کلبه مقدس

یه سرپناه...واسه تموم دلای شکسته...

در سوگ عشق

 

سلامی گرم به تمام دوستان کلبه ی مقدس...
امیدوارم هرجای کره ی مقدسمون که هستید خوب و خوش و دلگرم باشید...

ایام  سوگواری سید و سالار شهیدان رو به تمامی دوستان خوش قلبم تسلیت می گم...
دوستان برگشتم با شعری دلگیر و غمبار در سوگ از دست دادن خواهر عزیزم، سمیرا خانوم گل...
و روزشماری تا تولد « یک فصل تا زمستان »...

دوستای خوبم...
مدت زیادی چراغ کلبه با دستای گرم شما روشن بود و من از هوای کلبه دور بودم...
همونجور که میدونین طی این مدت روی کتاب اشعارم کار می کردم و قرار شد تا پایان کتاب کمتر به کلبه سر بزنم...
طی این مدت تک تک نظرات و ایمیلاتونو خوندم و از تمام حمایتا و حتی انتقاداتتون متشکرم...
سرانجام کتاب با - سی شعر - عمدتا عاشقانه و اجتماعی به پایان رسید و در صف انتشار قرار گرفت...
همونجور که گفته بودم قالب شعر ها بیشتر سپید و موج نوست و تعدادی هم شعر موزون درش قرار دادم...
کتاب بر محور خودمحوری های من نوشته شده و بنابراین نکات شخصیه زیادی از زندگیه من در کتاب به قلم نشسته...
«یک فصل تا زمستان» تولد اولین کتاب من و در واقع خبر از کتاب بعد منه...
همچنان قول حضور پررنگ پس از انتشار کتاب، در عرصه های ادبی رو به تمام ادب دوستان خاک مقدس میدم...
و همچنین قول گرم تر شدن کلبه بعد از انتشار کتاب...
تاریخ انتشار هنوز بطور قطع مشخص نیست اما از امروز، ساعتاتونو برای دوماه آینده کوک کنید...
دوستت دارم و منتظر نظرات و انتقادات و پیشنهاداتتون هستم...
...............
..........
......
...
......
.........
...............
دوستای خوبم...
شعری که در زیر نوشتم، سروده ی خودم و در غم از دست دادن سمیرا خانوم عزیز، خواهر خوب خودم و خواهر مهربان سلی عزیزه...
شاید غم از دست دادن عزیز عزیزام، به اندازه ی غم از دست دادن عزیزام طولانی نباشه...
اما این ابیاتو در وصف روزای سنگین غم سلی عزیز نوشتم...
برای رفع ابهام اشاره می کنم دنیای من در این شعر اشاره به سلی عزیزم داره...
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین و پس از خوندنش برای آرامش ورح بلند مسافر من...
فقط یک صلوات بفرستین...
دوستتون دارم...
در پناه خدای تک ضرب های روبرو...


نیمه ی دنیای من

خورشید بودی و نبودی و همیشه تابیدی
از من گریزان و دنیای دنیای من بودی
یک شب غروب کردی و از شب بعد هرشب
در حسرت یک شب خواب خوش من آسودی

آرام بودم و در تلاطم دریای من افتادی
من ساکت و تو در ترس دریای من خروشیدی
یک عمر تلاش کردم دنیای عشق خویش باشم
دنیای دنیای من شدی، رفتی، نفهمیدی

خواب دیدم تو را شبانگاهی
پیش چشم های من غصه می خوردی
دنیای دنیای من بودی و قیامت شد
رفتی و نیمه ی دنیای مرا هم بردی

خوشا به سعادتت چه زود من شدی
منی که دنیای دنیای خویش نخواهم بود
تصویر منعکس به مرداب من بودی
قطره اشکی حقیر تو را در هم آلود

با بودنت شکستی و با نبودنت بستی
ظرف لبخند های دنیای پدری را
امروز پدرت درد بی تو زندگی به دوش دارد
یا تو بر سینه ات درد دنیای بی پدری را؟

رویای هرصبح دنیای من گشتی
هرصبح به مزار تو دنیای من ره می داد
رفتی و با نبودنت هرشب بغض
به خواب کوتاه نیمه شبم ته می داد

خشکید شاخه گل حضور تو در خاک
خاک تو گویی خاک گلستان بود
این سرنوشت کوتاه، نیمه ی خالی!
تقدیر شاخه گلی شکفته در بیابان بود

رفتی و اما با نبودنت روز و شب
در خیال دنیای من زندگی می کنی
دیروز دفاع و امروز از آنچه می بینی
سر به زیری و حس شرمندگی می کنی

شرمندگی نکن تقصیر زمانه بود
نیمه ی دنیای دنیای من خشکید
دنیای دنیای من!چرا رفتی؟
دنیای من میزبان تمام دنیای من نبود، فهمید

شرمندگی نکن تقصیر زمانه بود
دنیای تو نلرزید و لرزان شد
انبار تا ابد خالی ماهیگیر
از خاک تو بود که گویی گلستان شد

شرمندگی نکن تقصیر زمانه بود
حیای هم خون کوچکت دریده شد
دنیای من به حرف من رسید، نیمه ی خالی!
واقعیت تلخ حسادتش هم دیده شد

شرمندگی نکن نیمه ی خالی دنیایم
تو ندانسته نیمه ی دنیای مرا بردی
من که بخشیدم،نگو چرا؟ دنیایم بود
افسوس که تو همچنان خجالت می خوردی

شرمندگی نکن من که بخشیدم
گرچه تو دنیای دنیای من بودی
بعد از غروب هرگز نیاسودم
گرچه تو در خواب من گرم آسودی

با بودنت کنار آمده بودم، رفتی
با رفتنت کنار آمدن که آسان نیست
آنقدر که از نبودنت می ترسد
دنیای من از نبود من هراسان نیست

شرمندگی نکن که دوباره می بخشم
بگذار نیمه ی پر دنیایم خیالی باشد
من زنده ام به عشق دنیای دنیایم
حتی اگر دنیا، نیم پر و نیم خالی باشد


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در شنبه 25 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:42 توسط Logaft| |

آخرین خاطـــــــــــره...



آسمان اتاق دیگر...
هرگز ابری نیست...

اتاق من شهریست...
زیر امواج مغرور آفتاب...
شهریست...
در بستر عاشقانه ترین داستان...
شهریست...
در هیاهوی سکوت دریا...
...
جاده ای از اتاق من به بن بست نمی رسد...
دیوار ها هنوز دیوارند...
راه ها را شناخته ام...
...
امروز...
من در پهنای دامنه ی بلند ترین قله ایستاده ام...
به انتظار فردا...
که بر بلندای بلندترین قله بایستم...
...
دیروز گذشت...
مملو از خاطرات...
چون رودخانه ای خروشان در جریان گذر لحظه ها...

امروز فرصت زندگی دارم...

دیروز آموختم هر هما، همای سعادت نیست...
و امروز یاد میگیرم سعادت در نگاه آدم هاست...
نه هما...!

چشم هایم را شسته ام...
جور دیگر می بینم...

زندگی را از پنجره ی اتاقی میبینم...
که دیگر هستی ام را در کنار خاطره نخواهم دید...


آمیخته به احساس غرور...
در آستانه جاده ای که به اوج راه دارد...
جاده ای از جنس خوشبختی...

و هزار بار سپاسگذارم...
گذشته ام را بخاطر آموخته هایم...
حالم را بخاطر آرامشم...
و آینده ام را بخاطر جایگاهم...

سپاسگذارم هر آنچه از کسی یاد گرفتم...
که معشوق نامیدمش...
بی خبر از آنکه فقط...
هیجانی بود زودگذر...

سپاسگذارم از گردابی که...
زندگی هرکس را به فراموشی میسپرد و باز...
در برابر رقص امواجش محکم ایستادم...

حال...
من در آستانه ی پیروزی ایستاده ام...
جاده تا افق پیداست...
سینه ام لبریز از غرور و خوشبختی و آرام زمزمه می کنم...

زنده باد زندگی...
          
                زنده باد...


...
.....
.........
...............
.........
.....
...

سلام به تموم هم کلبه ای های عزیز...
تمام دوستان خوبی که در بودن من بودند...
و در نبود من نرفتند...
امیدوارم هرکجای این کره غریب که هستین...
کلبه تون همیشه گرم و آباد باشه...

متن بالا گزیده ای بود از مقدمه کتابم که امسال به انتشار میرسه...

و اما برای این پست...

دوستای گل خوشبختانه یا متاسفانه...
باید مدتی رو خاموش، در کلبه ی مقدسم سر کنم...
مدتی بی صدا و فقط مشغول گسترش کلبه باشم...
امسال...
سال 1392...
برای من آغاز بهترین اتفاقات...
قشنگترین لحظات...
و ناب ترین خاطرات خواهد بود...

امسال...
از روز نخست...
برای من و ( همدم خاص لحظه های بی انتهام) ...
قشنگ و خاطره انگیز بود و یقین دارم که همچنان هم ادامه خواهد یافت...
شروع سال برای من...
مصادف شد با در آوردن حلقه ی خاطرات کسی...
که ناشیانه دست های سرد و محتاجشو...امن و گرم پنداشتم...
شروع سال...
مصادف شد با آغاز مسیر تازه ای در گستره ی بینش من...
و دست کردن حلقه خوشبختی...

این اتفاقات ادامه داشت و به یقین به بزرگترین اتفاق زندگی من...
درست در هفتم اردیبهشت نود و دو انجامید...
اتفاقی که فقط یکبار و برای همیشه امکا پذیره...

در پس لحظات نابه نود و دویی...
انگیزه و هدفم برای آینده ای که خواهم ساخت روشن تر شد...

امسال به عنوان سال آغاز فعالیتهای رسمی من...
مطمئنا با زیبایی هایی خاصی همراه خواهد بود...

امسال...
همراه با بزرگترین اتفاق عاشقانه نود و دویی...
همراه با انتشار کتاب من...
همراه با دعوت خانه ترانه به عنوان ترانه سرا ...
همراه با آغاز فعالیت ترانه سرایی من با هنرمندان مطرح...
و همراه با لحظات ناب و خاص دیگر...
مطمئنا سال پر حرکت و پر برکتی خواهد بود...

اگرچه مدت زیادیه روزهام وقت برای استراحت کردن نداره...
اما خسته نمیشم از تلاش...
برای رسیدن به هدفی که میدونم بهش خواهم رسید...

یقین دارم آغاز موفقیت من، تداوم موفقیت های منه...

بدین ترتیب با تمام ویژگی ها و اتفاقات ریز و درشت امسال...
و با تمام قللی که انتظار فتح شدن می کشند...
فرصت برای نوشتن تو کلبه کمه...

میخام از همینجا صمیمانه از تمام هم کلبه ای های عزیزم عذرخواهی کنم...
و البته این قولو بدم که دوباره برخواهم گشت...
با دست پر...قدم های استوار... و قلمی دلنشین تر...

اما حداقل تا دی و بهمن (زمان فعلی انتشار کتاب)...
باید فقط به کیفیت نوشته ها و مطالبم بپردازم و این شرایط خاص رو از دست ندم...

صمیمانه و با تمام وجود...
تشکر ویژه دارم...
از همدم بی مثالم...
سلی عزیز که همیشه پشتوانه محکمی در راه رسیدن به هدف هام بوده...

تشکر ویژه...
از جناب دکتر یعقوبی...
بابت تمام راهنمایی ها و آموزش هاشون...
و تمام همکاریشون در تهیه و تدوین و انتشار کتابم...
تشکر ویژه...
از جناب اسماعیل قاسمی...
بابت همکاری و همراهیشون در امر انتشار و اجرای  ترانه هام...
تشکر ویژه...
از جناب آقای حسن پور...
بابت همکاری و همفکری های صادقانه شون...
و تشکری گرم از...
دوست خوبم...رضا صفوی عزیز...

همچنین تشکر گرم...
از تمامی کسانی که بی معرفتی کردند تا چشم هام بازتر باشه...
تمامی کسانی که بی خیالی کردند تا روحم قوی تر باشه...
تمامی کسانی که هیاهو کردند تا صدام بلندتر باشه...
دوستتون دارم...
به امید روزی که با دستی پر به کلبه برگردم...
همیشه محتاج دعاهاتونم...
منتظر مطالبتون برای ایمیلمم هستم...
در پناه حق...

در پناه خدای ناب ترین لحظه های من و اون...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 15:54 توسط Logaft| |

بی خیــــــــــال



اگه خیلی عاشقت بودم...بی خیال...
اگه خیلی دوستت داشتم...بی خیال...
اگه دنیام بودی و دنیامو ربودی...بی خیال...
بی خیال اگه تا آخرین نفس پشتت بودم و تو باورم نکردی...
بی خیال اگه تو بی محلی میکردی و من عاشق می موندم...
بی خیال اگه تو قلبمو میشکستی و من، فقط سکوت میکردم...
آره...بی خیال...اگه تولدم شد و جز یه پیام خالی، خبری ازت نیومد...
بی خیال اگه تا صبح منتظر بودم و بازم بی خبر موندم...
بی خیال اگه غرورمو شکستی و دم نزدم...
خب بی خیال اگه تو دنیا، هیشکی رو قد تو دوست نداشتم...
خب بی خیال اگه سر رو شونه ی هیشکی جز تو نذاشتم...
بی خیال اگه جز دستای تو، دستای هیشکیو نگرفتم...
بی خیال اگه انقد بد بودم...که فراموشت نکردم...
بی خیال...
چون دیگه نه من به تو میرسم و نه تو به من...
چون میدونم دیگه انتظار...معنایی نداره...
چون میدونم حالا سر رو شونه ی کس دیگه آروم میگیری...
میگم بی خیال...
چون دیگه تو رویامم چشمای نازتو تو چشمام نمیبینم...
چون دیگه تو خیالمم دستاتو تو دستام نمیگیرم...
چون دیگه انقد از هم دوریم...که انتظار...مثه باریدن بارون، وسط بیابونه...
قبل اینکه به خاک برسه، برمیگرده...
بی خیال اگه انقد شکستم که نمیشه دوباره بلند شم...
اگه عاشقونه عاشقت بودم تا عاشقت کنم و تو عاشق نشدی...بی خیال...
اگه تنها موندم تا تنهایی تو رو با تنهاییه خودم تنها نذارم...بی خیال...
اگه دیروزمو سوزوندم...تا امروز با من باشی و حتی فردا هم به تو نمیرسم...بازم بی خیال...
اشکال نداره...اگه انقد دوستت داره که نمیتونه بی خیالت شه...بی خیال...
اگه انقد میخوادتت که، براش مثه نفس شدی...بی خیال...
اما کاش وقتی نفسمو از من میگرفت...میشد بگه حالا که نفس یکی دیگه ای...بی خیال...
خونه مون سرد و تاریکه...
حتی تولدم برام مثه مرگ سیاهه...
دستای سردم هنوز رفتنتو باور نکردن...
گوشیمم هنوز به یاد تو گاهی بیخودی تک زنگ میزنه...
چشمام یه روزا، خود به خود به یادت پر از اشک میشن...
اگه این همه وابسته توامو تو حتی به من عادتم نداری...بی خیــــــال...
ولی ای کاش...وقتی بی خیال همه این چیزا که میشی...
من بیام تو یادتو...یادت بمونه...چقد دوستت داشتم...
اونوقت شاید انقد آسون نتونی جلو خاطراتم بنویسی...بی خیال...
زیر بارون که به یادت قدم میزنم...
اشک چشمام که لای قطره های بارون گم میشه و کسی که اشکامو نمیبینه...
گاهی با هر اشکم اسم تورو صدا میکنم...
اگه خیلی از من گذشتی و هنوزم اسمت...
حتی لای قطره های بارون تو یادمه...بی خیال...
روز تولدم...
از صبح تا شب چشم به راهت دوختم...
گفتم برمیگردی...لااقل واسه یه تبریک خشک و خالی زنگ میزنی و حتی اگه من خیلی نامردم...
تو انقد معرفت داری که با صدای گرم خودت...تولدمو تبریک بگی و به هرحال...
اگه انقد بدم که این حقو بهم ندادی...بی خیال...
تموم جسممو تو خاک و خون نشوندی و تموم اشکامو به قلبم آتیش کردی...اما...
با این همه...اگه حتی که شکستم، سکوت کردم...بی خیال...
اگه جلو چشمام دستای اون زنجیر جدایی رو تو دستات فشردی...
اگه من اشک ریختم و دست تو دستاش...تو خندیدی...
اگه من صدبار مردم و تو صدبار متولد شدی...
باشه اشکال نداره...بازم میگم بی خیال...
اگه سهم من از با تو بودن...اشک و زاری شد...
اگه سهم من از لبخند تو...شکستن و بی کسی شد...
و اگه دار و ندار من از تو...یه قاب عکس خالی شد...
باشه...عیب نداره...چشمامو میبندمو بازم میگم...بی خیال...
اما بیخیال قلبی که با رفتن از تپش ایستاد نشو...
بی خیال احساس من شدی...اما لااقل بیخیال احساس این خونه نشو...
غرورمو له کردی و حتی تا رویاتم بیخیال من شدی...
خب در عوض حرمت دستای سردمو تنها نذار...
عاشقت بودم...اما به تموم عشق و احساسم گفتی بیخیال...
ولی پس بیخیال انتظار این دل شکسته نشو...
من با رفتنت شکستم...مردم و نابود شدم...بیخیال...
اما لااقل بیخیال جسم بی جون و عاشقم نباش...
اگه هرچی گفتم برگرد...هرچی گفتم بمون...بیخیال...
اما اگه گفتم منو از یاد نبر...بی خیال نشو...
اگرچه دنیام ربودی...
اگرچه گفتی دوسم نداری...
اگرچه اونکه میگفتی نبودی...
هرچی که عاشقت بودم و تو منو از خودت روندی...بی خیال...
اگه عاشقونه اسمتو فریاد زدمو گفتم دوستت دارم...بیخیال...
اگه هرثانیه قلبم به عشق تو تپید بی خیال...
اما خواهشا...
حتی اگه بیخیال تموم این بی خیالیا میشی...
وقتی تو دفترچه خاطراتت...
به اسم من میرسی...خطش نزن...جلوش ننویس...
...
بی خیــــــــال...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادامه مطلب با تسلیت من...
به خانواده محترم عسل بدیعی عزیز...
و تمام مردم خون گرم بوشهر...

دوستتون دارم...
درپناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 24 فروردين 1392برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,SELI,bivafa,لگافت,هیت,سلی,کلبه,مقدس,عسل بدیعی,kolbe,moghadas,ساعت 16:11 توسط Logaft| |

ســـــــــــــــــــال دلتنگی




سرمای روزای انتظار...
             
                
                       سختیه غـــرور سگی من...


سنگی دل مهربون تو...


                         سکوت غم انگیز اتاق...


سقوط قصر با شکوه عشق...


                        سیاهی بخت تیره ی من...


سرخی چشمای خیس و منتظرم...



هفت سین امسال من...
برای...
لحظه ی تحویل عشقه...
...

همه چی آماده س...


تن دخترام لباس تازه و پیرهن من هنوز...
عطر تو رو میزبانه...

لحظه لحظه ی اتاق...
پر از هوای تو و پشت پنجره...
آهنگ بارون، میزنه...

روبرو سالی پر از خوشبختی و پشت سر...
یک سال پر از خاطره ...

یک سال با تمام داشته ها...
با تمام نداشته ها...
با تمام خنده ها...
و یا حتی...
با تمام گریه ها...

تیک تاک ساعت دیوار...
اسمتو میخونه و انگار...
منو تموم خونه...
غرق انتظار توییم...

تحویل سال...نزدیکه...
من نه...
نذار دخترات...
بی تو سالو تحویل کنن...

سکوت زیباترین التماس...
برای هیاهوی لحظه های خاص با تو بودنه...

پس


سکوت میکنم....


             برگرد...

سکوت میکنم...


             برگرد...


...
.....
..........
................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

...
حرفی برای گفتن نیست...
وقتی چشمات...
ثانیه هایی رو بدرقه میکنه...
که قراره یک سالو بی عشق...
کنارش آغاز کنی...

اینبار...
زیاد نمی نویسم...
چون کلمه...
خیلی عاجز از نمایش التماس من...
برای حضور بی وفام،در لحظه ی تحویل ساله...
...
زیاد نمی نویسم...
چون غم من...
درست در حسرت لحظه ی تحویل سال کنار عشقم بودن...
خیلی بیشتر از اینه که تو یه جمله جا بشه...
...
فقط صادقانه، عاشقانه و دلتنگه دلتنگ...
میگم...

آهای تویی که سال تحویل با رقیبم آرومی...
اگرچه بی تو اینجا یخ بسته م اما...
خوشبــخت بــــاش...

سال نو مبارک...

...
.....
.........
ادامه مطلب با جمع بندی سال 91 با تموم اتفاقای خوب و بدش...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی سالی پر از عشق و امید و آرامش و خوشبختی...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:logaft,LOGAFT,HATE,SUSU,hate,love,lovely,Amouros,لگافت,کلبه,مقدس,کلبه مقدس,kolbeh,moghadas,,ساعت 15:28 توسط Logaft| |

لحظــه های بارونـــــی

 
 
Seli
 
LOGAFT
-----------------
 
 
وجودم سرده سرده....
هنوز دستام میلرزه و دستای سرد بارون....
روی شونه های خسته م...
سنگینی میکنه....
انگاری دارم....
آروم...آروم....جون میدم....
انگاری توی زندون تنهایی اسیرم....
تنم خیس بارونه و....
هنوزم میون اون همه آدم....
چشام به دنبال توئه...
چه میشه کرد...؟
دست خودم نیست......
...
.....
.......
رو به سقوطمو سکوت...
تنها صدای فریاد نجاتمه...
پشت پرده ی غرور...
پنهونمو حتی این غرور سگــی...
نمیتونه مانعی برای دوست داشتنت باشه...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
شبامو با چشم باز میخابم...
برای داشتنت دقیقه زیاده...
ثانیه هارو میشمارمو برای دلتنگیم...
اشک ناچیزه...
خون گریه میکنم...
...
تو کجایی که عطرت ساقدوشمه و به جای تو...
یادت لباس سفید میپوشه...؟
کجایی که قشنگ ترین شب زندگیمو با خاطراتت جشن میگیرم...؟
کجایی که تبریک میگن...
اما...
همه به تویی که نیستی...؟
...
کجایی...؟
...
با یه دنیا آرزو روبه رو میشمو...
سخت نیست...
خیالی زندگی کردن...
کنار تویی که همیشه تو خیالمی...
...
خیالی نفس کشیدن...
با تویی که هرلحظه حرم نفسمی...
...
خیالی جشن گرفتن...
پیش تویی که شریک خوشحالیامی...
...
آواره ی خیابونامو به امید دیدنت...
هنوز همون پیرهن تنمه...
که یروز تو منو...
با همون پیرهن میشناختی...
..............
.........
......

میرم دنبال اونی که....
فقط لباسش شبیه لباس توئه....
خودمومیرسونم بهش..
ودست میذارم رو شونه ش...
اما......؟
همین که برمیگرده....
اون موقعه س که....
...
که دنیا جلو چشام تیره وتارمیشه....
پاهام سست میشه...
اشک چشمامو میشوره و انگار...
باز تو نیستی.....
این دلتنگی امونو میبره....
باز به زمین می خورم....
و اشک همدم تنهاییم میشه....
...
......
.........
هرلحظه انگار...
منتظر اون لحظه م...
که دستاتو رو شونه م بذاری...
اسممو صدا کنی و من دوباره...
با عطر نفسات جون بگیرم...
...
محکم بغلت کنم...
تو آغوشم فشارت بدمو محکم...
به سینه م بچسبونمت...
...
که باز با تموم وجود بگم...
دوســــتت دارم...
...
اما همینکه یکی دست میذاره رو شونه م...
نفسم حبس میشه...
اشک میشینه تو چشمامو پاهام بی تاب میشن...
تا برمیگردم تا تو آغوشم بگیرمت...
...
میبینم طبق معمول...
یه رهگذر ساده س...
که داره دنبال یه آدرس میگرده...
...
نمیدونم...
شاید آدرس عشقش...
...
......
...........
 
این روزا....
سراغتو ازهر کس وناکس میگیرم.....
اما نه...
انگاری تو نیستی....
همه میگن...رفتی....
میگن نمیای...
دیگه برنمیگردی.....
نه... محاله....مگه تو دلت میاد...؟
مگه دلت میاد...
دوریمو کنارت ببینی....؟
نه تو نرفتی....دروغه.....
من منتظر می مونم.....
آخه دلم میگه توهم بفکرمی....
میدونم که برمیگردی.....
.
.
.
لحظه به لحظه....
هرنفس منتظرت می مونم....
آخه دنیای من تویی....
من که دنیامو دست کسی نمی دم.....
میدم.....؟
.
.......
...........
................

