کلبه مقدس

یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...

تقدیر

مقدمه


گناهی ندارم...
تقصیر من نیست...
برگ هارا پاییز ریخت...
...
تقدیر برگ ، پاییزبود...
...
تقصیر من نیست...
باران صبر نکرد...
دل خشکیده ی صحرا...
دفتر خاطره های آفتاب...
پاک شد...
تا که باران بارید...
به دل صحرا،حیف...خاطراتش را شست...
...
سرنوشته خاطراته دفتر خورشید...صحرا هم به تنهایی رسید...
...
تقصیر من نیست...
دل دریا هم سوخت...
پشت ابهام خیال تبخیر...
دل دریا هم به حال ماه سوخت...
با گمان اینکه این قانون بود...
اشک های آسمانی وار دریا را که دید...؟
بی گناهم من...
که تنهاییه ماه...
دل دریاییه دریا را کشت...
بی گناهم...بی گناه...
....
آسمانی شد دل دریا که این، سرنوشت مهربانی های دریاگونه بود...
...
تقصیر من نیست...
کمر کوه شکست...
زیر بار این سکوت...
با تحمل های وزن آسمان...
زیر آوار تمام دردها...
کین جوانمردانه، عاشق مرد، کوه...
...
هیچکس حرفی نزد...
هیچکس چیزی نگفت...
با خیال اینکه این قانون بود...
با خیال اینکه ریزش، سهم کوه از زندگیست...
هیچکس حرفی نزد...
حیف، پوشیده شد از چشم همه...
کین تحمل، گرچه سخت، از عشق بود...
این سکوت از عشق بود، تا نیندیشد سپهر...
بار سنگینی به دوش کوه است...
این سکوت از عشق بود، تا به آرامی بماند استوار، آسمان بر شانه های زندگی...
تا بماند استوار...تا ابد بر شانه های کوهسار...
...
کمر کوه شکست...چه کسی حرفی زد؟...سرنوشت کوه هم...مرگ غربتوار بود...
...
تقصیر من نیست...
قلمم غمگین است...
چه کسی میداند قلمم دل دارد؟
قلم من خشکید...
جمله ای بیش نبود...طاقت قلب قلم...
جمله ای گفت و دگر...چشمهایش را بست...
...
جمله اش را دارم...نامه ای بود به تو...
تو که دوری از من...
نامه ای بود پر از عشق ولی...
حیف خشکید قلم...
بعد از انشای نخستین جمله...
...
جمله ام را دارم...
جمله ای خاص بدین مضمون بود...
...
...دوستت دارم...
 و دیگر هیچ بود...
...
قلمم غمگین مرد...سرنوشته قلم من این بود...
...
تقصیر من نیست...
که توهم میگذری...
از منو سهم من از تو، فقط این تنهاییست...
بی گناهم من اگر از تو فقط...
خاطراتت باقیست...
بی گناهم من اگر یادت رفت...
چه کسی جای تو بود...چه کسی جای تو مرد...
چه کسی بی منت...غصه هایت را خورد...
...
چه کسی بال و پرت بود و گذشت...هرچه تنهاتر شد...
چه کسی زجر کشید و خندید...نهراسید از عشق،باز عاشقتر شد...
چه کسی بود که صدبار افتاد...خم به ابرو نیاورد یکبار...
چه کسی بود که تنها یکبار...از نگاهت افتاد...که بمیرد روزی، لحظه ای دم صدبار
...
بی گناهم من اگر از این عشق...
سهم من از تو فقط خاطره شد...
خاطراتت از عشق...خاطراتت با من...
هستی و خاطره ای شد به خیال...
...
بی گناهم من اگر...
قلب تو کوچک بود...عشق من بی پایان...
جا برای عشق بی حدم نبود...
...
بی گناهم من...
تو حرفی بگشا...
گرچه تقدیر میان منو تو فاصله شد...
گرچه تقدیر مرا عاشق کرد...گرچه تقدیر همه تقصیر است...
...
جرم من هیچ...تو هیچ...دریا هیچ...
برگ پاییزی که تقصیر نداشت...
کمر کوه شکست...دشت را باران شست...
قلم من خشکید... دریا تنها ماند...
دست های من و تو دور از هم...
هیچ تقصیر دل دریا نیست...گرکه تنها ماندو تنها پرکشید
هیچ تقصیر دل برگ نبود...گرکه تصویر شکستن را دید
هیچ تقصیر دل دشت نبود...گر کتاب عشق هایش پاره شد
هیچ تقصیر دل ما هم نبود...اشکهایش این چنین آواره شد
هیچ تقصیر دل کوه نبود...آسمان سنگین بود
قلمم خشک نشد بیهوده...«دوستت دارم» من سنگین بود
این همه هیچ...به معنای شکست...همه مدیون دل تقدیر است
دست من نیست که تنها ماندیم...
دل تقدیر همه را تقصیر است...
دل تقدیر همه را تقصیر است...
دل تقدیر همه را تقصیر است...

.........................
.....................
.................
..............
...........
........
......
....
..

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
بعد از مدتها باز برمیگردم...
برمیگردمو دوباره همدم لحظه های تنهایی تموم دلشکسته ها میشم...
برمیگردمو دوباره شونه به شونه ی تموم دل تنگ ها...
حرمت عشق رو از نو میسازم...
دوباره برمیگردم...
برمیگردم نه چون دلی شکسته دارم...
چون بردلم...زخمی مقدس دارم...
برمیگردمو بدون نگاه به گذشته...
از حال...
برای آینده مینویسم...
برای آینده ای که تو مشت ماست...
اینبار نه با دست خالی...با دست پر، شونه به شونه ی یه همصدای پاک و به آغوش کشیده ی دوتا فرشته ی آسمونی...
به پشتوانه ی خاطرات یه بانوی زلال و بی وفا و به انتظار بارون...
برمیگردمو همدم لحظه های تک تک دلشکسته ها میشم...
با تجربه تر از گذشته...لطیف تر از دلنوشته های قدیم...پر احساس تر از لحظه های گذشته مون کنار هم...
برمیگردمو دوباره چراغ این خونه رو روشن میکنم...
خونه ای که اسمشو میذارم...
...کلبه ی مقدس...
تا سرپناهی باشه برا دل تموم اونا که رو سرشون سرپناهه و رو دلاشون هیچ...
سرپناهی مقدس...تا پذیرای تموم دلای شکسته باشم...
برمیگردم به جایی که بهترینمو از اینجا داشتمو غم انگیز ترینمو همینجا خواهم داشت...
برمیگردم که دنیا بدونه، من نگاه - نفرت(Hate) -رو هم به زندگی شیرین کردم...
برمیگردم قدم به قدم هستی و خاطره م...شونه به شونه ی تک پناه قلبم...
که باز فریاد بزنم...
...
اینجا...زمین...جایی برای زندگی...
...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Logaft
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:Logaft,Hate,logaft,hate,sulogaft,susu,love,heart,eshgh,delshekasteh,deltangi,ساعت 17:9 توسط Logaft| |


Power By: LoxBlog.Com