالا داری میری...؟
یادت رفت...؟
انقدر زود یادت رفت چه قولایی بهم دادی...؟
یادت رفت چقدر با این قولا تسکینم دادی...؟
یادت رفت...؟
...
از پا دراومدم...
تحمل این لحظــــــــه های آخــــــــــر...
رو شونه م سنگینی میکنه...
اشکام میچکه رو پیرهنمو باز...
لبخند از لبای خشکم پاک نمیشه...
تو میری و نمیدونم دیگه کی برگردی...
نمیدونم قراره کی جای من کنارت باشه...؟
قراره کی برات دلتنگ شه...؟
قراره کی دیر میکنی نگرانت شه...؟
قراره کی وقتی دلت میگیره آرومت کنه...؟
قراره کی تولدت برات جشن بگیره...؟
هدیه ی تولدتو از کی میخای بگیری...؟
وااااای...!
قراره کی دستای پاکتو بگیره...؟
کی میخاد هرشبو کنارت بخابه...؟
کی قراره لبای شیرینتو ببوسه...؟
سرتو قراره رو شونه کی بذاری...؟
کی میخاد وقت غصه هات بغلت کنه...؟
وقت خستگیت تو بغل کی خوابت میبره...؟
کـــــــــــــــــــی...؟
کــــــــــــــی...؟
کــــــــــی...؟
کـــــی...؟
کـــی...؟
کی...؟
...
...
کیه که بخاطرش منو یادت رفت...؟
کیه که بخاطرش مهربونیام فراموشت شد...؟
کیه که بخاطرش منو تنها رها میکنی...؟
کیه که نذاشت دستات تو دستام بمونه...؟
کیه که تورو از بچه هات جدا کرد...؟
کیه که دلش خواست این بچه ها بی تو بزرگ شن...؟
کیه که نتونست ببینه...؟
کیه که نتونست خوشبختیمونو ببینه...؟
کیه که نتونست خوشحالیمونو ببینه...؟
کیـــــه...؟
...
...
اینارو از خودم میپرسمو بس که براشون بی جوابم...
در جوابش اشک میریزم...
...
به در تکیه دادمو با چشمایی که ناخاسته میبارن...
با همون لبخندی که رو لبام خشک شده...
ثانیه های آخرو بدرقه میکنم...
...
باور کنم یا نه...تو میری...
و برات فرقی نداره...
عاقبت منو بچه هایی که صدای گریه شون...
آخرین التماس برای حضور مادرشونه...
میری و فقط به این فکری که حالا که غرورمو روبروم میشکنی...
چقدر واسه عاشقت بودن صبورم...؟
میری و خیال میکنی با رفتن...چیزی عوض میشه...
دریغ از اینکه رفتنت...زخم تازه ای رو زخمای کهنه مونه...
دریغ از اینکه رفتنت...ریشه ی آرامشمونو هم میسوزونه...
دریغ از اینکه...
...
...
تو میری...
هرچی که دورتر میشی...
قدم های تو تندتر میشه و نفسای من کندتر...
نفسای تو گرم تر میشه و وجود من سردتر...
وجود تو آروم میشه و تشویش...
تموم تار و پودمو میشوره...
هرچی که دورتر میشی...
بیشتر خدامو التماس میکنم...
بیشتر به پاش میفتم که لااقل فقط یه لحظه...
برگردی و ازم خدافظی کنی...
برگردی وبا همون لبخندی که همیشه رو لباته...
برام دست تکون بدی...
یا حداقل نگاهم کنی...
حــــــــس کنــم دوســـــم داری...
حس کنم بین موندن و رفتن دودلی...
...
اما تو با یه اطمینانی ازم دور میشی...
که خودم باورم میشه کنار من...
خیلی بهت سخت گذشت...
...
میری...
میری و میخام التماست کنم فقط یه عکس...
جا بذاری...
نه واسه من...
که وقتی میخام به بچه هام یاد بدم...
بگن...مامان...
بدونن مامانشون کی بود...
میری و میخام آخرین تلاشمم برا موندنت بکنم...
اما تو حتی برنمیگردی ببینی من چه حالی م...
...
برق خوشی رو که تو چشمات میبینم...
گرچه آتیش میگیرم اما...
برا سرمایی که خونو داره تو رگم خشک میکنه...
خیلی میچسبه...
...
رقیبمو میبینمو حسرت میخورم...
که منبعد تو مال اونی و واسه من فقط خاطراتت موندگاره...
میبینمشو میخام بیام التماسش کنم...
به پاش بیفتم...
ازش خواهش کنم تورو از من نگیره...
بذاره مال خودم باشی...
که دست از سر عشقمون بکشه...
که بذاره مثل قدیم...
دوباره سر رو شونه های خودم بذاری...
دستای خودمو بگیری...
اشکاتو رو پیرهن خودم بریزی...
لباتو رو لبای خودم بذاری...
و تو بغل خودم...خوده منه عاشق...خوابت ببره...
ولی دلم نمیاد...
خوشی هاتو ازت بگیرم...