گاهی خسته از این همه تنهایی...
گاهی خسته از این همه دلتنگی...
یه گوشه آروم...
با عکست خلوت میکنم...
کسی رو که ندارم...
سراغتو از عکست میگیرم...
...
اما مهربون...
دیگه عکستم جز لبخند...
چیزی تحویلم نمیده...
...
دیگه فقط منمو یه عکس...
که جواب سربالا میده...
دیگه فقط منمو یه سایه...
که خیلی شبیه خودمه...
...
نه طاقت دوریتو دارمو نه دل دور بودن ازت...
همه ش دلواپس اینم...
الان کجایی...؟
کی کنارته...؟
با کی درددل میکنی...؟
سرت رو شونه ی کیه...؟
به کی میگی دوســــــش داری...؟
کی...؟
...
اما خوب میدونم بی وفا نیستی...
هرجاهم که باشی...
به یاد منی...
هرچی باشه...
ما دوتا عاشقیـــــم...
دوتا عاشق که دلاشون...
از تلخی...
پاکه پاکه...
...
میگن ولش کن...
میگن برو با یکی دیگه...
میگن بی خیالش اما...
یادم نمیره...
همیشه گفتی من دنیاتم...
خب تو هم که دنیاتو دست کسی نمیدی...
میدی...؟
......
...........
.................

این روزا....
دارم از دوریت میسوزم....
بیا و......
نذار تواین تنهای بپوسم....
بیا و... بذار....
که تورو بیبینم....
یه بارم شده.....
باز تورو بغل بگیرم....
بازاز وجودت کنارم جون بگیرم....
.
.
.
از وقتی که رفتی....
خیلی وقته که....
چشام به در خشک شده....
خیلی وقته که.....
تنهام........
خیلی وقته که.....
دارم از حسرت آغوشت میسوزم....
تموم هدیه هات شده....
تنها مونسم تو این شبا....
وتنها شاهدم شده.....
فقط اشک چشمام.....
...
بخدا دلم میگیره.....
...
نیستی....
...
بگو عشقم ....
چرا به غریبه دل بستی......؟
حالاعاشق کی شدی......؟
هنوزم چشم به راهت نشستم....
هنوزم دلبسته به عشق توام .....
بیا...بیا و...
نذارکه بگن ...... دلمو شکستی.....
....................
..............
..........
این شبا...
یعنی شبای دلتنگی...
این روزا...
یعنی روزای تنهایی...
این لحظه ها...
یعنی لحظه های بارونی...
...
تنهای تنهای تنهامو حتی...
راهی برای تسکین...
نیست...
...
من و تو...
عاشق هم بودیمو ...
...
چشم شور سرنوشت...
دستاتو از دستم کشید...
حالا...
شاید دستات...
تو دستای رقیبمه و چشمات...
تو چشمای رقیبم...
فقط...
بدون هنوز دستام...
منتظر گرمای دستای خودته...
...
مهربون من...
برگرد...
برگرد و با من باش...
شونه به شونه ی تموم این...
لحظه های بارونی...

..............
............
..........
من از تو دورمو....
اون به تو نزدیک....
من شبامو با چشم گریون به انتظارتو میشینم....
و تو....
شبا اونو محکم بغل می گیری.....
حالا چشات خیره به چشای اونه...
و چشای من خیس بارونه.....
.
..
.

شاید...
تو داری دوباره.....
عاشقانه طلوع میکنی...
....
 منم....
نشستم اینجا...
به تماشای غروب عشقم......
غم عشقت آروم.....
خونه کرده توی قلب خستم......
شده همدم این دل شکسته....
.
.
.
آخ .....خدا......
دلم گرفته .....
باورم نمیشه باز...
ورق زندگیم برگشت....
دوباره خنجراز پشت....
دوباره قلب من مرد....
رفتی ونیومدی و...
آروم....آروم.....
زیر این بارون تنهایی.....
تو تموم این لحظه های بارونی...
دل من شکست....
رفتی و.....
برنگشتی .....
و تو تموم لحظه هات گم شدم...
   شکسته بودم.....
        شکسته تر شدم........
.
.
.
این روزا.....شدم آواره ی خیابونا.....
و زیر نگاه های سرد مردم شهر.....
توی حسرت باتوبودن دارم له میشم.....
می شکنم......
این بارون.....
روزای باتوبودن رو به یادم میاره.....
روزایی که.....
زیرهمین بارون......
چترم بودی......
پرازعشق....
پرازاحساس بودی.....
برام...تنها تکیه گاه بودی......
...
.....
.........
از اولش عشق بود...
از اولش محبت بود...
از اولش عــلاقه بود...
حتی از اولش قسمت بود...
اما آخرش...
نه اعتماد بود...
نه علاقه بود...
نه امید بود...
نه سرپناه بود...
و نه قسمت...
و حتی دیگه یکی از ما دوتاهم نبود...
...
یه عمر پناهت بودم و حالا...
درست جلو چشمام...
از دست میدادمت...
...
از دست میدادمت اما...
وقتی که هم تو عاشقم بودی...
و هم من عاشقت...
...

چه قصه عجیبی...
...
تو میرفتی...
چشمام میدید...
آسمون گریه میکرد...
.......
.....
...
 
کاش حالمو میفهمیدی........
کاشکی میفهمیدی....
حالا بی تو.....
شدم بی سرپناه و...بی کس....
منمو تنهایی و دلهره و ترس.....
.
.
.
آروم تکیه میدم به دیوارو.....
می شینم کنج خیابون.....
توی این هوای سرد....
یه گوشه کز می کنمو......
به خیابون چشم می دوزم.....
آخه دیگه اشکی نمونده برام...
که بشه مرهم دردای دلم.....
فقط....
صدای هق هق گریه هام مونده برام.....
دیگه منتظره معجزه نیستم.....
یه گوشه همون کنج خیابون.....
دل شکستموتوی سینم پنهون میکنم.....
حالا تنهام و نا امید......
خیره ب مردم شهر.....
زیراین بارون تنهایی.....
به امید دوباره دیدنت میشینم......
...
.....
........
خسته از این همه شهرپیمایی...
یه گوشه آروم میگیرم...
نمیدونم...
چشام از خستگیه دنبالت گشتنه که خیسه...
یا از درد دلتنگی...
عکستو در میارمو دوس دارم ببینی...
اشکای مردی که هیچوقت نذاشت...
اشکاشو ببینی...
چشمای نازتو میبوسمو بازم...
با همون یه قطره امید..
که ته دلم سوسو میزنه...
چشمامو به رهگذرا می دوزم...
...
فقط یه معجزه...
کاش فقط یه معجزه بشه...
که باز...
ببینمت...
بیام کنارتو مثل قدیما...
محکم تو آغوشم بگیرمت...
به سینه م بچسبونمتو آروم...
به لبات بوسه بزنم...
کاش فقط یه معجزه...
یه معجزه...
.........
......
...
حالابی تو......
توی این همه رنگ....
دنیای من سردو بی رنگ شده....
نفسای خشک توی سینم....
بوی مرگو ب مشامم می رسونه.....
سر رو زانو میذارمو....
آروم چشامو میبندم....
بارون بادستای سردش و....
با صدای گرمش....
تا خود مرگ.....
بدرقه ام میکنه.....
.
تا خود مرگ...
.
.
.
آخه دردمو فقط بارون میدونه.....
آخه این روزا......
به جای دستای گرم تو.....
دستای سرد بارونه که.....
اشک چشامو پاک میکنه........
.
.
.
.
کاش این روزامو می دیدی...
می دیدی که بعد تو........
چ زجری میکشم......
هنوزم....یواش یواش.....
زیر لب میگم دوستت دارم......
.
.
.
کاشکی فقط...
فقط.....
فقط یه لحظه از کنارم رد میشدی و.....
منو بی تو....
بدون تو......
خیس بارون میدیدی......
میومدی و باز چترم میشدی....
دوباره منو به آغوش میکشیدی.....
و کاشکی این روزای بارونی تمومی داشت......

کاش میومدی و با اومدنت....
تموم ابرای سیاه رو کنار میزدی...
کاش میومدی و با گرمای وجودت ......
دنیامو پر از رنگ میکردی......
کاش میومدی...
...
......
.........
حالا تو این دنیای بی رنگه بی رنگه بی رنگ...
فقط چشام...
دنبال یه نفره...
که میدونم هنوز تن گرمش...
پر از رنگ عشقه...
که میدونم هنوز دستای گرمش...
پر از رنگ احساسه...
که میدونم هنوز چشمای مهمون نوازش...
پر از رنگ دلتنگیه...
...
نبضم از دوییدن خسته شده...
داره کم کم قدم میزنه...
انگار میخاد بشینه...
انگار داره میخابه...
...
بارون میکوبه رو تن سستمو چشمام...
آخرین دست التماسو سمت خیابون دراز میکنه...
کجایی...؟
دارم از دست میرم...
بیا و نجاتم بده...
از لگدای خسته ی بارون...
بیا و نجاتم بده...
از نفسای خسته ی ساعت...
بیا و نجاتم بده...
...
انگار از این دنیا...
که هرثانیه منتظر ثانیه ی بعدی و هر ثانیه بعد، حسرت ثانیه ی قبلو میخوری...
سهم ما...
همین روزای بارونیه...
همین روزا که حتی بارونم...
به تن ناامید من لگد میزنه...
همین روزای سرد که حتی ساعت به تن خسته م رحم نمیکنه...
همین روزای سردو سخته بارونی...
...
تموم ترسم از اینه...

ابرای سیاه برن...
بارون بند بیاد...
روزای کهنه تموم شن اما...
وقتی که واسه عاشق شدن...
دیره...
...
عکستو می بوسم...
...
چشمامو میبندم...
...
دستامو میذارم رو نبضمو آروم زمزمه میکنم...
...

بخواب...

     بخواب...

.........
......
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
تو با اون غرق شادی و....
من اینجا غرق بارونم.....
برای چی ولم کردی.....
دلیلش رو نمیدونم....

تو این روزای بارونی...
دلم از غصه لبریزه...
چه رازی داره این بارون...
چرا انقد غم انگیزه...؟

نه راهی واسه برگشتن...
نه راهی غیره تنهایی...
تو دوری...آره... میدونم...
ولی هرلحظه اینجایی...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
دوستای گلم...
مرسی که تا آخر مطلب همراهمون بودین...

اولین باریه که مطلب گروهی تو وب قرار میدم و امیدوارم دوست داشته باشین...
 
تشکر ویژه دارم از Seli عزیز...
که مدتهاست برای نوشتن این اثر وقتشو به من میده...
اگر از این پست خوشتون اومده...
توصیه میکنم حتما به وبلاگش با این آدرس سر بزنید:
و امیدوارم لذت ببرین...
 
نکته دیگه فیس بوک رسمی LOGAFT...
به نام LOGAFT ROOM که توصیه میکنم بهش سر بزنین...
 
دوستای عزیز...
ادامه مطلب با یه متن شاید به نوعی تبلیغاتی...
برای سلطان احساس، مجید خراطها...
که خوشحال میشم اگه در ادامه همراهیم کنین...

با آرزوی آرامش برای تموم دلای پاک...
دوستتون دارم...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT & Seli
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391برچسب:LOGAFT,logaft,SELI,amouros,lovely,عاشقانه,غمیگن,کلبه,کلبه مقدس,مقدس,ساعت 12:10 توسط Logaft| |

روز مــــــوعود





ثانیه...

...ثانیه...

......ثانیه...

...

یک سال گذشت...
...

فقط چهارسال مونده بود...
...
فقط چهارسال...
تا برا همیشه مال خودم باشی...
تا برا همیشه دستاتو تو دستام بگیرم...
تا برا همیشه اسمم روت بمونه...
...
فقط چهارسال مونده بود...

فقط چهارسال...
تا واسه همیشه همه منو با تو بشناسن...
تا واسه همیشه همه منو با تو ببینن...
فقط چهارسال تا واسه همیشه همه دستاتو تو دستام ببینن...
...
فقط چهارسال...
...
چهارسال تا روزی که حلقه تو دستت کنم...
چهارسال تا روزی که لباس عروس تنت کنم...
چهارسال تا روزی که ماه عسل ببرمت...
چهارسال...
...
فقط چهارسال...
...
تو یه چشم به هم زدن...
یک سال گذشتو فقط چهارسال موند...
تا روزی که اسممو تو شناسنامه ت بنویسن...
فقط چهارسال تا روزی که رسما مال خودم شی...
فقط چهارسال تا اولین روز خوشبختی...
فقط چهارسال..
...
فقط چـــــهارسال...
...
فقــــــط چهــــــــــار ســـــــــــال...
......
...
...........
...
......
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی پنج سال دیگه...
...
گفتی پنج سال صبر کن تا پنج سال دیگه همین موقع برا همیشه مال هم شیم...
...
گفتی پنج سال صبر کن...
تا پنج سال دیگه همین موقع تو کت شلوار دومادیت تنتو منم لباس عروسم تنم باشه...
...
گفتی پنج سال تحمل کن...
تا بعدش تا آخر عمر خوشبخت ترین خانواده ی عالم باشیم...
...
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی فقط پنج سال...
...
گفتی فقط پنج سال طاقت بیار...
...
......
.........
گفتی سر این پنج سال میای خواستگاری...
...
میریم تو اتاق سنگامونو وابکنیم...
...
اما ما که همو خوب میشناسیم...
...
پس... دستاتو میگیرم...
...
فشار میدمو محکم لباتو میبوسم...
...
آروم دم گوش ت میگم دوستت دارم...
...
بعدم خوشحال میریم بیرونو دیگه...
همــــــه چی تمومه...
...
......
..............
گفتی سر این پنج سال نامزد میشیم...
...
همه جا باهم میریم...
...
همیشه دستات تو دستمو همیشه دستام تو دستت...
...
چشمات فقط به منه و چشمام فقط به تو...
...
همه دنیا مارو باهم میشناسه و بس...
...
باهم خوشبختیمو زندگیمونو باهم بی نظیر میسازیم...
...
.......
.............
گفتی سر این پنج سال عقد میکنیم...
...
دیگه گرفتن دستات شرعیه...
...
دیگه بدون ترس بهت تکیه میدم...
...
دیگه بدون ترس سر رو شونه هات میذارم...
...
دیگه بدون ترس لباتو میبوسم...
...
دیگه بدون ترس پیشت میخابم...
...
دیگه مال خوده خودتمو دیگه کنار تو...
بدون ترس زندگی میکنم...
...
.......
.............
گفتی سر این پنج سال عروسی میکنیم...
...
گفتی  روز عروسی دل تو دلم نیست...تو آسمونا سیر میکنم...
...
گفتی من میرم آرایشگاه...تو میری گل میخری...میای دنبالمو تا منو میبینی لپات سرخ میشه...از خوشحالی بال در میاری...
...
گفتی شب عروسی یه لحظه هم دستامو از دستت نمیکشم...تا آخرش سفت دستتو میگیرم...
...
گفتی شب عروسی جرعت نمیکنم یه لحظه بی تو باشم...محکم بهت میچسبمو یه لحظه هم ولت نمیکنم...
...
گفتی شب عروسی...تو با لباس دامادی و من با لباس عروس...قشنگترین زن و شوهر دنیا میشیم...
...
گفتی شب عروسی خانواده هامون دیگه با ما خدافظی میکنن...دیگه ما تو خونه ی خودمونیم...
...
گفتی شب عروسی...سوار ماشین عروسیمو همه دنبالمون میانو به عشقمون بوق میزنن...
...
گفتی شب عروسی تو گاز میدی و همه شونو جا میذاری...
...
گفتی شب عروسی گممون میکننو باهم میریم پارک خاطراتمون و بخاطر به هم رسوندنمون ازش تشکر میکنیم...
...
گفتی شب عروسی میایم خونه و محکم تو بغلم میگیرمت...
...
گفتی شب عروسی با همون لباس عروس تو بغلت رها میشمو تو هم نوازشم میکنی...
...
گفتی اصن شب عروسی...آخرش قشنگه...
...
.........
..............
گفتی سر این پنج سال داریم نقشه ی ماه عسل میکشیم...
...
گفتی ماه عسل کل ایرانو میگردیم...
...
گفتی ماه عسل میبرمت دریا...که خوشبختیمونو بهش خبر بدی...
...
گفتی ماه عسل میبرمت دریا...که بهش اومدنو بچه هامونو قول بدی...
...
گفتی ماه عسل میبرمت هرجا....که دست هیشکی بهمون نرسه...
...
گفتی ماه عسل بهترین ماه زندگیمونه...
...
.......
............
گفتی فقط پنج سال...
...
گفتی سر این پنج سال این همه خوشبختیمو بی انصــــاف...
سر یه سال ولم کردی...؟
...
......
گفتی سر پنج سال همه چی داریمو بی وفـــــــــــــا...
سر یه سال همه چیمو گرفتی...؟
...
گفتی سر پنج سال تا ابد مال همیمو بی معرفـــــت...
سر یه سال ابد تموم شد...؟
...
گفتی سر پنج سال تموم غصه ها تمومه و بی احســـــاس...
رفتی که از غصه م کم کنی...؟
...
آخه چرا...؟
بخاطر چی...؟
بخــاطر کــی...؟
...
دلتو زدم...؟
...
برات کم بودم...؟
...
به فکرت نبودم...؟
...
دوستت نداشتم...؟
...
از چشمت افتادم...؟
...
........
...
..........
................
فال گرفتی...
گفتی خوب اومد...
گفتی پنج سال دیگه...
پنجمین روز تابستون...
روز موعوده...
...
گفتی پنج سال دیگه تابستون...
از هرسال دیگه داغتره...
...
گفتی تحمل کن پنج سال دیگه...
تابستون دیگه من مال توام...
...
گفتی تحمل کن...
...
پنج سال دیگه...
...
فقط پنــــــــــج ســــــال...
...
......
...
اما بی معرفت...
تازه یه ساله...
...
تو که میخاستی بری...
چرا به من قـــــــول دادی...؟
چرا قول دادی بمونی خوشبختم کنی...؟
چرا قول دادی با تموم خوب و بدم بسازی...؟
چرا اسم بچه هامونم انتخاب کردیم...؟
چرا از زندگیمون لب دریا تعریف میکردیم...؟
چرا از خاطرات خیالیمون قصه میبافتیم...؟
چرا تو خیال کنار هم زندگی کردیم...؟
چرا هیچی نداشتیمو همه چی داشتیم...؟
آخه چــــــرا...؟
چـــــــــرا...؟
چــــــرا...؟
چــرا...؟
.......
.....
...
سر یه سال...
تو رفتی...
...
پاک فراموشت شد تموم نقشه هامون...
...
رهام کردی و پشت پا زدی به بخت کسی که خوشبختیت آرزوشه...
...
رفتی و انگار نه انگار هنوز چهارسال تا خوشبختی مونده...
...
رفتی و فراموش کردی تموم آرزوهای مردی که به عشق تو آرزو میکرد...
...
رفتی...
...
بی معرفت رفتی و من هنوز...
منتظرم...
...
هنوز روزارو میشمرم تا این چهارسال تموم شه...
...
هنوز ساعت میزنم که ثانیه به ثانیه این چهارسالو زیرپا بذارم...
...
هنوز تو خیال باتو...
با دخترامو تو خونه ی خودمون...
همون که تو خیال باهم ساخیتم...
زندگی میکنم...
...
همون خونه پر از خاطره...
همون خونه پر از هستی...
...
همون خونه با تموم قهر و آشتیاش...
...
همون خونه با تموم اشک و خنده هاش...
...
همون خونه...
...
هنوز هرروز با عکسات حرف میزنم که باور کنم هستی...
هنوز هرروز با عکسات درددل میکنم که باور کنم میشنوی...
هنوز هرروز با عکسات خلوت میکنم که باور کنم دارمت...
هنوز هرروز...فقط منمو عکسات...
...
هنوز هرروز...هرلحظه...هرثانیه...
منتظـــــرمو هنـــوز...
چهارسال مونده...
...
چهــــــــار سال...
...
.....
.......
دلم لک زده واسه لحظه های بودنت...
...
واسه اون لحظه ها که دستامو میگیری و تنم آتیش میشه...
...
واسه اون لحظه ها که لبامو میبوسی و غرق عشق میشم...
...
واسه اون لحظه ها که نبودنم...دل مهربونتو تنگ میکنه...
...
واسه اون لحظه ها که خنده هات...تموم خونه رو پر میکنه...
...
......
...
واسه اون شبا که آغوشم بازه...میای بغلمو آروم... چشماتو میبندی...
دستامو آروم...رو موهای لطیفت میکشم که خوابت ببره...
...
واسه اون شبا که دیر میکنم...دلواپسم میشی...
زنگ میزنی با یه صدای نگران...سراغمو میگیری...
...
واسه اون شبا که سکوت میکنم...طاقت نمیاری...
میای کنارمو میخای تسکین تموم غصه هام باشی...
...
واسه اون شبا که خوابت نمیبره...سرتو میذاری رو پامو میگی نوازشم کن...
صورت ماهتو نوازش میدمو آروم...غرق خواب میشی...
...
واسه اون شبا که من مرد میشم...مواظبتمو توام اگرچه میجنگی...
اما این مردونگی رو دوست داری...
...
واسه اون شبا که قهر میکنیم...نه من خوابم میبره...نه تو...نه غذا از گلوی من پایین میره...نه تو...
میام کنارتو حتی بی گناه...ازت بخاطر همه چی عذر میخام...
اما بعد تو ناز میکنی...منم محکم بغلت میکنمو با خنده...بالاخره آشتی میکنیم...
...
واسه اون شبا که من بد میشدم...سکوت میکردی و میخاستی بری...
اما تا دم در که میرفتی به پات میفتادم که برگردی...
...
واسه اون شبا که لب دریا...رو ماسه ها دراز میکشیدمو کنار آهنگ موجا...
آرزوهامونو میشمردیمو باهم برا هر آرزو...
یه ستاره انتخاب میکردیم...
...
واسه اون شبا که میرفتی جایی...دیر برمیگشتی و من غیرتی میشدم...
سرصدا میکردمو توام فقط با یه چهره ی مظلوم...
ازم عذرخواهی میکردی...
منم آروم میشدم...میومدم کنارتو برات از دلیل نگرانی هام میگفتم...
...
واسه اون شبا که بودی...دخترامونو میاوردی پیشمو میخاستی باهم...
بخابونیمشون...
هستی رو سینه ی منو خاطره تو آغوش تو...
...
واسه اون شبا که مریض میشدم...
از نگرانی تا صبح صدبار حالمو میپرسیدی...
...
واسه اون شبا که دور از جونت، مریض میشدی...
تا خود صبح میشستم بالاسرت...
کلی سلام صلوات میفرستادم که خوب شی من ناراحتیتو نبینم...
...
واسه اون شبا که چهارتایی...کنار هم میخابیدیم...
تو بغل خودمو دخترامم بین ما...
...
واسه اون شبا که بی خابی به سرم میزد...
توام تا منو نمیخابوندی خوابت نمیبرد...
میشستی بالاسرمو حتی تو اوج خستگیت باز میخاستی با من بخابی...
...
واسه اون شبا که قول دادیم یه روزم بی هم نمونیم...
...
واسه اون شبا که داشتنمون فقط یه راز بودو...
هنوز...
هیشکی نمیدونست ما عاشق همیم...
...
واسه اون شبا که نمیخاستم هیشکی بدونه تو مال منی...
مبادا بخان ازم بگیرنت...
...
واسه اون شبا...
که هنوز بودی و هنوز...
هیشکی ازم...
نگرفته بودت...
...
........
..............
تکیه دادم به ساعتو گفتم اوووووووووووووووه...کو تا چهارسال...؟
هنوز کلی وقته...که ما زندگیمونو قشنگ بسازیم...
تکیه دادم به ساعت و انگار...زیادی از ثانیه غافل شدم...
...
چشمامو که باز کردم...
...
نه تو بودی...نه عطرت...و نه تموم لحظه های عاشقونه...
...
.........
...............
..........
...
حالا فقط منمو روزای بارونی...
...
حالا فقط منمو این حس پروانگی...
...
حالا فقط منمو یه کوله بار خستگی...
...
حالا فقط منمو خاطرات دریا...
...
حالا فقط منمو کنارت یکی به جای من...
...
حالا فقط منمو گلایه های بی اساس...
...
حالا فقط منمو خطبه ی مرگ...سال عشق و روز موعود...
...
حالا فقط منمو این همه نامه...
که به عشق برگشتن تو نوشته میشنو اما...
تو حتی نگاه هم نمیکنی...
...
حالا فقط منمو این همه نامه...
که به عشق برگشتن تو نوشته میشنو اما...
به جز اشکام...
هیچکس نگاهش نمیکنه...
...
......
..........
......
...
یک سال گذشت...
...
تو رفتی و چهارسال موند...
تا روز موعـــــود...
...
تا اون روز که قولشو به من دادی...
...
تا اون روز که براش نقشه کشیدیم...
...
تا اون روز که انگار...اول خوشبختی بود...
...
......
یک سال گذشت...
...
تو رفتی و چهارسال موند...
...
چهــــــــار ســـــــــال...
...
.....
.........
..............
روزا میرنو هرروز، یروز به روز موعود نزدیک تر میشیم...
روزا میرنو روز به روز، عطرخوب روز موعود،بیشتر روزامو پر میکنه...
روزا میرنو امروز، یکی از اون روزاس که باز تو نیستی...
روزا میرن اما هیچ روز، خبر از عطر پیرهنت برام نداره...
...
........
...
تو این روزای سخت بارونی...
تو این روزای سخت انتظار...
تو کنار عشق تازه ت آرومی و من...
هنوز با خاطرات عشق پاکم زنده م...
...
تو دستاشو میگیری و حتما...
اونم دستاتو محکم میگیره...
تو آروم لباشو میبوسی حتما...
اونم آروم لباتو میبوسه...
تو کم کم، تو بغلش رها میشی و حتما...
اونم آهسته، نوازشت میکنه...
...
شایدم الان...
عسل، فال میگیره...
واسه تو، که عشق تازه داری و واسه اون...
که عشق پاکمو داره...
یه فنجون قهوه...
مهمون رقیبمی و شاید یه فال قهوه...
مهمون رفیقت...
شاید الان چشماش...
به فنجونه و داره...
از روزایی میگه که قراره باهم خوشبخت شین...
...
شایدم داره تاریخ پیدا میکنه...
آره...
تــــــاریخ...
تاریخ اون روز...
که قراره اولین روز خوشبختی شه...
اون روز، که همونجور که میخاستیم...
تو لباس عروس تنته و من...
...
اما نه...
من که نیستم...
...
پس...
...
تو لباس عروس تنته و به جای من...
رقیبم لباس دامادیمو تن میکنه...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
پنجمین روز تابســـــــتون...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
روز موعود قدیمی...
...
شاید تو فنجون نوشته...
چهارسال دیگه...
عاشقانه ترین روز سال...
...
شایدم تو فنجون نوشته...
دقیقا همون روز...
که یه عاشق...
از زمین کم میشه...
...
شاید تو فنجون نوشته...
...
چهارسال دیگه...
.......
..........
...............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت...
بی تو میمیرم...
گفتم...
بی من زنده ای...
گفت...
با تو می مونم...
گفتم...
اما بی منی...
گفت...
بی تو یک عمر،غصه میخورم...
گفتم...
...
نگران نباش...
عمر اندوه در قرن بیست و یک...
بیش از یک سال نیست...
...

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
مرسی دوستای گل...
که تا آخر مطلب همراهم بودین...
نوشته ی بالا...
حقیقتی از حسرت زودرس چهارسال دیگر از زندگی زیبایم بود...
حقیقتی که کاش حقیقت می ماند...
...
دوستای عزیزم...
همچنان بابت تاخیر در آپ ها پوزش میطلبم...
...
تشکر ویژه دارم از دوستای گلم...
بخاطر استقبال خوبتون...
...
دوستای خوبم مطالبتون به دستم رسید...
در اولین فرصت حتما در وب به نمایش گذاشته میشه...
...
لازم به ذکر که اولین صفحه ی فعال فیس بوک LOGAFT تا چندی بعد ایجاد میشه...
که شامل مطالبی از قبیل مطالب وب و البته مطالب سیاسی و اجتماعی میشه...
البته اینم بگم که بخاطر کمبود وقت و مشغله های کتاب ... مدیریت صفحه فیس بوک با من نیست و من فقط مطالبو ارائه میدم...
تا الان مطالب زیادی از وب و یا خودم، بصورت خواسته یا ناخواسته در فیس بوک منتشر شده که با استقبال خوبی روبرو بوده و این امر منو تشویق کرد به ساخت یک صفحه ی اختصاصی...
که بتونم مطالبو بصورت سازمان بندی شده و با اسم و امضای خودم منتشر کنم...
همچنان منتظر حمایت گرم همیشگی همه ی شما دوستای گل هستم...
آدرس فیس بوک بزودی در همین وب، انجمن عشق و دیگر وبلاگ های LOGAFTمنتشر خواهد شد...
...
ادامه مطلب با پستی زیبا اما با سبکی نو...
به نام پـــــــروانگی...
که امیدوارم دوست داشته باشین...
...
دوستتون دارم...
منتظر نظرات، انتقادات و پیشنهادات همگی شما هستم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:logaft,LOGAFT,kolbeh,moghadas,HATE,hate,Amouros,lovely,غمگین,عاشقانه,کلبه,مقدس,کلبه مقدس,لگافت,ساعت 10:46 توسط Logaft| |

بی تو...روز عشق
 


میگن عاشق...
هرچقدم دور باشه...
صدای دلش تا آسمونا میرسه...
...
پس...
...
عزیزه راه دورم...
سلام...
...
.......
...
امروز چشام پوستمو کند...
...
هرکی رو دید...
بهونه ی تورو گرفت...
...
هرچقدم عکساتو بش نشون دادم...
دیگه گــــــول نخورد...
...
همین شد که...
راضی شد باهم...
این نامه رو...
واسه تو و چشمای نازت...
بنویسیم...
...
قلم از من...
اشک از اون...
...
......
...
مهربون من...
چخبر از دلت...؟
...
تنگ نشده...؟
بهونه ی مارو نمیگیره...؟
هوای مارو نمیکنه...؟
آخه بخدا دل ما...
دیگه کم کم...
به تنگ بودن داره عادت میکنه...
هم دل من...
هم دل اون دوتا فرشته ای که رو دستم گذاشتی و رفتی...
بدجور برات تنگ شده...
...
برا بودنت...
دیدنت...
خندیدنت...
مهربونیات...
حتی برا دعوا کردنات...
...
حالا باز...
من یجوری سر میکنم...
بیچاره دخترات...
که دیگه طاقت دور بودن ندارن...
...
فرشته های ساده م...
از اون روز که یاد گرفتن اسمتو صدا کنن...
دیگه جز عکست...
هیچی نداشتن...
...
دخترای گلم به عکسات میگن مامان...
نمیدونن مامان اون فرشته ایه که تو عکسه...
نه اون عکس...
...
بهشون یاد دادم...
شبا قبل خواب...
عکستو میبوسن...
بش شب بخیر میگن...
...
صبحام که بیدار میشن...
عکستو میبوسنو بش صبح بخیر میگن...
...
وقتی میرم بیرونو پیششون نیستم...
عکستو میذارم کنارشون...
دلم قرصه اون فرشته که واسه من فقط عکسش مونده...
حتی از اون دور دوراهم...
خیلی مواظب دختراشه...
...
دخترامم که فکر میکنن این عکس...
خود مامانشونه...
دیگه بهونه مو نمیگیرنو با خیال راحت...
منتظر رسیدنم میشینن...
...
تازه...
خودمم عادت کردم هر وقت از بیرون میام...
هم هستی...هم خاطره...هم تو...
نه ببخشید...
هم عکستو...
میبوسمو بغل میکنم...
...
آخه دوس ندارم دخترام ببینن رابطه مون سرده...
...
اونا چه گناهی کردن...؟
...
کوتاهی از من بود...
سادگی از من بود...
نامردی از من بود...
بی وفایی از من بود...
همه تقصیرات گردن من بود...
اما خب...
فرشته هام چه گناهی کردن...؟
چرا باید تقاص نامردیای باباشونو بدن...؟
...
اینه که کم کم...
خودمم داره باورم میشه اون عکس...
خود تویی...
...
آخه هم منو میبینه...
هم دوس داره نوازشش کنم...
هم سر رو شونه هام میذاره...
هم به درددلام گوش میده...
تازه جوابمم میده...
...
عین خودت...
...
بخدا راست میگم...
...
من هم صداتو میشنوم...
هم عشقو تو چشمات میبینم...
هم سر رو شونه هات میذارم...
البت...
اگرچه اسیر اون قاب عکسی...
...
خلاصه هرچی از محبتت بگم...
کمه...
...
میدونی...؟
اینکه بری و وجودتو از خونه ت...
زندگیت...
و منو بچه هات دریغ کنی...
اصلا قشنگ نیست...
اما همینکه...
عکساتو جا میذاری...
تا یادمون نره فرشته مون چقد ماه بود...
کمال محبتته...
...
بیخیال...
...
تو از خودت بگو...
...
چخبر...؟
...
خوش میگذره...؟
...
این روزا بدون ما...خوشبختی...؟
...
اونکه با دروغاش تو رو از من دزدید...
حالا جدی جدی تونست خوشبختت کنه...؟
...
حالا باهات مهربونه...؟
دوستت داره...؟
...
شونه هاشو بهت قرض میده...؟
میذاره سر رو سینه ش بذاری...؟
دستاتو میگیره تا گرم شی...؟
...
مثه من دوست داره با موهات بازی کنه...؟
موهاتو ببافه...باز کنه...ببافه...باز کنه و صدبار دوباره ببافه و باز کنه...؟
مثه من پای درددلات میشینه...؟
مثه من اگه هیچی هم نداشته باشه...
باز واسه دلگرمی، لبخند میزنه بگه تا بامنی نگران نباش...؟
مثه من، وقتی جلوش از اینو اون تعریف میکنی...
حتی اگه بسوزه...
لبخند میزنه بگه اگه دوست داری منم اونجوری میشم...؟
...
از خدا که پنهون نیست...
از تو چه پنهون...
دلم بدجور ازش پره...
بخاطر خودم...
بخاطر خونه...
بخاطر زندگیم...
واسه همه چی...
اما بیشتر بخاطر دخترام...
آخه مگه ندید یه خانواده به تو وابسته ن...؟
مگه صدای گریه های دختراتو نشنید...؟
مگه اشکو تو چشمای من ندید...؟
...
.......
...
بگذریم...
...
......
حالا بذار بگم چرا دلم از دست چشمام خونه...
...
.....
...
امروز...
وقتی با دخترام رفتیم بیرون...
بگردیم بلکه دلتنگی یادمون بره...
یه چیزایی خیلی دلمو سوزوند...
...
بگم چی...؟
...
امروز همه عاشقا به هم هدیه میدادن...
...
.....
بعضیا دست همو گرفته بودنو قدم میزدن...
بعضیا به هم هدیه میدادنو خوشحال بودن...
بعضیا هم همو میبوسیدنو به آغوش میکشیدن...
...
آره...
...
چشام که این صحنه هارو دید...
خیلی دلش سوخت...
...
به حال من...
به حال دلم...
به حال دخترام...
به حال خودش...
...
اشک نشست تو چشامو اونجا بود که فهمیدم...
نبودنت چقد عذابم میده...
...
همونجا بود که آرزو کردم ای کاش...
امشب...
کنارت بودمو خودم...
با دست خودم...
هدیه تو به دستای لطیفت میسپردم...
...
...............
...
امشب...
تو هدیه تو از دستایی میگیری...
که این روزا به جای دست من میگیری...
...
.....
اما...
ماام به امید اینکه یادمون بیفتی...
...
هدیه تو گرفتیمو اومدیم اما...
هنوز دلهره دارم...
...
اگر امشب یادم نیفتی چی...؟
اگر دیگه روز عشقو بهم تبریک نگی چی...؟
اگر دیگه هیچوقت منو نخوای چی...؟
اگر...
..........
................
....................
گل مهربون من...
هرجا که هستی...
از همین ولنتاین، قشنگ ترین لحظه رو برات آرزو میکنم...
...
دوستت دارم...
...
....................
..............
.........

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچ...
هیچ...
هیچ...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه پست...
کاملا ساده...
کاملا روان...
فقط واسه این که چشمای خیسم...
بهم اجازه نمیداد یه پست با شکوه بنویسم...
...
فقط یه درددل...
نه یه پست...
اگر بد بود...
ببخشید...
...
این پست که خیلی هم به دلم نمیشینه...
...
یکی از سخت ترین پستایی بود که نوشتم...
چون هرلحظه ش...
گوشه ی قلبم...
یه احساسی بود که همه ش...
حسرت میخورد...
...
به هرحال مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
...
چون پست زیاد به دلم ننشست...
پس ادامه مطلب...
با یه پست دوم و البته...
با هدیه ی ولنتاین من...
به تمام ساکنین کلبه ی مقدس...
و فرشته ای که جز اون...
هیچکس ولنتاینو به قلبم تبریک نمیگه...
...
دوستتون دارم...
...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:LOGAFT,valentine,LOVE,غمگین,عاشقانه,ساعت 12:9 توسط Logaft| |

فــــــــــــــردای ما




تو رفتی ... منم رفتم...
تو به سمته سرنوشتو من به دسته سرنوشت...
تو دنبال خوشبختی و من دنبال خوشبختی...
اما...
تو برای اولین بار و من برای بار دوم...
آخه...
تو خوشبختی رو ندیدی و دنبالشی و من...
خوشبختیمو گم کردمو دنبالشم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو دنبال زندگی تازه و من دنبال زندگی قدیمی...
تو سراغ عشق و من سراغ عشق...
اما..
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال عشق تازه ای و من...
دلتنگه عشق قدیم...
...
تو رفتی... منم رفتم...
تو با لبخند احساسی و من با لبخند اجباری...
تو دنبال شکستن و من دنبال شکستن...
اما...
تو برای اولین بارو من برای بار دوم...
آخه...
تو دنبال شکستن دلمو من...
دنبال شکستن غرورم...
...
تو رفتی... منم رفتم....
تو با دعای منو من با ناسزای تو...
تو با خواسته ی خودتو من محکوم به رفتن...
تو عاشقانه و منم عاشقانه...
فقط...
تو عاشق عشق تازه ت و من عاشق عشق گذشته...

.................
............
........
.....
...
زیربار غصـــه ها موندمو باز...
دلم خوشه تو جـــات خوبه...
دلم خوشه تو خوشبختی...
دلم خوشه تو آرومی...
و عزیزم...
تو هم به فکر من هستی...؟
دلت برام شـور میزنه...؟
هنوز یاد من میفتی...؟
خداییش...هنوز دلت تنگ میشه...؟
...
این روزا...
جات خیلی خالیه...
خونه عطرتو کم داره...
جای عکست تو قابش خالیه...
روی ماهت نیست که خونه مونو روشن کنه...
و عادت، داره کم کم سور تنهاییمونو به هم میریزه...
...
نیستی...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های بچه هایی رو که دارن دندون در میارن...
نیستی تا آروم کنی...
گریه های مردی رو که دیگه هم پدره و هم مادر...
نیستی تا آروم کنی...
دلتنگیه مردی رو که غرورش دیگه از دستاش رفته...
نیستی...
...
..........
...............
..........
...

درست تو این شبا که من...
بالاسر دخترای بهونه گیرم...
تا خوده صبح بیدارم...
تو آروم...
تو بغل رقیب من چشماتو رو هم میذاری...
...
درست تو این شبا که من به جای تو...
عکستو بغل میکنم...نوازشش میکنم...
تو خوشبخت....
تو بغل رقیب من...
میخوابی تا نوازشت کنه...
...
درست تو این شبا که من...
به دخترای نازت...
بوسیدنه عکستو یاد میدم...
تو آروم...
به لبای رقیبم بوسه میزنی...
...
......
...
عزیزم...
چه ساده فراموشت شد...
دلتنگیای یه خانواده که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلواپسیای مردی که یه زمان...
مال تو بود...
...
چه ساده فراموشت شد...
دلخستگیای یه خونه که یه زمان...
مال تو بود...
...
......
...
تو همین حال که منو فرشته های کوچولوم...
با عکست جشن میگیرم...
با عکست میریم پارک...
با عکست میریم رستوران...
شبو با عکست میخابیمو صبحو با عکست....
بیدار میشیم...
تو به سینه ی رقیبم تکیه دادی و خوشبخت...
به تنهاییه ما میخندی...
...
.......
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی نفس کشیدن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی جشن گرفتن با عکست...
...
چقدر لذت بخشه برامون...
حتی خوابیدن با عکست...
و...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر تنهاییه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر بی کسیه ما...
...
چقدر لذت بخشه برات...
شنیدنه خبر نابودیه ما...

...
......
خیال میکنی خوشبختی...
خیال میکنی بازی رو بردی و به خیالت...
مارو شکست دادی...
...
بدون اینکه بدونی...
اونکه چیزی از دست داده...
تــــــــــویی...
...
این تویی که لذت بغل کردنه بچه هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت قصه گفتن برای دختراتو از دست دادی...
این تویی که لذت بوسیدنه روی ماهشونو از دست دادی...
این تویی که لذت بازی کردن با فرشته هاتو از دست دادی...
این تویی که لذت تو بغل من خوابیدنو از دست دادی...
این تویی که لذت آرامش کنار خانواده تو از دست دادی و باز...
پشت غرور...
پنهون میشی تا نفهمم چقدر دلتنگی...
...
تا نفهمم دلتنگی...
...
.....
دلت تنگه...
میدونم...
...
برای من...
برای خونه...
برای دخترات...
برای یه لحظه آرامش...
برای یه قطــــــره خــندیدن...
...
اما باز برای شکستنم...
دل پاکتو پشت غرور پنهون میکنی...
برای شکستنم دل مهربونتو...
سیاه میکنی و میخای...
از چشمام بیفتی...
...
دریغ از اینکه بدونی...
عشقتو خونه ی منه...
محاله از خونه م برم...
وقتی دار و ندارمه...
محاله از خونه م برم...
وقتی تار وپودمه...
و محال از خونه ای برم...
که ستوناش لبخندمه و خشتشو با اشک چیدم...
محاله...

...
..........
..............
..........
...

نیستی وعادت...
داره کم کم جشن تنهاییمونو...
به هم میریزه...
...
منو دخترای نازم...
داریم کم کم...
به این همه تنهایی عادت میکنیم...
...
خاطراته تلخو شیرینت...
داره میشه عکس...
رو سینه ی دیوارو عادت...
داره عطرتو از عکسات میدزده...
...
نیستی و عادت...
داره دیوار بین عقل و عشق میشه....
...
نیستی و عادت...
داره به این همه وابستگی شعله میکشه...
...
نیستی...

...
......
...
نیستی تو این شبا که دخترات...
از درد دندون بی خابن...
تب میکنن...
شونه به شونه ی من...
آرومشون کنی...
...
نیستی تو این روزا که دخترات...
روز به روز...
خوشگل تر و ماه تر و نازتر میشن...
کنارشون بشینی و من ازتون عکس بگیرم...
...
نیستی تو این روزا که هوای خونه دریاییه...
دستای لطیفتو بگیرم...
ببوسمتو باهم بریم دریا...
...
نیستی و جای خالیت...
رو وجب به وجب خونه حس میشه...
جات تو خونه مون خالیه...
جات تو سفر کنارمون خالیه...
جات شبا رو تختمون خالیه...
جات حتی دیگه تو خواب و رویامم خالیه و حتی...
دیگه جات تو عکسامون خالیه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان نبود مادرشونو باور کنن...
مقدســـــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
واسه منو دخترایی که نمیخان به دوری از فرشته شون عادت کنن...
مقدســــــــه...
...
نیستی و حتی جای خالیت...
هنوز پر از عطر تنته...
هنوز به جای خالیت بوسه میزنمو هنوز عاشقونه...
کنار جای خالیتم...
...
شبارو با جای خالیت میخابمو صبحا...
جای خالیت منو از خواب بیدار میکنه...
...
دخترات با جای خالیت بزرگ میشنو جای خالیت...
براشون مادری میکنه...
...
جای خالیت دار و ندار من از توئه و جای خالیت...
تسکین دلتنگیای این روزامه...
......
...
چقدر جات خالیه...
...
چقدر ...
...
........

بیا روراست باشیم...
بی تعارف...
...
این روزا بدجور غیرتی میشم...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان دستای اون از خدا بی خبر...
صورت ماهتو نوازش میکنه...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
تکیه گاهته و بهش تکیه میدی...
غیرتم شعله ور میشه...
...
وقتی میاد تو خاطرم که الان لبای اون از خدا بی خبر...
لبای شیرینتو میبوسه و عشق میسازه...
غیرتم شعله ور میشه...
...

غیــــــــــــــــــــــرتی میشم وقتــــــی خیــــــــــــــال میکنم اون از خـــــــــــدا بی خبـــــــــر...
شهوتشــــــــــــــــــــــو با تو ارضــــــــــــــــا میکنه...
که آتیــــــــــــــــــش هوســـــشو با تو رام میکنــــــه...
و تو جوابــــــــــــــــــگوی دل هوســــــــبازشـــــــی...

...
وقتی میاد تو خاطرم که الان اون از خدا بی خبر...
برات هدیه میگیره...
شعله های غیرتم به دیوار وجودم چنگ میکشه...
...
........
...
تو این روزا که تن پاک ت...
شده بازیچه ی شهوته رقیبم...
من به شهوتم یاد دادم که برای محض...
سکــــــــــــــوت کنه...
...
خنده داره...
نه...؟
...
تو این روزا که دستاشو میگیری و عطش دستاش...
برای لمس خوشبختی کف دستت...
سیراب میشه...
من به دستام یاد دادم جز دست قاب عکست...
دستای هیچکسو نگیره...
...
تو این روزا که بدن داغتو...
رو تن سسته اون بی خدا رها میکنی...
من به تنم یاد دادم با خستگی هم...
کنار بیاد...
...
......
...
دلم تنگه عزیزم...
دلم تنگه...
...
من به زندگیم یاد دادم...
با جای خالیت بسازه و تو حتی...
گنجایشه نبودمو بیش از پیش...
پر کردی...
...
من به زندگیم یاد دادم که تو قبله ای و تو...
منو هدف شعار اعتراضاتت کردی...
...
من به زندگیم یاد دادمو تو از زندگی یاد گرفتی...

...
.......
............
.......
...
حرفام خیلی زیاده اما...
به چشمت نمیاد وقتی...
حتی یک کلمه شم نخای بشنوی...
...
حرفام خیلی زیاده و تو...
تحمل یه جمله بیشترم نداری...
فقط...
هم بدون و هم به رقیبم بفهمون...
این زندگی...
که یروز عشق منو از من گرفت...
...
عشقتو ازت خواهد گرفت...
...
یادت باشه این زندگی...
حتی اگه برحق نیست...
اما دار مکافاته...
...
امروز گذشتو من شکستم...
...
شاید طعمه ی فردا تویی...
...
شاید طعمه ی فردا...

....................
.................
.............
..........
........
......
....
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی میشه واسه یه بارم...چشم به راه من بشینی
یا شبا وقتی که خوابی ... خوابای منو ببینی

خیلی حرفا توی قلبم...هست هنوزم که هنوزه
نمیخام اصلا بدونی...که دلت واسم بسوزه...