...
دوسدارم بیام جلو...
تموم توصیه هامو بهش بگم...
بهش بگم که نذاره غصه ببینی...
بگم که نذاره تنها بمونی...
بهش بگم که وقتی دلت میگیره چجوری آرومت کنه...
بهش بگم که سلیقه ت چیه...
بهش بگم که چجوری خوشبختت کنه...
دوسدارم بهش بگم...
بگم که بدونه...
اما...
...
...
میری و میدونم که دیگه...
تنها امید دیدنت تو خوابه ولی باز...
لبخندمو پاک نمیکنم...
پاک نمیکنم که آخرین تصویرت از مرد کهنه ت...
غم انگیز نباشه...
...
میدونم از این به بعد منو بچه هام...
تنهای تنها می مونیم...
میدونم قراره از اینو اون طعنه و کنایه بشنویم...
میدونم قراره سینه مون...
میزبان جراحت زخم زبونای مردم بشه...
میدونم قراره یه عمر با توئه خیالی سر کنمو باز...
لبخند از لبام پاک نمیشه...
تا فقط باورت بشه مرد پیرت...
از اینکه تو خوشبختی...
خوشحاله...
...
چشم ازت برنمیداره و من...
دارم از این وضعیت میسوزم...
میخام داد بزنم...
که لامـــصــــب...
اونی که اینجوری بهش زل زدی...
عشــــــــــــــق منــــــــــــه...
...
ولی وقتی...
میبینم توام چشم ازش برنمیداری و دیدنش...
انقـــــــــدر خوشحالت کرده...
غرق سکوت میشمو بغضمو پشت لبخندم...
حبس میکنم...
...
...
خیلی دوسدارم بیام پیشت...
جلوش دستاتو بگیرم که بدونه تو...
مال منی...
بیام جلوش ببوسمت...
بدرقه ت کنم که بدونه بی کس و کار نیستی...
ولی خوب میدونم...
جلو اون...
دستاتو به من...
نمیسپری...
...
سرما تموم وجودمو تو خودش میکشه و فقط...
از آتیش قدم هاته که دارم گرم میشم...
اشک، چشامو میشوره و لبخند...
تبسم غم...با آرایش عشقه...
...
حتی یه ثانیه چشم ازت برنمیدارم...
...
نمیخام حتی یه لحظه هم از دیدنت محروم شم...
دوسدارم این لحظه های آخر تا میتونم نگاهت کنم...
دوسدارم این لحظه های آخر بغلت کنم...
دوسدارم ببوسمت...
دوسدارم نوازشت کنم بگم...
مواظب خودت باش...
دوسدارم تو چشمات نگاه کنمو بگم منتظرت می مونم...
دوسدارم سرتو رو شونه هام بذاری...
بگی دوسم داری...
دوسدارم دستاتو به من بسپری و لبخندتو ازم نگیری...
دوسدارم این لحظه های آخر بچه هامونو بغل کنی...
ببوسیشونو از اینکه دیگه هیچوقت...
نمیتونی کنارشون باشی...
ازشون عذرخواهی کنی...
دوسدارم محکم بغلت کنم...
بچسبونمت به سینه مو بگم بازم کنارمون بمون...
دوسدارم این لحظه های آخر...
عکستو بهم بدی...
بگی اینم یادگاره ازت...
که فراموشت نکنم...
که وقتی نگاهش میکنم یادم بیاد چه فرشته ای خانومم بود...
...
دوسدارم این لحظه های آخر نگاهم کنی...
با همون لبخند گرم همیشگی برام دست تکون بدی...
دوسدارم بهم ثابت کنی دوسم داری...
دوسدارم...
...
اما از این همه آرزو...
تو فقط میری و دوسداری زودتری...
این لحظه ها تموم شه...
دوسداری بری...
قبل از اینکه دلت به حال منو بچه هات بسوزه...
فقط دوسداری بری...
قبل از اینکه نظرت عوض شه...
دوسداری بری و هرچی زودتر...
منو فرشته هامو با این خونه ی سرد و تاریک...
تنها بذاری...
...
از کی فرار میکنی...؟
از اونکه جونشم پای لبخندت میده...؟
از اونکه زنده س فقط به عشق داشتنت...؟
از اونکه تموم امیدش بودی و ناامیدش کردی...؟
از اونکه فقط از حضور تو آرامش میگیره...؟
از اونکه خونه شو با ستون عشق تو بنا کرده...؟
از من...؟
از بچه هات...؟
...
از چی فرار میکنی...؟
از خونه ای که پر از خاطراته قشنگه...؟
از لحظه هایی که تکرارش محال...؟
از آرامشی که هیچ جا دیگه پیدا نمیکنی...؟
از خاطراتی که حرمت خونه مونه...؟
...
فکر کردی میری و همه چی درست میشه...
حیف...
نمیدونی که رفتنت...
نه تنها چیزی رو عوض نمیکنه...
بلکه زخم این عشقو عمیق ترم میکنه...