دوسدارم بعده یه چند وقت...که منو ندیده باشی
وقتی که میای سراغم...به خودت رسیده باشی

هرجوری دلت میخاد باش...ولی خب، بمون کنارم
مشکلم اینه که جز تو...هیچکسی رو دوس ندارم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
...
مطلبی که در بالا خوندین...
چشم اندازی از چند پست آینده ی وبه...
که حتما خدمتتون ارائه میدم...
........
...
دوستای گل...
این یه مدت سخت درگیر نوشتنه اولین کتابمم...
نوشتن کتابم انرژی زیادی از من میگیره که باعث میشه...
نتونم با روال همیشه وبو آپ کنم...
...
چناچه فرصتی پیش بیاد حتما وب آپ میشه...
اما با توجه به شرایط اخیر و اینکه سرم خیلی شلوغه...
احتمالش هست تا مدتی وب دیر به دیر آپ بشه...
...
چون تموم تلاشم رو اینه که یه کتاب تاپ ارائه بدم...
باید تموم تمرکزمم بذارم رو کتاب...
...
لازمه یه توضیح مختصر بدم که مطالب این کتاب...
با مطالب وب متفاوته...
...
قراره تو چند بخش باشه که شامل:
شعرنو عاشقانه...شعرنو مقاومت...و شعر نو اجتماعی-سیاسی میشه...
همچنین مطالبی مثل دلنوشته های وب، و ترانه ی فاخر و رباعیاتی هم یا شامل بخش خاصی میشن، یا در ضمن هربخش قرار میگیرن...
...
درباره انتشارش اصلا اطلاعی ندارم...
اما گمان میکنم سال بعد همین موقع منتشر بشه...
که حتما بهتون خبرشو میدم...
...
متشکر...
...
خیلی برام دعا کنین...
دوستتون دارم...
با آرزوی لحظه هایی خوش...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,Susu,kolbe,moghadas,amourus,lovely,غمگین,عاشقانه,دلشکسته,تنهایی,لگافت,ساعت 10:26 توسط Logaft| |

منــــــــــــــو دریــــــا




دریــــا...؟
سلام...
منو یادتـــه...؟
سال پیش؛ با یه فرشته اومده بودم پیشت...
کلی هم باهم خاطره ساختیم...
رو همین ماسه ها نوشتم...
تا ابد مال همیم...
فرشته مم، جلوش نوشت...
دریا شاهده عشق ماس...
منم بـــــــــــــــزرگ نوشتم...
دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم...
اونم بـــــــــــــــزرگ نوشت...
مــــــــــــــــــــــــــــــن بیـشتــــــــــــر...
...
یادت اومد...؟
...
.....
یادش بخیر...
یادته هلم داد تو آب...؟
تموم هیکلم خیـــــــسه آب بود...!
منم به تلافی،  شروع کردم آب ریختن روش...
اومد از دستم فرار کنه که رو ماسه ها خورد زمین...
رفتم پیشش، کنارش نشستمو...
چقــــــــــدر خندیدیم...
...
بهم گفت قول بده زود به زود بیایم دریا...
خیلی خوش میگذره...
منم با همون لبخند همیشگی...
دستاشو گرفتم...
نگاهش کردمو قول دادم که زود به زود بیارمش دریا...
...
یادش بخیر...
صبح تا شبو دوست داشت کنار تو باشه...
هرجاهم میبردمش آخر، سر از دریا درمیاوردیم...
خیلی دوستت داشت...
از کنارت بودن آرامش میگرفتو...
با تو بودن آرومش میکرد...
...
بهم میگفت...
دوسدارم بیایم اینجا، دور از تموم دقدقه ها...
دور از تموم دوست و آشنا...
با خیال راحت،باهم زندگی کنیم...
میگفت اینجوری دست هیشکی بهمون نمیرسه...
هیشکی نمیتونه زندگیمونو خراب کنه...
هیشکی نمیتونه غم به دلمون راه بده...
میگفت اینجوری تا همیشه باهم خوشبختو آرومیم...
منم قول دادم یه خونه، شمال بگیرم...
یه خونه کنار دریا بگیرم، که تا همیشه زیر سقفش...
خوشبخت زندگی کنیم...
...
سخت بود...
جدایی از دوست و آشنا برام سخت بود...
اینکه یه جا زندگی کنی که از اقوام و آشناها دور باشی؛ سخت بود...
اما هیچی اندازه داشتنه اون برام شیرین نبود...
حاضر بودم از تموم دوستو آشنا دست بکشم، تا فقط اون مال من باشه...
...
هروقت به تعطیلات میخوردیم...
میگفت بیارمش شمال...
میخاست بیارمش پیش تو...دریا...
...
تورو به تموم ایران...
یا اصن به تموم دنیا ترجیح میداد...
منم اگرچه دلم بیشتر با جنوب بود...
اما بخاطر عشقم، همیشه شمال میاوردمش...
...
چه خاطرات شیرینی بود...
روزای کنارهم بودنمونو چقدر لذت بخش بود...
خاطراتمون کنار دریا...
...
........
............
........
...
دریا...؟
میبینی...؟
میبینی دیگه عشقم نیست...؟
آره...
رفت...
 رفت با یکی دیگه...
رفت با یکی که میگن خیلی دوسش داره...
با یکی که میگن خیلی عاشقشه...
با یکی که میگن خیلی به دلش نشسته...
...
میگن خیلی باهم خوشبختن...
خداروشکر...
...
دیروز که خاستم راه بیفتم بیام پیشت...
خودش نبود...
عکسشو برداشتمو با همین دوتا فرشته کوچولو...
راهی شدیم اینجا...
...
بین راه مدام کنارم حسش میکردم...
...
مثل قدیم کنارم نشسته بودو با همون متانت...
با همون غرور و با همون وقار...
درست با همون لبخند گرم همیشگی...
نگاهم میکرد...
...
دلم براش لک زده...
...
اگه الان اینجا بود...
مثل پارسال...
کلی بهمون خوش میگذشت...
بـــــــــــــــــــــــزرگ مینوشتم...
هــــــــــــــــــــر ســــــــــــال بیشــــــــتر دوســــــتت دارم...
اونم مثه پارسال...
بــــــــــــــــــــــزرگ مینوشت...
هـــــــــــــــــــر ســـــــــــــال مـــــــــــــن بیـشــــــــــــــتر...!!!
...
ای کاش بود...
باز هلم میداد تو آبو خیسه آب میشدم...
منم دنبالش میکردمو باز...
وسط ماسه ها...
باهم میشستیم...
از آرزوهاش میگفتو منم قول میدادم...
برآورده ش کنم...
کلی بهمون خوش میگذشت...
با این تفاوت که امسال دوتا دختره ماه هم کنارمون بودن...
دستشونو میگرفتیمو میبردیمشون لب آب...
آب پاهای کوچولوشونو نوازش میکردو کلی ذوق میکردن...
مامانشون از قصه های دریا براشون میگفتو منم...
بغلشون میکردم...
میبردمشون تو دریا...
...
ای کاش بود...
امسال به هر قیمتی یه خونه شمال میگرفتم...
زود میاوردمش پیشت...
زودتر میجنبیدم...
که هیشکی نتونه دستاشو از دستم بکشه...
که هیشکی نتونه منواز دلش بیرون کنه...
که هیشکی نتونه قصر یخیمو تو دلش، آب کنه...
...
ای کاش بود...
خیلی بهش خوش میگذشت...
به همـــــه مون خوش میـــگذشت...
...
شب تو ویلا...
درست با یه منظره سمته دریا...
توهمون حال که موسیقیه امواج به خونه آرامش میده...
کلی با دخترام بازی میکردیم...
آخر شبم که میخابیدن...
فرشته مو بغل میکردم...
لبمو میذاشتم رو لبشو باز به قلبش...
عشــــــــــق تزریق میکردم...
حرارت تنش منو داغ میکردو منم...
از خودم جداش نمیکردم...
زمزمه میکرد دوسم داره و منم غرق عطر بی نظیرش...
میگفتم دوسش دارم...
...
میبینی دریا...؟
کلی آرزو دارم که رو دلم مونده...
کلی آرزو که قرار نیست برآورده بشه...
کلی آرزو که انگار به گوش خداهم نرسیده...
میبینی دریا...؟
خیلی دلم شکسته...
با تموم تار و پودم عاشقش بودمو حالا...
حتی براش از تموم قولایی که بهم داد؛ بی ارزش ترم...
...
میبینی دریا...؟
...
دریا دلم گرفته...
بعده رفتنش...
جز این دوتا فرشته ی کوچولو...
هیچکسو ندارم که فقط دوکلمه...
دردای دل واموندمو بش بگم...
برا این دوتاام که نمیشه درددل کرد...
چطور بگم مادرشون مارو تنها گذاشته...؟
چطور بگم مادرشون قید منو اونارو زده...؟
چطور بگم مادرشون به عشق پاکمون خیانت کرده...؟
...
هربار که عکس مامانشونو میبیننو بهونه شو میگیرن...
میگم یروز دوباره برمیگرده...
میگم یروز حتی شده فقط بخاطر شما...
اما برمیگرده...
میگم یروز دوباره تو بغل خودش خوابتون میبره...
میگم یروز دوباره خودش براتون قصه میگه...
میگم یروز برای همیشه جای خالیش با خودش، پر میشه...
...
نمیدونم دریا...
نمیدونم اینا یه مشت دروغه محض تسکینه بچه هام...
یه مشت توهمه محض آرامشه خودم...
یا عینه حقیقته و تقدیر...
برگشتنه فرشته مه...؟
نمیدونم...
...
دریا...؟
صددرصد میان اینجا...
هنوز دوستت داره...
اگه یوقت باعشقش اومدن اینجا...
نگی من اومدم باهات درددل کردما...
دل عشقم میشکنه...
اونوقت دیگه من نیستم که بیام تسکینش بدم...
شاید عشق تازه شم نیاد سراغش...
غصه ها رو دلش بمونه...
...
میگن اگه زیاد غصه رودل آدم بمونه...
آدمو مریض میکنه...
راست میگن، من خودم خیلی وقته مریضم...
اما یوقت به عشقم نگی که غصه رو دلش بشینه...
زبونم لال، مریض شه ها...
...
بذار اصن نفهمه من چجوری دارم آب میشم...
بذار اصن ندونه من چجوری دارم خرد میشم...
بذار اصن نبینه من چجوری دارم میشکنم...
بذار اگه خوشبخته...
باز با خیــــال راحت...
کنار عشق تازه ش زندگی کنه...
...
.....
راستی دریا...؟
تو بگو...
من بدم...؟
من بی غیرتم...؟
من نامردم...؟
من میخام با احساساتش بازی کنم...؟
من انقد کثیفو پستم...؟
اگه نه خب پس چرا اون انقد پشتم بد میگه...؟
چرا میگه من نامردم...؟
چرا میگه من پستم...؟
چرا میگه دوسم نداره...؟
آخه دریا به جون دوتا فرشته هام...
من بیشتر از خودم دوسش داشتم...
من اگه جونمو هم میخاست، بهش میدادم...
من دار و ندارمو پای عشقش میدادم...
دریا...
اون دار و ندار من بود...
دار و ندارمو ازم گرفتو پس چرا حالا...
به هرکی میرسه پشت من بد میگه...؟
چرا میخاد خرابم کنه...؟
چرا میخاد منو بشکنه...؟
چرا محبتام انقد زود...از یادش رفت...؟
چرا...؟
........
...
میبینی دریا...؟
چه زود میـــــگذره...
انگار همین دیروز بود درست همینجا کنارش نشسته بودم...
انگار همین دیروز بود که میگفت دوسم داره...
انگار همین دیروز بود که بچه هام به دنیا اومدن...
...
خداکنه همین جور زودم بگذره...
بخدا تحمل لحظه های بدونه اون...
خیلی خیلی مشکله...
...
اگه یروز اومدن اینجا...
وقتی عکسش افتاد تو آب...
لطفا عکسشو پیش خودت نگه دار...
بذا دفعه ی بعد که اومدم پیشت...
عکسشو بدی بهم...
...
بخدا انقد دخترام خوشحال میشن وقتی عکس مامانشونو میبینن که نگو...
...
خب حق بده بهشون دریا...
خیلی وقته مادرشونو ندیدن...
خیلی وقته دستای مادرشونو لمس نکردن...
خیلی وقته تو آغوش مادرشون نخابیدن...
حق بده اگه یه عکس ساده دلشونو کلی شاد کنه...
حق بده اگه یه عکس ساده، به وجود پاکشون آرامش بده...
حق بده...
...
دریا میخام دست بچه هامو بگیرم...
همونجور که به عشقم قول داده بودم...
بیام برای همیشه اینجا یه خونه بگیرم...
ممکنه فرشته م که بشنوه...
نه بخاطر من، لااقل بخاطر تو برگرده پیشمون...
تازه اینجوری...
دیگه هیشکی هم دوروبرم نیست که بهم زخم زبون بزنه...
که بهم طعنه بزنه و تنهاییمو به رخم بکشه...
میتونم تا آخر عمر...
خوشحالو خوشبخت...
پر از آرامــش...
با دخترام...هستی و خاطره...
کنارت زندگی کنم...
اینجوری آینده ی دخترام تضمینه...
تازه خودمم با وجود تو...
هیچوقت عشقمو فراموش نمیکنم...
همیشه به عشق دوست داشته اون...
دوستت خواهم داشت...
همینجور که امروز...
که حالا...
که الان دوستت دارم...
...
دیگه وقته رفتنه...
هوا داره تاریک میشه و باید با دخترام...
برگردیم ویلا...
...
خیلی مهمون نوازی دریا...
امروز کلی دل بچه هامو شاد کردی...
تازه کلی هم با سکوتت...
با گوش دادنت به حرفام...
به من تسکین دادی...
خیلی وقت بود اینجوری با کسی درددل نکرده بودم...
خیلی وقت بود...
...
.......
...
راستی قبل رفتنم؛ تا هنوز یادم نرفته...
دریا...
میخام یه امانتی بسپارم بهت...
یه امانتی که میتونه زندگیمو قشنگ کنه...
...
میخام بــــــــــــــــــزرگ رو ماسه ها بنویسم...

خــــــــــــــــــــــدا مــــــــــــــــــــــــــــن عشقــــــــــــــــــــمو میـــــــــــخام...
من که نوشتم تموم شد...
تو بیا برش دار...
تو دلت نگه دارو هروقت خدارو دیدی...
از طرف من اینو بده بهش...
بگو اینو یکی داد...
که دیگه از دعای سرنمازش جواب نمیگرفت...
بگو یکی داد که دیگه از دعای بعده قرآن خوندنش جواب نمیگرفت...
بگو اینو یکی داد که دیگه نذر میکردو جواب نمیگرفت...
...
بگو اینو داد که دوباره عشقشو بهش پس بدی...
...
بگو اینو داد که همونجور که گرفتیش...
پسش بدی...
...
بگو اینو داد که دوباره آرامشو به دلش برگردونی...
...
اگر دیدی قبول نکردو مخالفت کرد...
اصرار نکن...
بـــــــگو اینو داد...
که لااقل فقط یه شب دوباره...
عشقش بیاد به خابش...
که لااقل فقط یه شب دوباره...
دستای عشقشو تو خاب بگیره...
...
که لااقل...
فقط یه شب دوباره...

...
..........
.................
...............................
.................
..........
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ماهی بودی...
دریا بودم...
خاستی غرورمو بشکنی و آهو شدی...
دشت بودم...
خاستی زیرپا بذاریمو سنگ شدی...
کوه بودم...
خاستی شکستمو ببینی و پرنده شدی...
...
پر زدی...
رفتیو به خیال، بدون وجود من...
به اوج رسیدی...
با خودت گفتی من از همه بی نیازمو تو آسمون پر گرفتی...
...
کجا پرنده به اوج میرسه بدون آسمون...؟
...
سکوت کردم، که با آرامش پر بگیری...
پله ی صعودت شدمو تو هرگز...
نفهمیدی که من...
...
خوده آسمون بودم...
...
............
......................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی دوستای گلم که تا آخر پست همراهم بودین...
نوشته ای کلاسیک که وقته نوشتنش کلی منو آروم کرد...
نوشته ای که فقط...
بخاطر اون عشقی نوشتم که کلی دریارو دوست داشت...

نوشته ای که کاملا عاشقانه س...
امیدوارم هرجا که هست...
به وسعت دریا خوشبخت باشه...
به خروشانیه دریا شاد باشه و آرامش...
به زلالی دریا زندگیشو پر کنه...
...
اگرچه مدتهاس زندگیم...
مردابی شده...
بدون حرکت...بدون عشق...بدون شور...
...
براتون آرزوی دلای دریایی دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,SUSU,amouros,lovely,عاشقانه,غمگین,دلشکسته,کلبه مقدس,لگافت,ساعت 11:7 توسط Logaft| |

خـــــــــرابم نکـــــــن



میگی دیوونه بـود...
میگی دوســم نداشـت...
میگی ترحـــــم میکــرد...
میگی مرد زندگــــی نبـود...
میگی مـــــرد نبود...
میگی دروغگـــو بود...
میگی دلش از سنگ بود...
میگی فکر تسکین خودش بود...
میگی یکی دیــگه تو دلـــــش بود...
میگی پست و بی آبرو بود...
میگی لیاقتش شکستن بود...
میگی لایـــق مــن نبود...
میگی دوســش ندارم...
میگی...   ...   ...  ...  ...  ...  ...  ...
...................
.........
.....
...
میگم فرشته بود...
میگم عاشــــقم بــود...
میگم بهم محبت میکرد...
میگم زن زندگـــــــی بود...
میگم خانــوم بود...
میگم پاک و زلال بود...
میگم دلـــــش دریـا بــود...
میگم همه ش به فکرمـن بود...
میگم کسی رو جز من به دلش راه نداد...
میـــگم با وقارو متیـــــن بود...
میگم لیاقتش بهترازمن بود...
میگم براش کــــــــم بودم...
میگم عاشقـشـــــــم...
میگم...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...  ...
...
.....
.........
.....................
خنده داره...
نه...؟
...
آره...
خنده داره اینکه میری و پشت سر...
برای شکستنــــم...
هرکار میکنی...
...
به هرکس میرسی...
دستاشو میگیری که من بسوزم...
...
به هرچی میرسی...
به رخم میکشی که من بشکنم...
...
به هرجا میرسی...
پشت بهم میکنی، که من بمیرم...
...
......
...
انگار فراموشت شده...
...
آره...
...
انگار یادت رفته به هرجاهم رسیدی...
من پشتت بودم...
...
من همیشه پشتت بودمو باز...
به هرجا میرسی...
به من پشت میکنی...
...
قید سرنوشتتو زدی که خوشی رو از دلم بگیری و حیف...
یادت رفته قید سرنوشتمو زدم...
که تو خوشبخت باشی...
...
حاضری برای شکستنه من...
غـــرورتو بشکنی و انگار یادت رفته...
غرورمو شکستم که فقط تو...
رنگ غم نبینی...
...
حاضری دار و ندارتم بدی، که فقط...
بشنوی من رو به سقوطمو باز...
یادت رفته...
دار و ندارمم دادم...
فقط محض صـــعود تو...
...
یه عمر، زندگی کردم...
تا فقط تو رنگ خوشبختی ببینی و یه عمر...
تلاش میکنی...
خوشبختیمو ازم بگیری...
...
برای شکستنم تلاش میکنی و انگار...
یادت رفته منو...
...
یادت رفته کسی رو که برای خوشبختیت، با دنیا جنگید...
برای آرامشت، تو روی سرنوشت وایسادو...
برای دلگرمیت...غصه هاشو تو وجودش کشت...
...
برای شکست کسی میجنگی...
که جونشو میداد، پای پیروزیت...
...
برای شکست کسی...
که دنیاهم که روبروت بود...
پشتتو خالی نکردو حالا...
به جرم نامردی...
از دلت تبعید شد...
...
برای منی...
که عاشقانه عاشقت بودمو آسون...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
سرتو از شونه م برداشتی و دلتواز دلم...
بریدی...
...
احساسمو زیرپات گذاشتی و باز...
خم به ابرو نیاوردم...
...
.......
...
خم به ابرو نیاوردم...
درست تو لحظه هایی که نبودنت، تنها همدم تنهاییم بود...
درست تو لحظه هایی که صدای گریه ی دوتا بچه، به دیوار قلبم چنگ مینداخت...
درست تو لحظه هایی که عطرت میومدو خودت باهاش نبودی...
درست تو لحظه هایی که جات خالی بودو حتی...
خیالی نبودی...
...
........
...
میری و پشت سر...
میشکنی کسی رو که پشت سر...
خوشبختیت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
خراب میکنی کسی رو که پشت سر...
آرامشت، تموم آرزوشه...
...
میری و پشت سر...
له میکنی، کسی رو که پشت سر...
دوباره دیدنت، هنوز آرزوشه...
...
.........
...
هوای رفتن به سرت بودو یه تلنگر...
برای همیشه ازت دور بودن کافی...
...
دنبال بهونه...
برای جدایی و دنبال نقشه...
برای بهونه...
...
پشتمو خالی کردی و درست...
تو اون لحظه ها که بهت محتاج بودم...
دستاتو از دستم کشیدی...
...
خوابیدی رو موج سرنوشت...
دریغ از اینکه من هنوز...
چشم انتظار توام...
...
درست وقتی سرنوشت...
برای دزدیدنت از من آماده شد...
چشماتو بستی و وقتی بازشون کردی...
سرنوشت...
برای همیشه تورو دزدیده بود...
...
نبودمو بهونه کردی و به جرم نامردی...
برای همیشه از دل عاشقم...
بریدی...
...
......
...
پشت سر خراب میکنی...
پشت سر زیرپات میذاری کسی رو که...
حتی پشت سر؛ به افتادنت راضی نیست...
پشت سر میشکنی کسی رو که حتی پشت سر...
به شکستنت راضی نیست...
...
خنده داره باور تو...
از منی که تار و پودم...
پر از عشقه توئه و خنده داره باور من...
از تویی که از جنس سنگی...
...
باور تو از من تاریکی و شکستنو سیاهیه و باور من از تو...
پاکی و روشنی و عشق...
...
تو دنبال بهونه ی شکستنه منو من دنبال بهونه ی داشتنت...
...
تصویر من تو چشم تو...
یه بی وفای پستو نامردو تصویر تو، تو چشم من...
یه فرشته ی پاک آسمونی...
...
خنده داره باور ما...
از خودمون...
درست روبروی خودمون...
...
خنده داره باور تو...
از من...
که پر از سیاهیه و خنده داره باور من...
از تو...
که لطیفو پر از عشقه...
...
......
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاشو تو دلش میریخت...
مبادا غم به چشمای نازت بیاد...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که غصه هاتو میخورد...
مبادا اشک از چشمای نازت بباره...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود خنده هاشو با تو شریک میشد...
مبادا گرد غصه رو دلت بشینه...
...
انگار فراموشت شده عزیزم...
کی بود که از با تو بودن جون میگرفت...
...
کی بود که از با تو بودن عاشق میشد...
و کی بود که با تو بودن هنوز...
آرزوشه...
...
گل من...
یادت رفته انگار...
که به هرجا هم که الان رسیدی...
همیشه دست من بود که رو شونه هات بود...
همیشه دعای من بود که پشت پات بودو همیشه حمایته من بود...
که به تو اعتماد، هدیه میداد...
...
یادت رفته، کسی رو که غرور امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفته کسی رو که خوشبختیه امروزتو مدیونشی...
...
یادت رفت...
...
........
............
........
...
بمونو تحمل کن...
نمیخام برگــــــردی...
بمونو باز خوشبخت باش...
با کسی که خوشبختیمو دزدید...
بمونو بخند با کسی که حسرت خنده رو به لبام گذاشت...
ولی لااقل...
خراب نــــکن...
منی رو که همیشه پشتت بودم...
خراب نکن...
منی رو که همیشه عاشقت بودمو خراب نکن...
منی رو که آرزوم خوشبختیه توئه...
...
من به همین زندگیه خیالی قانعم...
تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
من با همین بچه های خیالی خوشبختمو تو فقط...
بیشتر خرابم نکن...
...
وفا داشته باش...
...
بیشتر خراب نکن...
کسی که دار و ندارش از تو...
یه زندگی خیالیه...
...
خراب نکن...
کــــــــسی رو که...
...........
........
......
....
...
..
.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد
                           ببخش عزیزم که همین ازم براومد
چی شد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف
                           لااقل دستشو ول کن، جلو من، بی انصاف

تا یکی اومد سراغت، دل من رو پس زدی...
                        تو کنار کشیدی اما، کاش کنار میومدی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی دوستای گلم که تا آخر مطلب همراهم بودین...
ادامه مطلب...
با همون سورپرایزی که قولشو داده بود...
و اطلاعاته کامل اثر...

...
دوستتون دارم...
با آروزی موفقیت...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:logaft,LOGAFT,SUSU,HATE,hate,Amorous,lovely,غمگین,عاشقانه,تنهایی,کلبه,لگافت,ساعت 9:50 توسط Logaft| |

یکی به جای من...یکی به جای تو



این روزا...
به جای من...
یکی هست...
که همدم تنهاییته...
میگی دوسش داری و میگه...
دوستت داره...
میگی عاشقشی و میگه...
عاشقته...
یکی که، خیلی تو قلبت جا داره...
...
این روزا...
به جای تو یکی هست...
که همدم تنهاییمه...
میگه دوسم داره و منم میگم...
...
نه...
هیچی نمیگم...
...
تشکر میکنم...
...
میگه عاشقمه و منم ...
...
بازم نه...
هیچی نمیگم...
...
لبخند میزنم...
...
به نظر خیلی تو قلبش جا دارم...
...
...
این روزا...
به جای من...
یـــــکی هست...
باهاش درددل میکنی...
به شونه هاش تکیه میدی و اونم...
موهاتو نوازش میکنه...
دستاشو میگیری و اونم...
دستاتو نوازش میکنه..
میبوسیشو اونم...
به لبات...
بوسه میزنه...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــی هست...
...
میخاد باهام درددل بکنه و من...
از پسش بر نمیام...
میخاد به شونه هام تکیه بده و من...
شونه هام جون نداره...
میخاد موهاشو نوازش کنمو من...
دستام حس نداره...
لبامو میبوسه و من...
لبام دیگه...
عشق نداره...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
تولدت فراموشش نمیشه...
برات هدیه میگیره...
میبرتت بیرونو شبا...
کنارت میخابه...
تو بغلش آروم میشی و تا صبح تو دلت...
آب از آب تکون نمیخوره...
صبحم که میشه...
صدات میکنه و...
با صدای اون از خواب بیدار میشی...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
دیگه تاریخ تو خاطرم نمیمونه و تولدش...
فراموشم میشه...
برای بیرون رفتن پاهام نا نداره و...
شبا...
تو بغل بی احساس من میخابه...
هرجور شده...زورکی...
تو بغلم آروم میشه و تا صبح...
هزار بار از ترسه رفتنم از خاب میپره...
صبحم که میشه...
صدام از سینه ی سوخته م...
درنمیاد...
خودش به عطر من حساسه...
عطرم که دور شه ...
بیدار میشه...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکـــــی هست...
خیلی به دلت نشسته و خیلی...
تو دلش جا داری...
خیلی روت حساسه و خیلی...
روش حساسی...
اسمتو با عشق صدا میکنه و باعشق...
جوابشو میدی...
انگار...
این دقیق...
همون زندگی ایه که آرزو داشتی...
پر از خوشبختی...
پر از آرامش...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکـــــــی هست...
خیلی به دلش نشستمو منم...
براش احترام قاعلم...
خیلی روم حساسه و منم...
گاه...حالشو میپرسم...
اسممو با عشق صدا میکنه و منم...
بی جواب ازش نمیگذرم...
انگار...
این یه کم...
از اون زندگیه رویایی...
دوره...
از اون زندگی قدیم...
پر از آرامش...
پر از خوشبختی...
...
...
این روزا...
به جای من...
یکــــی هست...
که در کنارش...
از دلتنگی خبری نیست...
تنهایی سراغت نمیاد...
غصه از چشم پاکت دوره و خاطرت...
هیچوقت پریشون نمیشه...
آرامش تو قطره قطره ی خونت جریان داره و خوشبختی...
گردشو رو سقف قلب مهربونت میپاشه...
زندگیت شیرینه و آرزوت...
استحکام این خوشبختیه...
خیالت راحته و فکرت...
آروم...
...
...
این روزا...
به جای تو...
یکــــــی هست...
که در کنارش...
دلم تنگ میشه...
تنهای تنهام...
غصه اشک میشه میشینه رو گونه م...
مدام پریشونمو حتی...
یه قطره آرامش هم تو وجودم نیست...
خوشبختی از سقف خونه م پر کشیده و شیرینیه زندگیم...
دلمو میزنه...
آرزوم آوار شدنه این سقف...
رو سر کسیه که یک روز...
خیال آروم تو سرش نیست...
رو سر اونکه یه لحظه فکرش آروم نیستو رو سر من که دیگه...
کم کم از خودم بریدم...
...
...
این روزا به جای من یکی هست...
کنارش خوشبختی و بی دقدقه...
...
این روزا به جای تو یکی هست...
کنارش داغونمو پردقدقه...
..
این روزا به جای من...
تو خوشبختیو...
این روزا به جای تو...
من داغــون...
...
...
.....
دلم که میگیره...
میاد کنارم...
دستامو میگیره و میخاد...
به شونه های خسته م...
آرامش بده...
لبامو میبوسه و میگه...
هرچی تو دلته بهم بگو...
...
من فقط...
نگاهش میکنم در جواب...
یه لبخنده سرده زورکی...
تحویل میدم...
...
...
.....
بغض که میشینه تو گلوم...
با یه لیوان آب...
میاد سراغم...
میشینه روبروم...
دستاشو دور گردنم حلقه میکنه و با یه لبخند گرم...
میخاد حرفای دلمو بهش بگم...
دوسداره باهاش درددل کنم...
...
اما...
...
من که دوس ندارم دلشو با غصه هام بشکنم...
با یه لبخند زورکی...
میگم...
من آروممو اونم...
مطمئنم میفهمه که دروغ میگم...
...
...
دلم خیلی میسوزه...
آخه...
اون انقد عاشقمه و من...
هنوز داغ یه عشق کهنه...
رو دلم...
...
...
.....
اما حالا...
به جاش تو آرومه آرومی...
...
دیگه وقت غصه هات...
نیستم که التماست کنم باهام درددل کنی...
نیستم که به پات بیفتم غصه هاتو با من شریک شی...
نیستم که برا آروم کردنت، دست به هرکار بزنم...
...
دیگه نیستم که با محبتم...
خودمو از چشمات بندازم...
که بهم بگی بچه م...
که بهم بگی رفتارم بچگانه س...
...
نیستم که نشنیده بگیرمو باز...
یه ذره هم از عشقت تو دلم کم نکنم...
...
نیستم که وقتی جلو مردم...
دستاتو تو دستام میگیرم...
دستاتو بکشیو بگی این کارا مسخره س...
...
نیستم که وقتی میگم دوستت دارم...
زورکی بخندی و بخای...
بحثو عوض کنی...
...
دیگه نیستمو تو به جای من...
با یکی دیگه...
عاشقی میکنی...
...
....
...
همیشه فکر میکردم...
من عاشقی کردن بلد نیستم...
...
همیشه فکر میکردم من تو عاشق بود ناشی م...
...
همیشه فکر میکردم اگه از عاشق بودنم بدت میاد...
از ضعفه منه...
...
همیشه بخاطر بی مصرف بودنم خودمو سرزنش میکردمو الان...
تازه میفهمم که مشکل از من نبود...
...
آخه...
اون رقیب بی خدامم...
همون کارارو میکنه و تو...
با عشق جوابشو میدی...
...
حالا اون تو خیابون دستاتو میگیره و توام...
محکم و عاشق...
شونه به شونه ش میای...
...
حالا اون میگه دوستت داره و در جوابش...
لباشو میبوسی و میگی عاشقشی...
...
آخه بی معرفت...
مگه چه فرقی داره دوستت دارمای اونو دوستت دارمای من...؟
مگه چه فرقی داره گرمای دست اونو گرمای دست من...؟
آخه مگه چه فرقی داره برات...حضور اونو حضور من...؟
...
....
...
این روزا...
به جای تو...
خیلی بهم محبت میکنه...
اون از همه جهت به فکرمه و من حتی...
برای جواب سلامش مرددم...
اون عاشقانه با منه و من حتی...
برای گرفتن دستاش سستو سردم...
...
بخدا خجالت میکشم...
از چشمای مظلومش خجالت میکشم...
از چشمای نجیبش وقتی میبینم از من غمگینه...
گریه داره و باز جلوی اشکاشو میگیره...
...
بخدا خجالت میکشم...
بخدا...
...
.....
...
این روزا...
به جای من...
مدام کنارته...
میگه دوستت داره و میگی عاشقشی...
میگه باهات می مونه و میگه بی اون میمیری...
دستاتو میگیره و تو بغلش میکنی...
گونه هاتو میبوسه و تو...
لباشو بوس میکنی...
...
باهم خوشبختینو نه اون...نه تو...
حتی یادی از من نمیکنین...
...
از من که یروز عاشقت بودم...
از منی که عشقه تو قلبمو جواب کردی...
از منی که دستای عشقمو ازم ربود...
از منی که عاشقت بودمو ندیدین...
...
مهم نیست...
...
اصلا مهم نیست...
...
تو خوش باش...
این واسه منو قلب آواره م...
کافیـــــه...
...
.....
...
تو این روزا که به جای من...
یکی دیگه کنارت هست...
تموم فکر و ذکرم...
لحظه های با تو بودنه و درست...
تو ثانیه هایی که به جای تو...
یکی دیگه کنارم هست...
اصلا متوجه حضورش نیستم...
...
.....
...
ای کاش میدونستم...
...
ای کاش میفهمیدم چه فرقی...
بینه منه عاشقو عشق تازه ت هست...
...
ای کاش میفهمیدم...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی میگم دوستت دارم زورکی لبخند میزنی و وقتی...
میگه دوستت داره میگی عاشقونه دوسش داری...
...
کاش میدونستم چه فرقی بین ما هست...
که وقتی دست تو دستات میذارم، دستامو رها میکنی و وقتی...
دست تو دستات میذاره، محکم بغلش میکنی...
...
ای کاش میدونستم...
...
......
........
...........
................
این روزا...
به جای من...
یکی هست...
همدیگرو دوست دارین...
میگی عاشقشی و میگه...
تا آخر راه...
باهاته...
...
......
...
این روزا...
به جای تو...
یکی هست...
با همدیگه دوستیم...
میگه عاشقمه و میگم...
...
متشکر...دیگه کافیه...
من همین بغلا پیاده میشم...
.......................
.................
.............
........
....
..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
لحظه های صاف و ساده ی با تو بودن را...
اگرچه به قیمت شکستنم...
باز به تمام...
دوستت دارم های این جماعت...
ترجیح میدهم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
از همین جا وعده ی یه سورپرایزه فوق العاده...
به تموم دوستداران کلبه مقدس میدم...
یه سورپرایز، برای اولین بار در تاریخ وب نویسیه LOGAFT...
تموم سعیمو میکنم پست بعد و یا پست بعدش...
حتما خدمت دوستای گلم تقدیم کنم...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش برای دلای تک تکتون..
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 5 دی 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,کلبه,کلبه مقدس,لگافت,عاشقانه,ساعت 9:30 توسط Logaft| |

طــــولانی ترین شب انتظــــار



همه دور هم جمع میشنو امشب...
همه کنار هم خوشحالن...
فقط یه امشب...
آرامش قیمت نداره...
همه امشب آرامشو از زمستون...
هدیه میگیرن...
...
سوغـــــاتیه زمستون...
از یه سال نبودنش...
امشبه...
آره...
امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
خوشی تو تموم خونه ها مهمونه...
آرامش تو دل همه نشسته و گرد و غبار عشق...
امشب از دلا پاک میشه...
...
امشب قشنگترین شب...
واسه شمردن ستاره هاس...
قشنگترین شب...
واسه انتظار اونا که نیستن...
قشنگترین شب...
واسه مرور خاطره های شیرینو...
قشنگترین شب...
واسه شنیدن قصه ی عشـــــق...
...
امشب...
قشنگترین شبه ساله و اگرچه...
من امشب با دخترام تنهام...
...
......
...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
من تو آسمون به این بزرگی...
حتی یدونه ستاره هم ندارم که دلخوشش باشم...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
انتظار حضور کسی رو میکشم که میدونم...
برنمیگرده...
امشب...
تو قشنگترین شب سال...
خاطره های عاشقانه مو...
با فرشته ی بی وفام مرور میکنمو...
امشب تو قشنگترین شب سال...
قصه ی عشق از دلم دوره...
...
امشب...
یجور ناجوری دلم تنگه...
...
یجور ناجوری دلم تنهاس...
...
......
آخه...
اونکه هنوز مهرش از دلم...
نرفته...
امشب نیست...
...
لابد امشب...
اونم داره با عشق تازه ش...
خوش میگذرونه...
...
لابد امسال به جای من...
یکی دیگه کنارشه...
یکی دیگه بغلش میکنه و یکی دیگه...
میبوستش...
...
لابد امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
کنار یکی دیگه خوشبخته...
...
یادش بخیر...
...
سال پیش...
امشب...
من بودمو...
فرشته ی پاکمو دو تا فرشته ی کوچولو...
که تازه به دنیا اومده بودنو تازه...
چهارده روزشون بود...
چقدر خوش گذشت وقتی قشنگترین شب سالو...
کنار هم جشن گرفتیمو چهارنفری...
بهترین شبو کنار هم...
تا دیر وقت بیدار موندیم...
...
آخر شب...
وقتی دخترای نازم...
خوابشون برده بود...
من فرشته ی ماهمو بغل کردمو...
برای صدمین بار...
تو گوشش زمزمه کردم...
دوستت دارم...
...
اونوقت...
اونم با همون لبخند گرمه همیشگی...
چشماشو به چشمام دوختو گفت...
دوسم داره...
...
لباش رو لبام بودو عجب آرامشی داشت...
چشیدن لبای شیرینه عشق خوبم...
به آغوش کشیدنشو گرم شدن از حرارت تنش...
سیراب کردنه روحم از هوس عاشقانه مو...
غرق شدن لای موج موهاش...
و زندگی...
درست کنار عطر چهارفصلش...
...

نمیدونم چی شد؟
کی بود...؟
کی رسید...
که دستاشو از دستای من کشید...
که عشقو تو چشمای عاشقم ندید...
که عطرشو از خونه ی گرممون گرفتو...
پامو...از قلب همیشه عاشقش برید...
...
نمیدونم چی شد که فرشته ی من...
خانومه من...
مادر فرشته های همیشه بهارم...
برای همیشه مارو رها کرد...
از ما گذشتو برای ما...
جز خاطراتش هیچی نذاشت...
...
نمیدونم چی شد که اون فرشته ی آسمونی...
از ما و این خونه دل برید...
از من متنفر شدو حتی بچه هاشو انکار کرد...
به آغوش دیگری نشستو از آغوش من...
گذشت...
...
نمیدونم...
...
نمیدونم چی شد...
...
....
......
........
حالا امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
اون...
با یه عشق تازه خوشبخته و من...
جز حسرته کنارش بودن...
هیچی ندارم...
...
حرفی نیست...
...
حرفی نیست...
اگر واقعا خوشبخته...
خب خدارو شکر...
مگه من جز این چی میخام...؟
غیر از اینکه عزیزترینم خوشبخت باشه...؟
غیر از اینکه یه لحظه آرامش...
از دل زلالش پاک نشه...؟
غیر از این که یه لحظه خوشحالی...
از قاب چشماش نره...؟
من که جزاین چیزی نمیخام...
عشق من خوشبخته و این...
تموم آرزوی من بوده...
فقط ای کاش...
یادش می موند...
یه امشب...
به حرمت همون روزا...
لااقل یه نیم نگاهی نه به من، حداقل به دخترای کوچیکش بندازه...
...
کاش یادش می موند سه نفر...
تو یه خونه که در ودیواراش عطر دلتنگی دارن...
بدجور حسرت کنارش بودنو...
به دوش میکشن...
...
کاش یادش می موند چقدر...
روزامون کنار هم...
قشنگ بود...
...
.....
...
امشب که همه دارن خوشحالو خوشبخت...
کنار خانواده شون میگنو میخندن...
من دارم برای بچه هام باز...
یه قصه از مهربونیای  مادرشون میگم...
یه قصه از مادر فرشته شون...
یه قصه از فرشته ای که خیلی خاطرش عزیزه...
...
آره...
امشب تو قشنگترین شب سال...
درست تو همون ثانیه ها که میدونم...
داره کنار رقیبم...
خوشحال، میگه و میخنده و هیچ غمی...
به دلش سر نمیزنه...
من دارم با عکسش، کنار دخترام...
جشن میگیرم...
...
عجب مهمونیه قشنگی...
وقتی...
من هستم...دخترام هستنو اون بی وفاهم...
تو دل هرسه تامون هست...
...
عجب مهمونیه بی نظیری...
وقتی...
هرسه تا تو خیال...
هنوز کنار فرشته ی مهربونمون هستیم...
وقتی هنوز خانواده مون کامله و هنوز...
اون فرشته با ماست...
...
فقط...
نمیدونم چرا یه کم...
گلوم بغض داره...
نمیدونم چرا یه کم...
دلم گرفته...
نمیدونم چرا...
یجور ناجوری دلتنگم...
...
.....
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار اومدنشو میکشم...
انتظار اینکه از راه برسه...
بگه حداقل؛ اومده امشبو با دخترای خودش...
با فرشته  کوچولوهای خودش جشن بگیره...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
دارم...
انتظار رسیدنشو میکشم...
انتظار اینکه بیاد...
بگه یه امشب، منو میبخشه و یه امشب...
دوباره حضورشو به خونه ی سردم...
هدیه میده...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
پشت لبخند نمایشیم...
فقط دارم انتظار میکشم...
انتظار اون...
انتظار حضورشو...
انتظار اومدنشو انتظار رسیدنش...
و چقدر طولانیه...
انتظار امشب...
...
شب به پایان نمیرسه و من فقط...
ثانیه هارو برای رسیدنش تعقیب میکنم...
گرچه برگشتنش محاله اما...
از یه فرشته بعید نیست...
که یه شب...
حضورشو به عاشقش هدیه کنه...
...
امشب...
وقتی همه سرگرمه خوشبختیشونن...
من دارم طبق معمول...
خوشبختیمو با بی وفا...
خیالی زندگی میکنم...
...
.......
...........
درست تو طولانی ترین شب سال...
هیچکس نیست که حاضر شه شبشو...
با منو دخترای نازم سرکنه...
امشب...
فقط تنهاییه که در خونه مو میزنه...
فقط دلتنگیه...
...
خداروشکر...
دخترام کوچیکن...
هنوز نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت پدری که نمیتونه شب یلداشو با بچه هاش...
خوشبخت...
جشن بگیــــره...
...
خداروشکر...
هنوز کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو رو صورت پدری که بازم...
داره یه جشنو بدون همسرش...
بپا میکنه...
...
خداروشکر...
کوچیکن...
نمیبینن رنگ خجالتو...
رو صورت منی که جز خودشون...
هیچکسو ندارم...
...
.....
...
امشب که شب خوشحالیه و هیچکس...
غمگین نیست...
کسی نیست که حاضر شه...
جشنشو با منو فرشته هام تقسیم کنه...
بی وفا رفته و دیگه کسی نیست...
که حاضر شه یذره از خوشیشو...
به دخترای منم بده...
فرشته ی پاکه من رفته و دیگه کسی نیست...
که به دخترای گلم یه کم محبت کنه...
...
امشب...
تو طولانی ترین شب سال...
من دارم ثانیه هارو برای به آخر رسیدن...
بدرقه میکنم...
...
فقط دعا میکنم زودتری امشب تموم شه...
زودتری شب به آخر برسه و من...
بیشتر از این خجالت نکشم...
بیشتر از این حسرت نخورمو بیشتر از این...
انتظار نکشم...
فقط میخام شب بره و امشبم...
مثه تموم شبای دیگه...
که بی وفا نیومدو من خیس اشک...
خوابم برد...
بگذره...
بگذره اگر قرار نیست...
فرشته ی ما برگرده...
بگذره اگر قرار نیست...
اون بی وفای ناز برگرده...
بگذره اگر قرار نیست خوشی...
باز در این خونه رو بزنه...
...
فقط بگذره...
...
فقط همین...
...
.....
.......
.........
امشب...
توطولانی ترین شب سال...
این همه انتظار...
بی فایده س...
...
انگار یادم رفته اون فرشته ی من...
دیه مال من نیست...
انگار یادم رفته اون فرشته...
دیگه عاشقم نیستو انگار یادم رفته...
جای من...
دیگه کنارش خالی نیست...
...........
.....
...
اون رفته و من فراموشم شده...
انگار...
دیگه هیچکس منتظرم نیست...
...
از خجالت...
چشمای خیسمو از چشم دخترام میدزدمو...
ای کاش...
امشب هرچه زودتر تموم شه...
...
چقدر دلگیره امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
چقدر غمگینه امشب...
طولانی ترین شب سال...
...
و چقدر دلم تنگ شده...برای بی وفا...
تو طولانی ترین شب سال...
...
.....
..........
دیگه دوست ندارم...
...
هیچوقت دوست ندارم...
...
دیگه هیچوقت شب یلدارو دوست ندارم وقتی...
فرشته ی پاکم نیست...
همدم لحظه هام نیستو مادر بچه هام نیست...
...
چه فایده داره...
طولانی ترین شب سال...
وقتی لحظه به لحظه ش...
چشم منو به در میخ میکنه...؟
...
چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
منو جلوی چشمای دخترام...
آب میکنه...؟
...
و چه فایده داره وقتی لحظه به لحظه ش...
برام پر از انتظاره...؟
...
.......
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت عاشقانه نیست...
...
طولانی ترین شب سال...
برای من...
هیچوقت یلدا نیست...
...
طولانی ترین شب سال برای من...
یعنی...
...
طولانی ترین...
شب انتظار...
...
......
...............
....................
...............
......
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تو چشمام اشکه و دستام، دیگه از غصه یخ بسته
چقد طولانیه امشب، خدایا کافیه، بسه

چه فایده داره وقتی اون، محال دیگه برگرده
اگرچه رفته از یادم، چه کاری با دلم کرده

چه فایده داره یلدایی، که من تنهایی بیدارم
که یک لحظه نمیتونم از این در چشم بر دارم...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی که تا آخر پست همراهم بودین...
یلدای همگی مبارک...
امیدوارم بهترین لحظه هارو امشب...
با همونایی که از ته دل دوسشون دارین داشته باشین...
برای منم دعا کنید که امشب...
جز دخترام...
هیچکسو برای این یلدا ندارم...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:kolbe,LOGAFT,logaft,HATE,Amorous,غمگین,عاشقانه,لگتفن,کلبه مقدس,ساعت 12:18 توسط Logaft| |