فکر میکنی میری و فردا صبح که از خواب پاشی...
همه چی عوض شده...
حیف...
نمیدونی تازه از فردا...
غصه ها دل جفتمونو زیرپا میذارن...
تازه از فردا بی کسی جفتمونو شکنجه میکنه...
و تازه از فردا مرور خاطراتمون باهم...
میشه سرگرمیه لحظه هامون...بدونه هم...
...
میری و فکر میکنی با رفتن...
همه چی درست میشه...
حیف...
...
.......
...
عجب ثانیه های نفس گیری...
...
عشقم میره و من فقط باید نگاه کنم...
فقط باید بشمارم...
قدم هاشو وقتی از در خونه مون میگذره...
زندگیم میره و من باید منبعد...
با خیالش روزامو شب کنمو...
شبامو با خیالش صبح...
...
عجب لحظه های سنگینی...
...
بهش نزدیک و نزدیک تر میشی و حالا تنها تلاش من برای موندت...
اشکامه که داره دست به دامن خدا میشه...
حالا فقط التماس من از خدا مونده...
التماس اینکه نذاره به هم برسین...
التماس اینکه مال خودم باشی...
التماس این که از پیشم نری...
التماس اینکه جـــدا نشی...
التـــــــــماس اینـــکه...
...
وااااااااااااااااااااااااااای...
...
......
...
دستاتو گرفتو تو هم هیچی نگفتی...
با همون چشمای هیزش...
تو چشمای نازت زل زده و تو فقط...
با لبخند سکوت میگی...
میدونی دارم نگاهت میکنمو از لــــــج من...
خودتو تو بغلش جا میکنی...
دستاشو دورت حلقه میکنه و تو...
از آغوشش آرامش میگیری...
و من...
فقط نگاه میکنم لحظه هایی رو که مثه تیغ...
رگ زندگیمو قــــــطع میکنه...
...
در ماشینو برات باز میکنه و تو...
بدون اینکه حتی یه لحظه...
حتی یبار...
این سمتو نگاه کنی...
سوار میشی...
...
نگاهم میکنه و در حالی که نیشخندی رو لباشه...
داره داد میزنه عشقتو دزدیدم...
داره داد میزنه آرامشتو کشتم...
و داره داد میزنه...
با بچه هات...بمیـــــــــر...
...
آره...
...
اونم سوار شدو...
ماشین راه افتاد...
...
لبخند هنوز رو لبام قفله و زل زدم به تو...
بلکه برگردی...
یه نگاه ساده به من بکنی...
بلکه لااقل از آیینه سراغمو بگیری...
اما تو...
داری میری و انگار پاک...
فراموشت شده اون همه لحظه های عاشقونه مون...
اون همه عشق...
اون همه خنده...اون همه اشک...
اون همه روز...اون همه شب...
اون همه خاطراتو حتی اینکه دوتا بچه منبعد بدون تو بزرگ میشن...
...
شما باهم میگین...میخندین...میرین و من...
ماتم برده به مسیری که همین چند لحظه پیش..
هنوز نرفته بودی...
لبخند رو لبام خشک میشه و اشکام...
میخان به تنهاییش تسکین بدن...
...
ماتم برده به ردپات وسط بارونو بارون...
تن پوسیده مو از غصه میشوره...
...
بین باور بی تو و با تو بودن خشک شدم که...
صدای دخترای کوچیکم از اتاق...
منو به خودم میاره...
به خودم که الان جوابی واسه سئوال نبودنت ندارم...
به خودم که الان پاسخی واسه التماس بچه هات ندارم...
به خودم که نمیدونم از این به بعد...چجوری تو چشمای بچه هام نگاه کنم...
به خودم که از امروز...هم پدرمو هم مادر...
چشممو از جاده ی جداییمون جدا میکنمو ناامید از حضور تو...
برمیگردم...
صدای گریه ی دخترام از داخل اتاق...
با صدای بارونی که میکوبه رو تن خسته م...
در هم آمیخته اما...
فرقی نداره...
جوابی ندارم واسه صدای جفتشون که نگران میپرسن...
........
.....
...
پس اون کجاست...؟
...
.....
........
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
برای تسکین زخم هایی که بعده تو...
از زبون مردم خوردم...
...
انتقام لازم نیست...
...
خاطراتت کفایت میکند...
....
....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متشکر از اینکه تا آخر پست همراهم بودین...
امیدوارم مثل گذشته...
تسکینی بوده باشه برا دلای مقدس...
دلایی که عطــــــر خدارو خوب حس میکنه...
دلای شکسته...
...
دوستای گل ادامه مطلب رو برای اولین بار با پستی احساسی...
به سالار تموم عاشقه...
آقا اباعبدالله الحسین تقدیم میکنم...
پستی پر از احساس...در وصف ظهر ماتم...
ظهر عاشورا...
...
پیشنهاد میدم حتما یه سری بهش بزنید...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش...
واسه تموم دلای مقدس...
زیر سقف همین کلبه ی مقدس...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Power By:
LoxBlog.Com |