خطبـــــــه ی مـــــــرگ



بارون میزنه رو تن خسته مو...
قلبم...
ثانیه شماریه رسیدنتو میکنه...
...
نبضم آخرین لحظه ها رو میکوبه و چشمام...
برات...اشک...
هدیه آورده...
...
بغض به گلوم...
چنگ میندازه و باز لبخند...
هرگز از لبام...
پــــــاک...
نمیشه...
...
امشب...
شب خوشحالیه...
...
شب خوشبختیه تو...
شب خوشبختیه من...
...
محال اشک بریزم...
وقتی...
قراره خوشحالیه تورو...
ببینم...
..
...
حس عجیبی دارم...
یه حس...
که پر از اشکه و باز...
از خنده لبریز...
...
یه حس که هم خوشحاله و هم...
ناراحت...
...
...
سرما وجود خسته مو پر میکنه و اشکام...
مسیرشو رو صورت بارون خورده...
گم...
...
محض فرار...
از سرمایی که داره یواش یواش...
همه ی تنمو به بند میکشه...
دستامو تو جیبم میکنمو...
حلقه...
همونکه رفتی و جا گذاشتیش...
آروم آروم...
از عمق جیب...
دستمو لمس میکنه...
...
امشب...
دوباره آوردمش...
دوباره آوردمش که پسش بدم...
بدمش به خودت...
به خودت که پسش زدی...
...
آوردم که هدیه ش کنم...
به دستایی که امشب...
یه حلقه دیگه زیباش کرده...
به دستایی که امشب...
خودش حلقه داره...
...
شونه هام سست شده و بارون...
رو تن خسته م سنگینی میکنه...
...
درست تو همون لحظه ها که حلقه ت...
داره دستای سردمو لمس میکنه...
تیــــغ...
رد پاشو رو دست سستم جا میزاره...
...
همون تیغ...
که امشب منو هم مثل تو...
خوشبخت میکنه...
...
......
لبخند تلخی رو لبام میشینه...
......
...
چقــــــدر آرزو داشتم...
امشب...
من کنار تو باشم...
...
چقــــــدر آرزو داشتم...
امشب...
من حلقه تو دستت کنم...
...
چقــــــدر آرزو داشتم...
امشب...
من کنارت بشینم...
...
حیف...
...
تورو از من دزدیدنو...
تو هم...
برای با من بودن...
تلاشی نکردی...
...
...
درست روبروم...
تالار...
غرق شور و شادیه و دل من...
چقدر شادی میخاد...
دلم خنده میخاد...
دلم آرامش میخاد...
فقط یه ذره...
فقط یه کم...
...
همه انتظار رسیدنتونو میکشنو من بیشتر از همه...
چشم به راهت دوختم...
...
منتظر رسیدنتمو اشکام...
لحظه شماری...
برای دیدنه دوباره ته...
...
امشب چقــــــدر طولانیه...
...
انگار ساعت خوابیده و لحظه هم...
با دل شکسته ی من...
قهره...
...
ثانیه ها قفل شدنو دقیقه ها...
به عذابه مرگبار دلم...
میخندن...
...
.....
...
یادش بخیر...
...
چقــــــدر آروم بودم...
چقـــــدر خوشبخت بودم...
وقتی تو بودی و عشــــق...
تموم خونه مونو میگرفت...
...
تن لطیفت تو آغوشم بودو دیدنت...
برام از هر آرامشی قشنگتر...
...
عطرت خونه مونو پر میکردو آهنگه صدات...
برای وجود خسته م...
مرهـــــــــم بود...
...
...
از امشب...
دیگه این خوشبختی مال من نیست...
دیگه این آرامش مال من نیستو...
دیگه تو...فرشته ی من...
مال من نیستی...
...
امشب که بگذره...
دیگه هم من خوشبختمو هم تو...
...
تو...
چون کسی رو داری...
که عاشقونه دوسش داری...
...
من...
چون دیگه نیستم...
که  چشم به راهت بدوزم...
...
تو...
چون از امشب...
آرامش به دلت برمیگرده...
...
من...
چون از امشب...
آرامش روحمو پر میکنه...
...
تو...
چون کسی هست...
که سر رو شونه ش بذاری...
...
من...
چون تازه قراره...
سر به خـــاک بذارم...
........
...
امشب...
هردومون خوشبخت میشیم...
...
تو با لباس سفیدو من...
با لباس سیاه...
...
...
امشب برات...
گل آوردم...
گـــــــل ســـرخ...
درست از همون گلا که دوست داری...
از همون گلا که برات خریده بودم...
از همون گلا که بهم دادی...
...
آره...
یه عمری آرزوم بود...
تورو تو لباس سفید ببینمو امشب...
دارم به آرزوم میرســــم...
...
مهم نیست که اونکه قراره حلقه دستت بکنه...
من نیستم...
مهم اینه...
که امشب یکی حلقه دستت میکنه و تو...
از امشب خوشبختی...
...
مهم نیست اونکه امشب همه کنارت میبیننش...
من نیستم...
مهم اینه از امشب...
همه شمارو کنارهم میبینن...
...
مهم نیست اونکه از امشب، هرشب با توئه...
من نیستم...
مهم اینه، از امشب...
هرشب یکی هست که با توئه...
...
اشکام...
بین بارون گم میشنو چشمام...
دیگه تحمل انتظار نداره...
...
خیال اینکه دیگه داشتنت برام...
غیر ممکنه...
جونمو آتیش میزنه و خیال اینکه از امشب...
تا همیشه خوشبختی...
به روح خسته م...
آرامـــش میده...
...
نمیدونم...
از اینکه مال من نیستی اشک بریزم...
یا...
از اینکه خوشبختی خوشحال باشم...
...
داشتنت...
تموم آرزوم بوده و امشب...
تموم آرزوم میمیره...
...
تموم رویام بودی و از امشب...
فقط خیال داشتنت با منه...
...
تموم دلخوشیم بودی و از امشب...
تموم دلخوشیم پرپر میشه...
تموم زندگیم بودیو...
امشب...
...
.............
........
.....
............................
...........
....
..
درست...
تو همون ثانیه ها که گرما گرمه...
حسرت با تو بودنم...
...
از راه میرسی...
...
...
شور و شوق تالار دوچندان میشه و قلب من...
داره ثانیه هارو محکمتر میکوبه...
...
با ماشین گل زده از راه میرسینو اگرچه روبروم حسرته کنارت بودنه اما...
با همون لبخند سرد به استقبالت میام...
...
نفسام به شماره میفته و اشکام...
رو صورت خیسم...
خشک میشه...
...
آروم حلقه رو لمس میکنمو آروم...
دستامو رو تیغ میکشم...
...
...
رقیبم...
درو برات باز میکنه و...
با یه متانت خـــــــاص...
از ماشین پیاده میشی...
...
واااااااااااااااای...
...
چقـــــــــدر لباس عروس...
بهت میاد...
چقـــــــــدر زیبا شدی و چقدر...
به دل میشینی...
...
چقدر دیدنی شدی و ای کاش...
به جای اون...
مــــن امشـــب...
کنارت بودم...
...
تو میخندی و من صدای هق هقمو پشت لبخند...
خفــــه میکنم...
...
بین جماعتی که شادو خوشحال...
به استقبالتون اومدن...
به سمت تالار میرین...
...
دلم میخاد بیام جلو...
دستاشو از دستت بکشمو فریــــــاد بزنم...
اونکه دستاشو گرفتی مال منه...
...
فریــــــــــاد بزنم...
اونکه داری از من میدزدیش...
عشـــــــــق منه...
...
اما خوب میدونم تو هم...
خیـــــــلی دوسش داری...
...
خوب میدونم تو هم میخایشو تو هم...
محکم پشتشی...
...
...
نمیدونم...
شاید حق با توئه...
آره...
شاید به من سره...
شاید از من بهتره...
شاید از من مــــرد تره...
شاید...
اما هرچی هم که باشه...
قد من که عاشقت نیست...
هست...؟
...
......
...
میرین داخل تالارو منم پشت در...
منتظر بله گفتنتم...عزیزم...
...
صدای خنده هاتو میشنومو...
بیشتر حسادت میکنم...عزیزم...
...
دارن خطبه رو میخوننو...
من طاقت شنیدن نـــــــــدارم...عزیزم...
...
...
عزیزم...
سه بار فرصت داری...
سه بار خطبه رو میخوننو...
سه تا فرصت داری که برگردی و مال خودم باشی...
سه تا فرصت...
که برگردی و خانومه خودم باشی...
عشــــق خـــودم باشی...
مال خودم باشی...
...
وگرنه...
باید برای همیشه...
از هم خداحافظی کنیم...
تو بری دنبال خوشبختیتو منم...
همین امشب...
به آرامــــــش برسم...
...
بیا و باز مال من باش...
بیا و بله رو نگو...
بیا و قبولش نکن...
بیا و بذار مال هم باشیم...
بیا و دوباره مال من باش...
...
بخدا قول میدم...
قـــــــــــول میدم خوشبختت کنم...
قـــــــــول میدم نذارم یه لحظه آرامش از زندگیت بره...
فقط تو بله رو نگو و بیا مال من باش...
...
من قـــــــــــول میدم...
...
......
خطبه شروع میشه...
...
.....
.......
.....
...
من که طاقت شنیدن ندارم...
بلند میشم...
میرم کنار ماشین عروسو...
دسته گلی رو که برات آوردم...
نگاه میکنم...
نیمه های خطبه ی اوله و نفسم...
تو سینه حبس شده...
یعنی...
ممکنه بله رو نگی...؟
...
خطبه ی اول...به آخر میرسه و میگن...
عروس رفته گل بچینه...
...
دستام...
هرلحظه...
سردتر و سردتر میشه...
دسته گل سرختو رو ماشین میذارمو...
آروم آروم...
خطبه ی دوم آغاز میشه...
...
با همون دستای سردم...
آرومو آهسته...
حلقه تو از جیبم در میارم...
...
نفسام سرد شدنو چشمام...
دوخته شده به حلقه...
انتظار پایان خطبه ی دومو میکشه...
...
با خودم میگم...
یعنی ممکنه بله رو نگه...؟
...
تحمل وزنم...
رو پاهام سخت شده و دستای سردم...
از اضطراب...
میلرزه...
...
خطبه ی دوم به آخر میرسه و میگن...
عروس رفته، گلاب بیاره...
...
حلقه رو میذارم کنار دسته گلتو و با شروع خطبه ی آخـــر...
نوبت به تیــــغ میرسه...
...
خطبه ی آخـــــرم شروع میشه و دیگه...
تحمل لحظه ها برام غیر ممکنه...
...
با همون حال خراب...
با همون پاهای سست...
با همون چشمای خیس...
با همون دستای سرد...
به استقبال تیغ میرمو آروم...
از جیبم...درش میارم...
نیمه های خطبه ی سومه و صدای تپش قلبم...
تموم خیابونو پر کرده...
...
گذر ثانیه ها جونمو میگیره و نفسم...
از سینه جدا نمیشه...
...
بغض راه گلومو بسته و بارون...
تنها شاهد این لحظه های حســــاســه...
...
یعنی ممکنه بله رو نگی...؟
یعنی ممکنه بخای مال من باشی...؟
اصن ممکنه الان یاد من باشی...؟
...
چشمامو میبندم...
تموم حواسم به جوابه توئه و دستام...
از تــــــرس میلرزه...
...
خطبه ی سوم...
بالاخـــــره تموم میشه و قلبم...
برای شنیدنه جواب تو...
دست از تپش میکشه و ساکت میشه...
...
یعنی ممکنه...؟
...
.....
........
.....
...
که صدای تو میاد که میگی...
با اجازه ی پدر و مادرم...
...
بـــــــــــله...
................
..........
......
...
.
...
......
.........
.................
از حرارته خونم...
گرمای خاصی تنمو میگیره...
گل و حلقه رو...با یه نامه...
رو ماشین عروستون گذاشتمو و آهسته و لنگ لنگان...
از تالار دور میشم...
...
با هرقدم...
بیشتر از پا در میامو با هر نفس...
بیشتر از نفس میفتم...
...
پیرهنم غرق خونه و دستام...
از گرمای خون...
داغه داغ...
...
بارون...
خونو از دستای سرخم میشوره و باز...
دستام سرخه سرخ میشه...
...
اشک از چشمای خسته م میباره و بی دلیل...
بلنـــــد بلند میخندم...
...
دیگه تموم آرزوهام به باد سپرده شدو دیگه...
وقتشه که هردو آرامش بگیرم...
...
هردو به آرامـــش برسیم...
تو یه خونه ی جدید...
...
تو، تو یه خونه پر از عشق و شادی و من...
تو یه خونه، زیر خاک...
...
وقتشه هردو خوشبخت شیم...
تو سر رو شونه ی عشق تازه و من سر به زیر خاک...
...
کم کم...
چشمام سیاهی میره و نفسام...
به شماره میفته...
پاهام تاب و تحمل ندارنو انگار...
دیگه...
آخــــرشه...
...
در حالی که خیلی از تالار دورم...
آروم به عقب نگاه میکنم...
...
تالار غرقه نور و شادیه و من...
انگار...
غرق غصه وتاریکی...
...
نفسام سرد شدن...
قلبم آهسته میزنه و اشکام...
هنوز میبارن...
...
دیگه تحمل ایستادن ندارم...
میفتم رو زمین خیسو در حالی که لحظه های آخرو...
غرقه خون...
با خاطراته تو مرور میکنم...
...
اسمتو...
زیر لب زمزمه میکنمو میگم...
...
عشق من...
خوشبخت شی...
...
......
..........
.................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوشبختی...
از نگاه یه بچه...
یه اسباب بازی جدیده...
...
از نگاه یه مادر...
خوشبختیه بچه هاشه...
...
از نگاه یه پدر...
آرامـــش خانواده شه...
...
از نگاه معلم...
تربیته دانش آموزاشه...
...
از نگاه گل...
به آب رسیدنه...
...
از نگاه عاشق...
به معشوق رسیدنه و...
از نگاه من...
...
از نگاه من خوشبختی...
حتی همون لحظه هاییه که نگاهم میکنی و میگی...
ازت بدم میاد...
اما باز کـــــنارم می مونی...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
ادامه مطلب با لینک دانلود ریمیکسه جدید کنسل...
از مجیــــــد خراطـــــها...
با آرزوی موفقیت...
برای تک تک دوستای گلم...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 27 آذر 1391برچسب:عاشقانه,LOGAFT,logaft,HATE,hate,LOVE,غمگین,دلتنگی,کلبه مقدس,ساعت 16:9 توسط Logaft| |

ســـــــــــال عشـــــــق




بهار بود...
...
تو گفتی منو میخای و منم...
با تموم جون...
عاشقت شدم...
دل به من دادیو قول دادم...
تا پای جون...
مراقبش باشم...
تکیه به شونه م دادیو ومن...
با دل و جون...
تکیه گاهت شدم...
...
بهار خوشبختیه من...
فقط با یه... بله ...گفتنه...
ساده ی تو جون گرفتو...
زندگیم تازه...
عطر و بوی آرامش چشید...
...
چه حسی قشنگتر از اینکه یکی رو دوست داشته باشی...
اونم بگه عاشقته...
بگه دوستت داره و قول بده تا تهش شونه به شونه ت بیاد...
...
چه حسی شیرینتر از اینکه یکی رو بخای...
اونم بگه براش مهمی...
بگه همه ش به یادته و وقتی نباشی دلش برات تنگ میشه...
...
چه حسی بهتر از اینکه عاشق یکی باشی...
بگه از اینکه مال توئه خوشحاله...
بگه دور که میشی ازش دلش برات شور میزنه...
...
...
...
دستات تو دستام بودو با یه حجب و حیای قشنگی...
مال هم بودیم...
عاشقت بودمو بخاطر اینکه مال منی مغرور بودم...
تو سخت ترین شرایط کمر خم نمیکردم...
مبادا سرت که رو شونه مه...
اذیت بشه...
عاشقم بودی و از اینکه مال توام...
از خدام ممنــــــون...
...
عمر آشناییمون زیاد نبود...
از سر همین آشناییه جوون...
روم نمیشد راحت نگاهت کنم...
نمیتونستم روت غیرتی بشمو...
نه میتونستم برات تعیین تکلیف کنم...
...
دستاتو که میگرفتم خیس عرق میشدم...
از خجالت آب میشدمو صدای تپش قلبم...
تموم کوچه رو پر میکرد...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
سعی میکردم محکم بغلت کنم...
محکم بچسبونمت به خودم...
بلکه یه کم یخم باز شه...
...
صبحا که میخاستم بیدارت کنم...
روم نمیشد از خواب ناز بلندت کنم...
با یه خجالت قشنگی...
آروم آروم اسمتو صدا میکردم...
...
وقتی میخاستم ببوسمت...
لبام سرد میشد...
عرق پیشونیمو میشستو...
واااااااای...
عجب آرامشی داشت لبات...
وقتی لبام نوازشش میکرد...
...
دوری ازت محال بود...
...
عاشق لحظه های پر تبو تابه با تو بودن، بودم...
عاشق همون لحظه ها که بدنم از دیدنت یـــــــخ میزد...
عاشق همون لحظه ها که تا بغلت میکردم...
گـــــــــرم میشدم...
عاشق ثانیه های بی نظیره با تو بودن...
درست همون ثانیه ها که کنارم...
حست میکردم...
همون لحظه ها که از با تو بودن...
آرامــــــــــــش...
میگرفتم...
...
ناشیانه عاشقت بودمو...
به سادگیم میخندیدی...
...
متانتی پشت لبخندت بود که عاشقترم میکرد...
...
نمایش وقار...آمیخته با غرور...
درست تو چشمای کسی که عاشقشی...
چقــــــــــــــدر بهم...
آرامش میده...
...
با حضور پرده ی حیا...
بینه منو توئه عاشـــــق...
شیطنت برای دیدنت از پشت پرده...
لــــــــــذت بخش بود...
...
کنار زدنه پرده فقط به منظور دیدنت...
بدونه نمایشه حیا...
لذت بخش تر از قدم زدنه دم سحر... کنار دریا بود...
...
شکوفه های این بهار...
اگرچه ریختنی بود...اما ردپاش...
همیشه موندنی...
...
چه ثانیه های نفس گیری...
وقتی میای بغلمو دستتو دور گردنم حلقه میکنی...
زنجیری از دستام...دور کمرت میبندمو...
عـــجـــب نفس گیره...
حس کردنه بدن لطیفت...
درست...تو بغلم...
...
گرم شدن از گرمای تنتو...
غرق شدن تو لذت داشتنت...
...
نوازش کردنتو غرق شدنه دستام...
درست زیر موج موهات...
چشیدن طعم لبای شیرینتو خیره شدن...
به متانت چشمات...
گوش سپردن به آهنگ صداتو...
رام شدن تو آرامشه حرفات...
چقــــــــــدر زندگیرو پیش روم...
قشنگ میکرد...
...

بهار عشقمون میگذشتو من برای تو...
از فصل بهار...
عشق...
خونده میشدم...

...
.....
.......
.....
...

قشنگترین روزای عمرمون...
میرفتو کم کم بهار...
جاشو به تابستون تب دار میداد...
...
شروع تابستون...
شروع لحظه های تازه ای از...
قشنگی های زندگی بود...
...
من فقط مال تو شدمو تو فقط مال خودم...
...
هرثانیه نفس کشیدن...
کنار تو...
برام ورق زدنه کتاب آرامش بود...
...
گرمای خورشیدیه تابستونه زندگیم...
عشقو تو سینه ی جفتمون...
گرم میکرد...
...
تو منو یه مرد کامل میدونستی و تموم انتظار من از تو...
یه زن کامل بود...
یه زن درست مثل همون که بودی...
با حیا....با وقار...دوسداشتنی و...
با وفـــــا...
...
نسیم تابستونیه لحظه های گرممون...
هردومونو تو زندگی جاانداخت...
...
دیگه حجب و حیایی برای گرفتن دستات...نبود...
برای به آغوش کشیدنت سرما وجودمو نمیدزدید...
خجالتی از خیره شدن به چشمات نداشتمو...
از اینکه به همه بگم تو مال منی...
لـــــــــذت میبردم...
روت حساس بودمو حتی میتونستم روت...
غیرتــــــی بشم...
...
اینکه حس کنی واقعا مردی...
یه مرد واقعی...
یه مرد که میتونه تکیه گاه عزیزترینش باشه...
قشنگ ترین حس یه مرد... تو زندگیشه...
یه حس که به آدم غرور میده...
قدرت میده...
وقار میده...
عشق میده و مهم تر از همه...
وفا میده...
...
...
شبا که تو بغلم میخابیدی...
راحت آغوشمو برات باز میکردم...
تا هرجا...هرجور که دوست داری بخابی...
اونوقت...
با دست دیگه م...
آروم نوازشت میکردم...
تا با آرامش خوابت ببره...
...
آخه میدونی چیه...؟
رگ خواب تو...
نوازش کردنت بود...
...
دستم که به صورت ماهت میرسید...
آروم و قشنگ...
خوابت میبرد...
...
...
تابستون زندگیمون...
پر از آرامش بود...
لحظه هایی که تب و تابی برای هم نداشتیم...
لحظه هایی که به داشتنه هم دل بسته بودیمو و لحظه هایی که از حضور هم...
پر از آرامش میشدیم...
...
...
هدیه ی تابستون به آغوش گرم زندگیمون...
دوتا فرشته بود...
دوتا عروسکه پاک...
دوتا دختر ناز که یه تار موشونم به دنیا نمیدم...
...
دوتا فرشته...
از جنس هستی و خاطره...
که گرمای خونه ی عشقمونو...
بیشتر و بیشتر کردن...
...
دوتا پری آسمونی...
که آرامش خونه مونو دوچندان کردن...
...
دوتا عروسکه قشنگ...
که میوه های تابستون عاشقانه مون بودن...
...
فصل گرم عشق ما...
دستاتو تو دستام محکم کرد...
سرتو رو شونه م گذاشتو تورو به آغوشم کشید...
...
حسرت چشیدنه یه جرعه از این خوشبختی...
به دل مردم میموندو لذت بخش بود...
دیدن برق حسادت...
تو چشم اونا که به این خوشبختی حسد میفروختن...
...
گرمای تابستون...
از من یه مرد واقعی ساختو از تو...
یه زن به پاکیه فرشته ها...
...
تابستون به من مرد بودنو یاد داد...
محکم بودن...
استوار بودن...
با وفا بودن...
مغرور بودن...
غیرت داشتن...
عاشق بودن و پاک بودن...
...
و تابستون از تو یه فرشته ساخت...
پاک و زلال...
مهربونو با محبت...
زیبا و با وقار...
متین و سنگین...
با وفا و عاشق...
مغرور و حساس...
دلچسبو دوسداشتنی...
با حیا و بی نظیر...
...
سقف عشق ما...
درست تو همین تابستون دلچسب...
ساخته شد...
...
سقفی که زیر سایه ش...
آرامش خوابیده بود...
سقفی که زیر سایه ش...
از هیچی نمیترسیدم...
سقفی که زیر سایه ش...
مواظب عزیزترینام بودم...
...
تابستون...
خونه ی عشقمونو کامل کردو...
تابستون بود که به ما یاد داد...
چجوری تا همیشه عاشق باشیم...
...
دیگه گرفتنه دستات برام دلچسب بود...
دیگه نگاه کردن به چشمات برام آرامش بود...
دیگه قدم زدن کنارت برام...لذت بخش بود...
و دیگه اسمتو آوردن...
برام یه حس بی نظیر بود...
...
اینکه اسمتو صدا کنمو با آوردن اسمت...
حس کنم مال منی...
انگار دنیارو به پام میریختن...
...
درست وسط تابستون بود که حس کردم...
این نهایته خوشبختیه...
و دیگه هیچ چیز...
بیشتر نمیخام...
...
...
جای پام رو زمینه سرد...
محکم شدو با عشق به اینکه تورو دارم...
پله های خوشبختی رو محکمتر بالا رفتم...
درست رو به سمت هدفی...
که تک تک آرزوهات رنگ واقعیت بگیره...
که بامن...به تموم رویاهات برسی...
...
هنوز بین راه بودم که تابستون...
خیال استقباله پاییز به سرش زد...
دستات تو دستام بودو با یه حس دلچسب...
میزبان پاییز شدیم...

...
تابستون...
گرمه گرم گذشتو تو منو...
با عشقه تابستون...
مــــــــرد...
خودت دونستی...

...
......
...........
......
...

پاییــــز...
...
چقدر غـــم انگیزه و من...
چقـــــدر دوسش دارم...
...
تقویم که به پاییز رسید...
بغض عجیبی تو دلم نشست...
...
لحظه ها دلگیر بودو و توام...
دلگیر تر از من درگیره پاییز...
...
بارونه پاییز من بودمو خزون غمگین...
تو...
...
من برای تسکین تو میباریدمو تو با باریدنه من...
میریختی...
...
هرچی بیشتر از خودم گذشتم...
دستم از دست تو دورتر شد...
...
من به عشق عاشق کردنه تو باریدمو...
تو از شدت عشق من...
بریدی...
...
...
پای پاییز که به تقویم رسید...
حریم گرم خونه کم کم...
ســــــرد شد...
...
دیگه دستات...
گرمای قدیمو نداشتو دیگه چشمات...
منو آروم نمیکرد...
...
سرمای دستاتو که میدیدم...
بیشتر از خودم زده میشدم...
...
چشمای غمبارتو که میدیدم...
غمگین تر از قبل میشدمو...
کم کم...
عشق رو درو دیوار خونه کمرنگ میشد...
...
آروم...آروم...
از منو فرشته ها و خونه...
دورتر و دورتر میشدی...
و آروم آروم...
بهونه هات برای دوری از ما...
بیشتر و بیشتر میشد...
...
ترسه از دست دادنت...
شبو روزمو پر کردو برام فرقی نداشت...
از زندگی چی میخام...
...
تنها آرزوم داشتن تو شده بود...
...
...
هرچی بیشتر دنبالت میومدم...
از تو دورتر میشدم...
...
هرچی بیشتر به پات میفتادم...
بیشتر از چشمت میفتادمو...
انگار...
تموم درها...
برای برگشتن به دلت...
بسته شده بود...
...
...
دیگه شونه هام...
تاب و تحمل وزن غصه ها رو نداشتو...
زخم زبونات...
زخمای تنمو عمیقتر میکرد...
...
هر دری که روبروم بود...
میزدم...
به هرکسی که سر راهم بود...
التماس میکردمو...
آخـــــر...
ضربه ی آخرو هم خودم به خودم زدم...
...
...
درست وسط بارون پاییز...
وقتی که دیگه هیچ امیدی تو دلم نمونده بود...
رو به کسی زدم...
که دوست داشت رومو به خاک بزنه...
...
برای داشتنت دست به دامن کسی شدم که با دروغ...
تو رو از منو...منو از عشقو...عشقو از خونه...
گرفت...
...
برات از من...
قصه ای گفت که دیگه هیچوقت...
حاضر نشدی حتی نگاهم بکنی...
جوری ضربه ی آخرو زد...
که دیگه تاب تحمل زندگی برام سخت شد...
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
همه ی دار و ندارش بودم...
امروز از من متنفر شده...؟
...
چطور باور کنم اونکه تا دیروز...
عاشقونه عاشقم بود...
امروز از عشقم زده شده...؟
...
چطور باور کنم...
اونکه میگفت تو دنیا...
جز من...به هیچکسو هیچ چیز احتیاج نداره...
امروز بدون من خوشحاله...؟
...
چطور باور کنم...
عشقم عاشقم نیست...؟
...
...
آره...
...
گرماگرمه سرمای پاییز...
دست به دامن رفیقی شدم...
که از پشت خنجر زد...
...
جوری تورو ازم دزدید...
که دیگه هیچ جایی برام تو دلت نموند...
...
...
درست وسط پاییز...
از دلت رفتمو آواره ی شهر شدم...
...
زیر بارون...
...
دیگه نه جایی جز دلت داشتمو نه جایی جز دلت دوست داشتم...
...
از نگاهت افتادمو...
دیگه دستات نبود...
که از گرفتنش غرق آرامـــش بشم...
...
دیگه چشمات نبود...
که از دیدنش انرژی بگیرم...
...
دیگه نمیشد هرشب وقت خواب...
بدن لطیفتو حـــــس کنم...
...
دیگه نمیشد هرروز صبح...
با نوازش موهای قشنگت بیدارت کنم...
...
دیگه باید طعم لباتو فراموش میکردم...
دیگه باید از سرم طنین صداتو پاک میکردم...
دیگه باید مرد کسی بودنو یادم میرفت...
...
دیگه نه کسی بود که تکیه گاهش شمو نه کسی...
که روش حساس باشم...
...
دیگه همه چی باید برای همیشه...
عوض میشد...
...
درست تو همین پاییز دلگیر...
منو رها کردی...
برای همیشه رفتی و منه زخمی فقط...
پشــت پنــــجره...
منتظر شدم...
...
...
پاییز اومدو...
تو تک تک لحظه های دلگیرش...
تو منو...
نامـــــــرد...
خطاب کردی...

...
......
............
......
...

کم کم تموم روزای رنگارنگمو...
برف زمستون...
سفید کرد...
...
دیگه هیچ رنگی نبود...
که یه ذره حال دل خسته مو عوض کنه...
...
کوچکترین امیدی هم اگه تو دلم بود...
زیر برف زمستون...
خواب رفت...
...
زمستون در حالی شروع شد...
که تو از اولش نبودی...
...
من بودمو بچه هامو یه خونه...
پر از دلتنگی...عشق... و خاطره...
...
زمستون اومدو...
دیگه دستات نبود که سرمای وجودمو...
گــــــرم کنه...
...
زمستون اومدو...
دیگه آتیش چشمات نبود که سرمارو از تنم...
پاک کنه...
...
زمستون اومدو من فقط...
با یه مشت خیال...
کلبه ی مقدسمونو گرم میکردم...
...
یه مشت خیال...
یه مشت توهم...
یه مشت عشقه نمایشیو...
یه مشت امید واهی...
...
سرمای زمستون...
فقط به عشق خیال تو بود...
که ریشه هامو خشک نکرد...
...
روز شبم...
با خیال اینکه تورو دارم میگذشتو...
هرشب...
با خیال اینکه تو بغلمی میخابیدمو...
هرصبح...
با خیال اینکه کنارم خوابی...
بیدارت میکردمو...
حتی...
گاهی لبای توئه خیالی رو...
بوسه میزدم...
...
زمستون که اومد...
نه تو بودی...
نه خوشبختی...
...
منم فقط با خیال اینکه تو هستیو...
خوشبختی هست...
زندگی میکردم...
...
اما واقعا...
با توئه خیالی آروم میشدم...
از توئه خیالی انرژی میگرفتمو...
از بغل کردن توئه خیالی گرم میشدم...
...
تموم زندگیم...
شده بود خیال و توهمو...
مردم...
به این حال خیالی...
میخندیدن...
...
روزا گذشتو منه مغرور...
شدم سوژه ی خنده های مردم...
...
مهم نبود...
...
زمستون...
سردو تلخ...
میگذشتو من هرلحظه...
با این خیال که دارمت...
خوشبخته خوشبخت بودم...
...
همه ی دار و ندارم...
توهم داشتنت بودو باز...
با تموم بی کسی...
به همین خیال توخالی هم...
قانع بودم...
...
تموم زندگیم...
خیاله با تو بودن بودو...
تو حتی باز...
به این خوشبختی...
قانع نشدی...
...
...

زمستونم میگذشتو تو منو...
بین سرمای زمستون...
دیــــــــــوونه...
حساب کردی...

...
.......
................
...............................
................
.......
...

آره...
دیوونه م...
اما تورو قسم به اون خدا که عاشقم کرد...
بگو...
...
من از اوله سال عشق هم...
دیوونه بودم...؟
...
.....
.......
............

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه اینکه تو نمیدونی...
                 ولی این درد بی رحمه...
یه چیزایی رو تو دنیا...
                فقط یک مرد میفهمه...

تمام روز میخندم...
               تمام شب یکی دیگه م...
من از حالم به این مردم...
               دروغای بدی میگم...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
امیدوارم همیشه سال عشقتون بهاری و تابستونی باشه...
و هیچ روزی رنگ پاییز و زمستون نگیره...
...
چون...
خوب میدونم حتی اونی که نیست...
خودشم خوب میدونه بهار و تابستونمون...
قشنگترین لحظه های زندگی بود...
...
برام خیلی دعا کنید...
همیشه محتاج دعاهاتونم...
دعا کنید بالاخره این زمستونم بره...
بهار شه...
بلکه دوباره تو بهار...
اونکه دوست داره نباشه...
برگرده...
...
...
خیلی دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:LOGAFT,logaft,SUSU,HATE,LOVE,AMOROUS,عاشقانه,لگافت,غمگین,کلبه,ساعت 15:57 توسط Logaft| |

مهـمـــونیه فرشتـــــه ها



چقدر جات خالیه...
...
درست تو گیرو دار خیال اینکه چطور...
دلمو بشکنی...
من دارم خونه رو واسه جشن تولد دخترات...
آماده میکنم...
...
تو سر تو فکر شکستنه منو...
تو سر من...
خیال خوشحالیه فرشته هامه...
...
تو دل تو امید له کردن منو...
تو دل من...
امید خوشبختیه دخترامه...
...
تو دست تو تیکه های شکسته ی دلمو...
تو دست من...
کادوهای عزیزترینامه...
...
...
چقدر جات خالیه...
...
درست، وقتی تو درگیره نقشه ی شکستنه دلمی...
من واسه آرامش دل بچه هات...
واسه اینکه جای خالی مادرشون...
کمتر حس بشه...
دارم یه جشن بی نظیر میگیرم...
...
آره...
درست تو همون لحظه ها که تو منو مرده فرض میکنی...
من با خیال تو...
ریشه ی عشقو تو خونه م زنده نگه میدارم...
...
درست تو همون لحظه ها که تو به فکر شکستن دلمی...
من تو فکر بند زدنه شکسته های دلمم...
...
درست تو همون ثانیه ها که یادت میره...
مادر دوتا فرشته ی بی نظیری...
من دارم برا فرشته ها...
جشن تولد میگیرم...
...
...
جات خالیه...
...
جات خالیه تو خونه ای که واسه جشن دخترات...
حاضر شده...
جات خالیه پیش پسری که واسه خوشبختیه دخترات...
جونشو میده...
جات خالیه پیش دخترایی که هرشب به مادری که نمیشناسن...
میگن مامان...
...
پیش دخترایی که هرشب با عکس مادری که فقط تو عکسه...
میخابن...
...
پیش دخترایی که هرشب عکس مادری رو که از وقتی بوس یاد گرفتن؛ نبوسیدن...
بوس میکنن...
...
پیش دخترایی که تو نبودم، با عکس مامانشون...
زندگی میکنن...
...
جات خالیه...

...
بدجوری هم خالیه...
...
تولد یک سالگیه دخترامه و حتی تو اولین تولدشون...
نیستی...
...
نیستی که بغلشون کنی...
ببوسیشون...
بهشون کادو بدی...
بگی دوسشون داری...
من ازتون عکس بگیرم...
چهارتایی بریم بیرون...
چهارتایی شمع تولدشونو فوت کنیم...
و خلاصه اولین تولدشونو چهارتایی باهم...
جشن بگیریم...
...
نیستی...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
داره عذابم میده...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
دل خونه رو شکسته...
...
نیستیو نمیدونی نبودنت چقدر...
بچه های منو غمگین کرده...
...
...
چی از این دنیا میخای...؟
...
شکستن منو...؟
له شدن منو...؟
نبودنه منو...؟
داری با کی لج میکنی...؟
این قیمت حضورت پیش بچه هاته...؟
بچه های خودت...؟
...
اگه انقد ارزون داری حضورتو میفروشی...
من خریدارم...
...
من با رفتنم...
حضورتو میخرم...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
جشن بگیری...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
خوش باشی...
...
میرم که همین یه شبو کنار دخترات...
زندگی کنی...
میرم که یه امشب...
آرامشو به بچه هات هدیه کنی...
...
...
خب آخه میدونی چیه...؟
...
من هرروز باهاشونم...
هرروز بیدارشون میکنم...
هرروز میبرمشون گردش...
هرروز باهاشون نفس میکشم...
هرروز دنیا رو براشون قشنگتر میکنم...
...
من هرشب کنارشونم...
هرشب تو بغل من میخابن...
هرشب من براشون قصه میگم...
هرشب من باهاشون بازی میکنم...
هرشب من لالایی میخونم که بخابن...
...
اما خب باید بدونن اونی که هرروز صبح که بیدار میشن...
به عکسش سلام میکنن...
کیه...؟
...
باید بدونن اونکه هرشب قبل از خواب عکسشو میبوسنو...
بهش شب بخیر میگن...
کیه...؟
...
...
آره...
باید بدونن مادرشون کیه...
باید بدونن حس مادر داشتن چه حسیه...
باید بدونن آغوش مادر نظیر نداره...
باید بدونن چقدر خوبه کنار مادر بودن...
...
چه شبی بهتر از امشب...؟
چه شبی بهتر از امشب که تولدشونه...؟
...
هدیه ی تو به دخترات...
تو اولین سال تولدشون...
فقط یه قطره عشق باشه...
یه کم محبت...
...
تا فقط بدونن مزه ی لبای مامانی که هرشب عکسشو میبوسن...
چقدر با مزه ی لبای عکسش فرق داره...
...
تا فقط بدونن تو بغل مادر خوابیدن چه طعمیه...
...
یا اصن اینکه مامان چه عطری داره...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت نبودنم...
...
خونه رو تنها میذارم که فقط یه کم...
عشقو به دخترات هدیه کنی...
به دخترای خودت...
به دخترایی که تشنه ی محبت مادری ن...
به دخترایی که آرزوشونه یبار جای عکس...
خودتو ببوسن...
...
...
بهشون قول دادم...
بهوشن گفتم تولدتون مامانی هم هست...
گفتم تولدتون مامانم میاد...
حتی اگه محل من نذاره...
اما شمارو بغل میکنه...
میبوسه...
باهاتون بازی میکنه...
براتون کادو میاره...
باهاتون شمعای کیکتونو فوت میکنه...
و هزار تا توقع دیگه که هر بچه ای از تولدش داره...
...
کلی گفتم دوسشون داری...
...
هربار که ازت پرسیدن براشون...
کلی قصه از محبتت...
متانتت و...
وقارت گفتم...
...
هربار که خواستن ازت بگم...
براشون از فرشته بودن مادرشون گفتم...
درسته سهم من از تو...
تنهاییه...
اما خب فرشته هامون که بی گناهن...
...
درسته منو دوسم نداری...
اما خوب میدونم توام تو خلوتت...
یاد فرشته هامون میفتی...
اینم میدونم که دلت براشون تنگ میشه...
...
خوبم میدونم دوسشون داری...
...
...
امشب حضورتو میخرم...
حضورتو میخرم به قیمت اینکه نباشم...
به قیمت اینکه برمو...
به قیمت اینکه نمونم......
...
تا فقط بیایو حتی واسه یه شب...
آرزوی فرشته هاتو برآورده کنی...
میرم که واسه یه شب...
دل دختراتو شاد کنی...
میرم که واسه یه شب...
آرامشو به دل دخترای یک ساله ت هدیه کنی...
...
تولد یک سالگیه بچه هامونه و من...
واسه جشن امشب دست تنهام...
...
فقط خودممو خودمو خودمو خودم و هیچکس نیست...
تا بهم کمک کنه...
هیچکس نیست که خستگی رو از تنم بیرون کنه...
هیچکس نیست که یه گوشه ی کارو بگیره و من تنها...
میخام جشن امشبو...
بی نظیر برگزار کنم...
هرچی باشه تولد دخترامه...
اولین تولد دخترامه...
اولین تولد فرشته هام...
...
باید بی مثال برگزار شه...
بی نظیر و فوق العاده...
...
...
کم کم باید آماده شم...
وسایلمو جمع کنمو واسه یه امشب...
خونه مو بسپرم به تویی که آرزوت...
شکستنمه...
...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر دختراتو حس نکردی...
واسه یه امشب خونه مو میسپرم به تویی که مدتهاس...
عطر خونه تو حس نکردی...
به تویی که مدتهاس، بزرگ شدنه فرشته هاتو ندیدی...
به تویی که مدتهاس، عشقو از دخترات دریغ کردی و به تویی که مدتهاس...
منو از دلت بیرون گذاشتی...
...
......
...
کیکه عروسکیه دخترام...رو میزه...
یه شمعه «یک» میزنم روشو...
کادوهاشونو کنار میز میذارم...
هستی و خاطره مو بغل میکنمو میشینم رو مبل...
یه عکستو برمیدارمو یه نگاه به خونه میندازم...
آروم آروم...
لحظه شماری واسه لحظه ی رسیدنت شروع میشه...
آروم آروم...
باید آماده رفتن شم...
...
...
آره...
انگار همه چی آماده س...
...
همه چی آماده س که این خونه برا یه شب...
دوباره میزبان یه فرشته باشه...
یه فرشته از جنس آسمون...
...
من میرمو قراره امشب...
...
سه تا فرشته تو این خونه جشن بگیرن...
...
ای کاش میشد منم باشم...
میشد منم ببینم...
ای کاش هنوز جایی برای من...
تو دلش بود...
...
آخه...
عجب جشنی بشه...
...
جشنی که سه تا فرشته داره...
...
سه تا فرشته از جنس آسمون...
...
...
عجب جشنی بشه...
...

مهمونیــــه فرشتــــه ها...
.
...
.......
...............
...................
...........
......
....
..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به چی دل بستی که بی من...ملالی نیست، خوشبختی
نه غصه داری از دوریم...نه دوره ت میکنه سختی

به چی دل بستی این روزا...که از چشم تو افتادم
خودم بی معرفت آخه...تورو بال و پرت دادم

به چی دل بستی که دستات...دیگه دستامو پس میده
نبودت خیلی مسمومه...بهم احساس مرگ میده
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
شونزدهم آذر...
تولد فرشته های پاکم...
دخترای نازم...
و تنها اعضای خانواده م...که هنوز پیشمن...
مبارک...
...

...
دوستای گل...
یه خواهشی دارم...
...
این وب متعلق به فرد خاصی نیست...
و شخص معینی هدف تیر نوشته های من نیست...
تنها...دلنوشته های منو بچه هامه و بس...
از همه تون خواهش میکنم وبو محدود به فرد خاصی نکنید...
دوست ندارم هیچکس... و هیچکس... و هیچکس...
خیال اینکه این وب مختص به فرد معینیه به سرش بزنه...
حتی اونکه باید باشه و نیست...
...
ادامه مطلب با یه جشن تولد وبلاگی برای دخترام...
علاوه بر جشنی که تو خونه براشون میگیرم...
حتما سر بزنید و مهمون تولد فرشته های من باشین...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:logaft,hate,LOGAFT,HATE,sulogaft,kolbe,moghadas,عشق,لگافت,کلبه مقدس,غمگین,دلشکسته,ساعت 10:53 توسط Logaft| |

تــولدت مبـــارک



تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...


صدای تیک تاک ساعت...
لحظه شماریه رسیدنه توئه و چشمام...
دل از در نمیکنه تا برسی...
...
کلی تدارک دیدم...
فقط محض اینکه امشب...
بهتــــــرین جشنو برات بگیرم...
یه جشن که هیچوقت فراموشت نشه...
...
خونه رو تزیین کردم...
تموم چراغارو روشن کردم...
برات کیک خریدم...
کادوهارو پنهون کردم...
از عطرت به خونه زدم...
تن بچه ها، بهترین لباساشونو کردم...
خوشگلشون کردم...
از همون غذا که دوس داری سفارش دادم...
عکساتو گذاشتم رو میزو...
به پاس تموم محبتات...
برات گل گرفتم...
...
همه چی رو آماده کردم که یه جشن بی نظیر...
برا عزیزترین کسم بگیرم...
برا کسی که نظیر نداره...
برا فرشته ای که همتا نداره...
واسه کسی که تکرار شدنش محاله...
...
همه چی رو آماده کردم که از امشب...
بیشترین لذتو ببری...
که هیچوقت این جشن فراموشت نشه...
اولین جشنیه که فرشته هامونم کنارمونن...
میخام یجوری باشه که از خاطر هیچکس نره...
...
همه چی آماده س که گل من...
تولدشو پیش خودم جشن بگیره...
پیش من...
پیش هسـتی...
پیش خاطــــره...
پیش خانواده ای که عاشقه مادرشونن...
...
بچه ها که هنوز چندروزی تا تولد یک سالگیشون مونده...
از این همه تدارک...
از این همه انرژی و عشق...
ذوق زده شدن...
کلــــی براشون تعریف کردم که امشب...
تولد مادر مهربونشونه...
کلی گفتم که امشب قراره به همه مون خوش بگذره...
کلی براشون از مهربونیات تعریف کردم...
...
عکساتو نشونشون دادمو...
کـــــلی از قشنگیات...از محبتات...از خوبی هات...
براشون قصه گفتم...
...
تقصیر خودشون نیست...
تو که رفتی...
خیلی کوچیک بودن...
درست یادشون نمیاد با چه عشقی کنارشون بودی...
یادشون نمیاد چقدر با عشق بزرگشون میکردی...
خیلی کوچیک بودنو حق بده اگه نتونن به یاد بیارن چقدر...
فرشته بودی...
...
تو بغلم نشستنو منتظره رسیدنت...
چشم به کیک دوختن...!!!
میخان از راه برسی و باهات کیک بخورن...
میخان از راه برسی و به جای تو...
کادوهاتو باز کنن...
کلی برا رسیدنت نقشه چیدنو فعلا...
آروم و پرانرژی تو بغلم نشستن...
...
......
همه چی رو با خودم مرور میکنم...
نباید کوچکترین اشتباهی تو جشنمون پیش بیاد...
باید همه چی...
طبق برنامه پیش بره...
باید همه چی عالی باشه...
جشن...باید جوری برگزار بشه که تا ابد تو خاطرت بمونه...
یجوری که...
هیچوقت...
هیچجا...
ندیده باشی...
...
دوتا شمع رو میز عسلی اتاق روشن کردم...
کیکت رو میزه...درست همون طعم که دوست داری...
کادوهایی رو که با بچه ها برات گرفتیم...
پنهون کردم...
میخام یدفعه بهت بدم...
یدفعه که سورپرایز شی...
یدفعه که خیلی خیلی خوشحال شی...
برات گل خریدمو میخام تا وارد خونه میشی...
بدم بهت...
برای آرامش بیشتر...
یه آهنگ آرامش بخشم گذاشتم...
تموم چراغارو روشن کردمو دوسدارم تا وارد خونه میشی...
انرژی بگیری...
غذای موردعلاقه تم سفارش دادم بیارن...
...
......
این همه تدارک دیدمو میدونم که باز...
اونقد که تو برا تولدم سنگ تموم گذاشتی...
جـــذاب نیست...
اما خب...
اینم تلاش منه...
تموم تلاش یه مرد عاشق...
...
دوسدارم اینجوری...
بیشتر به دلت بشینم...
دوسدارم یجوری عاشقت کنم...
که نتونی ازم دل بکنی...
دوسدارم یه کاری کنم که تا ابد پیشم بمونی...
یه کاری...که حتی بدونه بهونه هم بتونی بگی دوسم داری...
دوسدارم رو دلت هک بشم...
دوسدارم عاشقت کنم...
دوسدارم بشم تموم زندگیت...
دوسدارم وقتی پیشت نیستم دلتنگم بشی...
دوسدارم وقتی ازت دورم گوشه گیر بشی...
دوسدارم لحظه هات بدونه من کسل کننده باشه...
دوسدارم...
انقدر وابسته م بشی...
که هیچوقت نتونی ازم دل بکنی...
...

تیک...
      تاک...
تیک...
      تاک...
تیک...
       تاک...

...
ثانیه ها میگذرنو همونقد که هیجانم...
واسه لحظه ی رسیدنت بیشتر میشه...
امیدم واسه اومدنت کم...
...
ساعت از ده گذشته و نمیدونم...
پس کی قراره برسی...؟
خاطره که بس انتظارتو کشید...
همونجور تو بغلم آروم...
خوابش برد...
هستی هم چشماش میره و باز...
تموم تلاششو میکنه تا برا رسیدنت....
بیدار بمونه...
...
بغض گلمو فشار میده و غصه...
داره کم کم...
فضای عاشقانه قلبمو پر میکنه...
چشمامو میبندمو با خودم میگم تا ده که بشمرم...
وقتی بازش کنم روبروم نشسته و...
...
.......
...........
داره شمعشو فوت میکنه...
لبخند رو لباشه و میخاد کیکشو ببره...
...
چشمامو که باز کنم روبرومه و باید کادوهامونو...
بهش بدیم...
باید سورپرایزش کنیمو بعد...
هرسه تا میبوسیمش...
اول دخترام...
بعد خودم...
...
میکشمش تو بغلمو مثل قدیم...
نوازشش میکنم...
لبامو میذارم رو لباشو از اکسیر عشق...
به دنیام تزریق میکنم...
تولدشو تبریک میگمو...
بعد آروم زمزمه میکنم...
دوستت دارم...
اونوقت...
اونم همینجور که دستاشو دور گردنم انداخته...
با لبخند گرمش نگاهم میکنه و میگه...
خیلی دوسم داره...
آره...
اونوقت دیگه همین واسه تا ابد عاشق بودنم کافیه...
من به همین جمله ی ساده راضی م...
به همین جمله که زندگیمو زیر و رو میکنه...
..............
..........
......
بعد تا ده میشمرم...
یک...
دو...
سه...
چهار...پنج...
شش...
هفت...هشت...نه...
و...
ده...
...
یه نفس عمیق میکشم...
...
چشمامو باز میکنمو...
...
نه...
...
انگار نه انگار...
هیچ خبری نیست...
...
تو هنوز نیستی و دیگه...
هستی هم خوابش برده...
شمعا آب شدنو کیکت...
از دهن افتاد...
عطرت کمرنگو کمرنگتر میشه و کم کم...
بغضم...اشک میشه...
میشینه رو صورتم...
...
شمعای رو کیکو فوت میکنمو...
خودم به جای تو...
کادوهارو باز میکنم...
...
به توئه خیالی نشونش میدمو از چشمات میشه خوند...
که کادومونو دوست داری...
...
اشک صورت خسته مو غسل میده و ساعت...
از فراموش شدنمون خبر میده...
...
دلم آتیش میگیره...
آتیش میگیرمو میسوزم...
از اینکه از چشمای نازت افتادم...
از اینکه حتی خوشیه بچه هاتم برات مهم نیست...
از اینکه به جای من...
تو بغل کس دیگه ای هستی...
یکی دیگه میبوستت و یکی دیگه نوازشت میکنه...
یکی که دستاتو از من ربود و نذاشت...
حتی وقت رفتن...
از بچه هات خداحافظی کنی...
یکی که نتونست خوشبختیمونو ببینه...
یکی که...
...
......
...
عطرت از خونه پرید...
گلی که برات خریدم خشکیدو کیکت...
دست نخورده باقی موند...
کادو هاتو گذاشتم تو اتاقتو گلای خشکو...
گذاشتم لای آلبوم...
تا شاید سال دیگه...
تولدت که جشن بگیرم...
بیای و ببینی چه انتظاری واسه حضورت کشیدیم...
...
خداروشکر...
بچه ها خوابیدن...
وگرنه نمیدونستم چجوری بهشون بگم...
قرار نیست بیای...؟
چجوری بگم فراموشمون کردی...؟
چجوری بگم دوسمون نداری...؟
خداروشکر خوابیدن...
وگرنه از اینکه نمیدیدنت...
کلی غصه میخوردن...
...
خب آخه تو که نمیدونی وقتی نیستی...
چقدر بهونه تو میگیرن...
تو که نمیدونی...
...
.....
بچه هارو میخابونم رو تختشونو خودم...
میام که امشبو...
همینجور غریبانه...
با عکست جشن بگیرم...
کیکتو میبرم...
یه بشقابشو برمیدارمو بقیه شو میذارم تو یخچال...
واسه فردا که بچه هام...
از کیک تولد مادرشون بخورن...
...
عکستو برمیدارمو با همون یه بشقاب کیک...
سر میز میشینم...
به چشمای ناز عکس...
زل میزنمو از اینکه دیگه نمیتونم از نزدیک...
نگاهشون کنم...
حسرت میخورم...
به لبخند گرمت خیره میشمو...
نمیدونم از اینکه دیگه پیشم نیستی...
آرومی یا غمگین...؟
عکستو میبوسم...
یه قاشق کیک میخورمو یه قاشق میذارم دهن عکس...
یه قاشق من میخورمو یه قاشق هم عکس تو...
یه قاشق کیک دهن خودم میذارم و یه قاشق کیک دهن عکس...
یه قاشق خودمو...
...
.....
...
عکستو میذارم رو سینه م...
محکم بغلش میکنمو آروم نوازشش...
لبامو میذارم رو لبای عکستو چشمامو میبندم...
بلکه یذره به خیال اینکه کنارمی عادت کنم...
لبای عکستو میبوسمو صورتمو به صورت عکست میمالم...
تازه یه کم که دارم به خیال کنارت بودن عادت میکنم...
و تازه یه کم که دارم آرامش میگیرم...
یهو...
...
...
صدای زنگ میاد...
...
شاید تو باشی...
...
اشکامو پاک میکنم...
...
با سرعت میدوام دم درو...
درو که باز میکنم...
...
دوباره روز از نو...
...
...
آره...
درو باز میکنمو آقایی که روبروم وایساده میگه...
...
...
بفرمایید ... غدایی که سفارش داده بودینو آورده م...
...
...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
برای تکرار لحظه های با تو بودن...
آسمان شدم...
باور نداری...؟
از چشمهایم بپرس...
مدتهاست خورشید را به خود راه نمیدهند...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
دیشب...
هفتم آذر...
تولد عزیزترینمو همینجور غریبانه جشن گرفتم...
...
عاشقانه میگم...
از همین راه دور...
از همینجا که صدامو نمیشنوی...
از همینجا که هرگز نمیشناسی...
میگم...
گل من...
تولدت مبارک...

...
نمیدونم دوستای گل بازم میاد روزی که من این جشنو...
کنار خوده بی وفا بگیرم یا نه...؟
نمیدونم بازم روزی میاد که خوده بی وفا...
باشه و ببینه چه سنگ تمومی واسه جشنش میذارم یا نه...؟
نمیدونم...
اما...
.....
....
...

دوستتون دارم...
خیلی برام دعا کنید که با دعای شماس...
که احساس من...
رو دل گلم اثر میکنه...
ادامه مطلب با شعری که آخرین یادگار از بی وفای منه...
و شعر من...
که جوابی برای شعر بی وفاس...

توصیه میکنم حتما بخونین...
...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,SUSU,LOVE,KOLBE,kolbeyemoghadas,کلبه مقدس,عشق,غم,غمگین,لگافت,جدایی,ساعت 16:9 توسط Logaft| |

پــــس اون کــجاست ؟




میـــــــــــری...
دورتر و دورتر میشی و حتی یبار...
به عقب نگاه نمیکنی...
...
منتظـــــــــرته...
کنار ماشینش وایساده و با لبخند...
ازت استقبال میکنه...
...
...
توام مثل منی...
دلت گریه میخاد...
اما جلوی من...
با یه لبخند زورکــــی...
تحویلش میگیری...
...
میدونم دلت اینجاس...
اما غــــــرورت...
نمیذاره برگــــــردی...
...
پاهام سست شده...
سختمه بیشتر از این وایسم...
به در تکیه دادمو اگرچه خیس اشکم...
با یه لبخند گـــرم...
بدرقه ت میکنم...
...
یه لبخند که داره داد میزنه بمــــــون...
یه لبخند که گرچه میدونه میــــری...
اما باز داره التماست میکنه...
یه لبخند که دلش نمیخاد وقت رفتن اشکای مردتو ببینی...
یه لبخند که پر از حرفه...
پر از فریاد...
...
فدای مهربونیات...
چقدر بهت بد گذشت...
...
چقدر روزات کنار من، تباه شد...
چقدر بهت سخت گذشت...
لحظه هایی که از بودنت آرامــــش گرفتم...
...
فدای قلب صبورت...
فدای دل پاک ت...
فدای قدم های مرددت...
فدای بغض رفتنت...
فدای دلشکستنت...
...
چقــــــدر دلم تنگه برات...
...
هنوز نرفتی اما من...
دارم از دلتنگی میســـوزم...
...
قدم هات، رو زمینه بارون خورده...
رد پاتو رو دل شکسته م میذاره...
...
میخام داد بزنم بمـــــــــــــون...
اما نمیدونم چرا...؟
چرا بمونی پیش کسی که دوسش نداری...؟
میخام داد بزنم بــــــــــــــرو...
اما نمیدونم کجا...؟
کجا که اندازه من دوستت داشته باشن...؟
کجا که خیالم آروم باشه...؟
کجا که دلم تنگ نشه...؟
کجا...؟
...
از پیشم میری و رفتنتم خیلی به دل میشینه...
هرقدمی که ازم دورتر میشی...
تموم خاطراتمون روبروم ورق میخوره...
از همون روز اول که دیدمت...
بار اول که بغلت کردم...
بار اول که بوسیدمت...
اولینباری که گفتم دوستت دارم...
اولینباری که سرتو رو شونه م گذاشتی...
اولین شبی که باهم خوابیدیم...
...
تا همین روزا...که دیگه از چشمت افتادم...
که تو ازم بریدی و من...محکوم به تنهایی شدم...
تا همین حالا که داری میری و من قراره...
تا ابد تو حسرتت بمونم...
تا همین حالا که دارم با گریه...واسه دلگرمیت... میخندم...
...
آخه میدونی...؟
هیچوفت فکر نمیکردم یروز...
تو هم منو رها کنی...
تو فرق داشتی...
همه ازم بریدن اما تو...با همه فرق داشتی...
تو پاک بودی...
تو دنبال چیزی نبودی...
تو منو بخاطر خودم میخاستی...
تو دوسم داشتی...
خودت میگفتی...
مگه نه...؟
...
تو قول داده بودی...
قول داده بودی بمونی...
قول داده بودی سر کنی...
قول داده بودی شونه به شونه م با سختیا بجنگی...
تو به من قول داده بودی...
حالا میزنی زیرش...؟
حالا که من انقد وابسته شدم...؟
حالا که من انقدر درگیر عشقتم...؟
حالا که شدی زندگیم...داری میری...؟
تو قول داده بودی هرچی هم که بشه باهام بمونی...
تو قول داده بودی با بدی هامم بسازی...
تو با همین قولا دلمو به زندگی خوش کردی...
حالا داری میری...؟
یادت رفت...؟
انقدر زود یادت رفت چه قولایی بهم دادی...؟
یادت رفت چقدر با این قولا تسکینم دادی...؟
یادت رفت...؟
...
از پا دراومدم...
تحمل این لحظــــــــه های آخــــــــــر...
رو شونه م سنگینی میکنه...
اشکام میچکه رو پیرهنمو باز...
لبخند از لبای خشکم پاک نمیشه...
تو میری و نمیدونم دیگه کی برگردی...
نمیدونم قراره کی جای من کنارت باشه...؟
قراره کی برات دلتنگ شه...؟
قراره کی دیر میکنی نگرانت شه...؟
قراره کی وقتی دلت میگیره آرومت کنه...؟
قراره کی تولدت برات جشن بگیره...؟
هدیه ی تولدتو از کی میخای بگیری...؟
وااااای...!
قراره کی دستای پاکتو بگیره...؟
کی میخاد هرشبو کنارت بخابه...؟
کی قراره لبای شیرینتو ببوسه...؟
سرتو قراره رو شونه کی بذاری...؟
کی میخاد وقت غصه هات بغلت کنه...؟
وقت خستگیت تو بغل کی خوابت میبره...؟
کـــــــــــــــــــی...؟
کــــــــــــــی...؟
کــــــــــی...؟
کـــــی...؟
کـــی...؟
کی...؟
...
...
کیه که بخاطرش منو یادت رفت...؟
کیه که بخاطرش مهربونیام فراموشت شد...؟
کیه که بخاطرش منو تنها رها میکنی...؟
کیه که نذاشت دستات تو دستام بمونه...؟
کیه که تورو از بچه هات جدا کرد...؟
کیه که دلش خواست این بچه ها بی تو بزرگ شن...؟
کیه که نتونست ببینه...؟
کیه که نتونست خوشبختیمونو ببینه...؟
کیه که نتونست خوشحالیمونو ببینه...؟
کیـــــه...؟
...
...
اینارو از خودم میپرسمو بس که براشون بی جوابم...
در جوابش اشک میریزم...
...
به در تکیه دادمو با چشمایی که ناخاسته میبارن...
با همون لبخندی که رو لبام خشک شده...
ثانیه های آخرو بدرقه میکنم...
...
باور کنم یا نه...تو میری...
و برات فرقی نداره...
عاقبت منو بچه هایی که صدای گریه شون...
آخرین التماس برای حضور مادرشونه...
میری و فقط به این فکری که حالا که غرورمو روبروم میشکنی...
چقدر واسه عاشقت بودن صبورم...؟
میری و خیال میکنی با رفتن...چیزی عوض میشه...
دریغ از اینکه رفتنت...زخم تازه ای رو زخمای کهنه مونه...
دریغ از اینکه رفتنت...ریشه ی آرامشمونو هم میسوزونه...
دریغ از اینکه...
...
...
تو میری...
هرچی که دورتر میشی...
قدم های تو تندتر میشه و نفسای من کندتر...
نفسای تو گرم تر میشه و وجود من سردتر...
وجود تو آروم میشه و تشویش...
تموم تار و پودمو میشوره...
هرچی که دورتر میشی...
بیشتر خدامو التماس میکنم...
بیشتر به پاش میفتم که لااقل فقط یه لحظه...
برگردی و ازم خدافظی کنی...
برگردی وبا همون لبخندی که همیشه رو لباته...
برام دست تکون بدی...
یا حداقل نگاهم کنی...
حــــــــس کنــم دوســـــم داری...
حس کنم بین موندن و رفتن دودلی...
...
اما تو با یه اطمینانی ازم دور میشی...
که خودم باورم میشه کنار من...
خیلی بهت سخت گذشت...
...
میری...
میری و میخام التماست کنم فقط یه عکس...
جا بذاری...
نه واسه من...
که وقتی میخام به بچه هام یاد بدم...
بگن...مامان...
بدونن مامانشون کی بود...
میری و میخام آخرین تلاشمم برا موندنت بکنم...
اما تو حتی برنمیگردی ببینی من چه حالی م...
...
برق خوشی رو که تو چشمات میبینم...
گرچه آتیش میگیرم اما...
برا سرمایی که خونو داره تو رگم خشک میکنه...
خیلی میچسبه...
...
رقیبمو میبینمو حسرت میخورم...
که منبعد تو مال اونی و واسه من فقط خاطراتت موندگاره...
میبینمشو میخام بیام التماسش کنم...
به پاش بیفتم...
ازش خواهش کنم تورو از من نگیره...
بذاره مال خودم باشی...
که دست از سر عشقمون بکشه...
که بذاره مثل قدیم...
دوباره سر رو شونه های خودم بذاری...
دستای خودمو بگیری...
اشکاتو رو پیرهن خودم بریزی...
لباتو رو لبای خودم بذاری...
و تو بغل خودم...خوده منه عاشق...خوابت ببره...
ولی دلم نمیاد...
خوشی هاتو ازت بگیرم...
...
دوسدارم بیام جلو...
تموم توصیه هامو بهش بگم...
بهش بگم که نذاره غصه ببینی...
بگم که نذاره تنها بمونی...
بهش بگم که وقتی دلت میگیره چجوری آرومت کنه...
بهش بگم که سلیقه ت چیه...
بهش بگم که چجوری خوشبختت کنه...
دوسدارم بهش بگم...
بگم که بدونه...
اما...
...
...
میری و میدونم که دیگه...
تنها امید دیدنت تو خوابه ولی باز...
لبخندمو پاک نمیکنم...
پاک نمیکنم که آخرین تصویرت از مرد کهنه ت...
غم انگیز نباشه...
...
میدونم از این به بعد منو بچه هام...
تنهای تنها می مونیم...
میدونم قراره از اینو اون طعنه و کنایه بشنویم...
میدونم قراره سینه مون...
میزبان جراحت زخم زبونای مردم بشه...
میدونم قراره یه عمر با توئه خیالی سر کنمو باز...
لبخند از لبام پاک نمیشه...
تا فقط باورت بشه مرد پیرت...
از اینکه تو خوشبختی...
خوشحاله...
...
چشم ازت برنمیداره و من...
دارم از این وضعیت میسوزم...
میخام داد بزنم...
که لامـــصــــب...
اونی که اینجوری بهش زل زدی...
عشــــــــــــــق منــــــــــــه...
...
ولی وقتی...
میبینم توام چشم ازش برنمیداری و دیدنش...
انقـــــــــدر خوشحالت کرده...
غرق سکوت میشمو بغضمو پشت لبخندم...
حبس میکنم...
...
...
خیلی دوسدارم بیام پیشت...
جلوش دستاتو بگیرم که بدونه تو...
مال منی...
بیام جلوش ببوسمت...
بدرقه ت کنم که بدونه بی کس و کار نیستی...
ولی خوب میدونم...
جلو اون...
دستاتو به من...
نمیسپری...
...
سرما تموم وجودمو تو خودش میکشه و فقط...
از آتیش قدم هاته که دارم گرم میشم...
اشک، چشامو میشوره و لبخند...
تبسم غم...با آرایش عشقه...
...
حتی یه ثانیه چشم ازت برنمیدارم...
...
نمیخام حتی یه لحظه هم از دیدنت محروم شم...
دوسدارم این لحظه های آخر تا میتونم نگاهت کنم...
دوسدارم این لحظه های آخر بغلت کنم...
دوسدارم ببوسمت...
دوسدارم نوازشت کنم بگم...
مواظب خودت باش...
دوسدارم تو چشمات نگاه کنمو بگم منتظرت می مونم...
دوسدارم سرتو رو شونه هام بذاری...
بگی دوسم داری...
دوسدارم دستاتو به من بسپری و لبخندتو ازم نگیری...
دوسدارم این لحظه های آخر بچه هامونو بغل کنی...
ببوسیشونو از اینکه دیگه هیچوقت...
نمیتونی کنارشون باشی...
ازشون عذرخواهی کنی...
دوسدارم محکم بغلت کنم...
بچسبونمت به سینه مو بگم بازم کنارمون بمون...
دوسدارم این لحظه های آخر...
عکستو بهم بدی...
بگی اینم یادگاره ازت...
که فراموشت نکنم...
که وقتی نگاهش میکنم یادم بیاد چه فرشته ای خانومم بود...
...
دوسدارم این لحظه های آخر نگاهم کنی...
با همون لبخند گرم همیشگی برام دست تکون بدی...
دوسدارم بهم ثابت کنی دوسم داری...
دوسدارم...
...
اما از این همه آرزو...
تو فقط میری و دوسداری زودتری...
این لحظه ها تموم شه...
دوسداری بری...
قبل از اینکه دلت به حال منو بچه هات بسوزه...
فقط دوسداری بری...
قبل از اینکه نظرت عوض شه...
دوسداری بری و هرچی زودتر...
منو فرشته هامو با این خونه ی سرد و تاریک...
تنها بذاری...
...
از کی فرار میکنی...؟
از اونکه جونشم پای لبخندت میده...؟
از اونکه زنده س فقط به عشق داشتنت...؟
از اونکه تموم امیدش بودی و ناامیدش کردی...؟
از اونکه فقط از حضور تو آرامش میگیره...؟
از اونکه خونه شو با ستون عشق تو بنا کرده...؟
از من...؟
از بچه هات...؟
...
از چی فرار میکنی...؟
از خونه ای که پر از خاطراته قشنگه...؟
از لحظه هایی که تکرارش محال...؟
از آرامشی که هیچ جا دیگه پیدا نمیکنی...؟
از خاطراتی که حرمت خونه مونه...؟
...
فکر کردی میری و همه چی درست میشه...
حیف...
نمیدونی که رفتنت...
نه تنها چیزی رو عوض نمیکنه...
بلکه زخم این عشقو عمیق ترم میکنه...
فکر میکنی میری و فردا صبح که از خواب پاشی...
همه چی عوض شده...
حیف...
نمیدونی تازه از فردا...
غصه ها دل جفتمونو زیرپا میذارن...
تازه از فردا بی کسی جفتمونو شکنجه میکنه...
و تازه از فردا مرور خاطراتمون باهم...
میشه سرگرمیه لحظه هامون...بدونه هم...
...
میری و فکر میکنی با رفتن...
همه چی درست میشه...
حیف...
...
.......
...
عجب ثانیه های نفس گیری...
...
عشقم میره و من فقط باید نگاه کنم...
فقط باید بشمارم...
قدم هاشو وقتی از در خونه مون میگذره...
زندگیم میره و من باید منبعد...
با خیالش روزامو شب کنمو...
شبامو با خیالش صبح...
...
عجب لحظه های سنگینی...
...
بهش نزدیک و نزدیک تر میشی و حالا تنها تلاش من برای موندت...
اشکامه که داره دست به دامن خدا میشه...
حالا فقط التماس من از خدا مونده...
التماس اینکه نذاره به هم برسین...
التماس اینکه مال خودم باشی...
التماس این که از پیشم نری...
التماس اینکه جـــدا نشی...
التـــــــــماس اینـــکه...
...
وااااااااااااااااااااااااااای...
...
......
...
دستاتو گرفتو تو هم هیچی نگفتی...
با همون چشمای هیزش...
تو چشمای نازت زل زده و تو فقط...
با لبخند سکوت میگی...
میدونی دارم نگاهت میکنمو از لــــــج من...
خودتو تو بغلش جا میکنی...
دستاشو دورت حلقه میکنه و تو...
از آغوشش آرامش میگیری...
و من...
فقط نگاه میکنم لحظه هایی رو که مثه تیغ...
رگ زندگیمو قــــــطع میکنه...
...
در ماشینو برات باز میکنه و تو...
بدون اینکه حتی یه لحظه...
حتی یبار...
این سمتو نگاه کنی...
سوار میشی...
...
نگاهم میکنه و در حالی که نیشخندی رو لباشه...
داره داد میزنه عشقتو دزدیدم...
داره داد میزنه آرامشتو کشتم...
 و داره داد میزنه...
با بچه هات...بمیـــــــــر...
...
آره...
...
اونم سوار شدو...
ماشین راه افتاد...
...
لبخند هنوز رو لبام قفله و زل زدم به تو...
بلکه برگردی...
یه نگاه ساده به من بکنی...
بلکه لااقل از آیینه سراغمو بگیری...
اما تو...
داری میری و انگار پاک...
فراموشت شده اون همه لحظه های عاشقونه مون...
اون همه عشق...
اون همه خنده...اون همه اشک...
اون همه روز...اون همه شب...
اون همه خاطراتو حتی اینکه دوتا بچه منبعد بدون تو بزرگ میشن...
...
شما باهم میگین...میخندین...میرین و من...
ماتم برده به مسیری که همین چند لحظه پیش..
هنوز نرفته بودی...
لبخند رو لبام خشک میشه و اشکام...
میخان به تنهاییش تسکین بدن...
...
ماتم برده به ردپات وسط بارونو بارون...
تن پوسیده مو از غصه میشوره...
...
بین باور بی تو و با تو بودن خشک شدم که...
صدای دخترای کوچیکم از اتاق...
منو به خودم میاره...
به خودم که الان جوابی واسه سئوال نبودنت ندارم...
به خودم که الان پاسخی واسه التماس بچه هات ندارم...
به خودم که نمیدونم از این به بعد...چجوری تو چشمای بچه هام نگاه کنم...
به خودم که از امروز...هم پدرمو هم مادر...
چشممو از جاده ی جداییمون جدا میکنمو ناامید از حضور تو...
برمیگردم...
صدای گریه ی دخترام از داخل اتاق...
با صدای بارونی که میکوبه رو تن خسته م...
در هم آمیخته اما...
فرقی نداره...
جوابی ندارم واسه صدای جفتشون که نگران میپرسن...

........
.....
...

پس اون کجاست...؟
...
.....
........

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
برای تسکین زخم هایی که بعده تو...
از زبون مردم خوردم...
...
انتقام لازم نیست...
...
خاطراتت کفایت میکند...
....
....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متشکر از اینکه تا آخر پست همراهم بودین...
امیدوارم مثل گذشته...
تسکینی بوده باشه برا دلای مقدس...
دلایی که عطــــــر خدارو خوب حس میکنه...
دلای شکسته...

...
دوستای گل ادامه مطلب رو برای اولین بار با پستی احساسی...
به سالار تموم عاشقه...
آقا اباعبدالله الحسین تقدیم میکنم...

پستی پر از احساس...در وصف ظهر ماتم...
ظهر عاشورا...

...
پیشنهاد میدم حتما یه سری بهش بزنید...
...
دوستتون دارم...
با آرزوی آرامش...
واسه تموم دلای مقدس...
زیر سقف همین کلبه ی مقدس...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:logaft,OGAFT,HATE,hate,SUSU,susu,sulogaft,kolbe,کلبه ی مقدس,لگافت,غمگین,عاشقانه,دلشکسته,love,ساعت 16:5 توسط Logaft| |

قصــــــه ی ما



یکــــــــی بود...یکـــــــــی نبود...
زیر گنبـــــــــــد کبود...
غیــــــــــــر از خـــــــدا...
هیچکـــــس...
نبــــــــود...
...
یه روزی...یه روزگاری...
یه فرشته ای بود رو زمین...
که با همســرشو...دوتا دختراش...
خوشبخـــــــــت...
زندگـــــــــی میکرد...
...
فرشته و خانواده ش خیلی باهم خوب بودن...
هیچ مشکل و اختلافی بینشون نبود...
انقد مهربون و پاک بودن...
که نمیذاشتن هیچ مشکلی...
درخت تنومنده زندگیشونو تکون بده...
نمیذاشتن هیچکس گرمای خونه شونو بگیره...
محکم کنار هم بودنو دست همو...هیچوقت رها نمیکردن....
خیلیا تلاش کردن آرامشو از فرشته و خانواده ش بگیرن اما...
اونا انقد عاشقانه باهم بودن...انقدر همو باور داشتن...
نذاشتن هیشکی چراغ پرنور زندگیشونو خاموش کنه...
حتی بعضی روزا که بینشون حرفی میشد...
انقدر همو دوست داشتن...زود کوتاه میومدنو مثل گذشته...
گرم میشدن...
...
پسری که همسره فرشته بود...
عاشقونه فرشته شو میخاست...
جونشو میداد پای اینکه فرشته ش یه لحظه هم غمگین نشه...
حاضر بود بمیره اما یه لحظه لبخند از لبای فرشته ش پاک نشه...
وقتی بینشون بحث میشد...
پسره زودی گناه فرشته شو گردن میگرفت...
که فرشته مجبور نشه از پسر عذرخواهی کنه...
که مجبور نشه جلو پسر...
غرورشو بشکنه...
...
آخه میدونین چیه...؟
پسر یه آدم عادی بود...
اما دختر...یه فرشته...از جنس آسمونی که پر از ستاره س برام...
واسه همین پسر حاضر نبود همسرشو به هیچ وجه از دست بده...
از آرزوهای خودش میزد که دختر به آرزوهاش برسه...
تو اوج خستگی پر انرژی بود...که دختر به مردش تکیه کنه...
کوه غمم که میشد...میخندید که دختر نفهمه مردش غصه ها داره...
تموم وجودشو میریخت پشت لبخندش...
که فرشته ش جز رو شونه های اون رو هیچ شونه ای سر نذاره...
که جز دست اون...دست هیچکسی رو نگیره...
که جز لبای اون...بوسه شو به هیچ لبی هدیه نده...
که جز تو بغل اون...بغل هیچکس خوابش نبره...
...
خلاصه پسر زندگی میکرد...محض اینکه فرشته خوشبخت باشه...
...
درخت زندگی فرشته و پسر...
دوتا میوه داده بود...
دوتا میوه که همیشه ی خدا تازه ن...
دوتا بچه که گرمای کلبه ی مقدسه فرشته رو بیشتر کنن...
دوتا بچه که چراغ این کلبه رو روشن تر کنن...
...
زندگیه فرشته و خانواده ش بی نظیر بود...
یه زندگی که خنده هاش طولانی بودو گریه هاش لحظه ای...
یه زندگی که به هیچ وجه غصه قاطیش نمیشد...
یه زندگی که پر از عشقو آرامش بود...
یه زندگی که روشنیش...چشم خیلیارو زد...
...
زندگیشون هرروز قشنگتر میشد...
پسر و فرشته...
هردو جاافتاده تر میشدنو بهتر از پس سختیای زندگی برمیومدن...
هیچ مشکلی نبود که تاب مقاومت جلوی اونارو داشته باشه...
دستاشون تو دست هم بودو با تموم وجود میزدن به دل زندگی...
هرجا که مشکلی جلوشون سبز میشد...
شونه به شونه ی هم...از پسش برمیومدن...
...
پسر به هرچی که آرزوش بود...داشت میرسید...
به آرامش...
به عــــشق...
به زندگــــــــی...
به خوشبخـــــــتی...
و به تموم چیزای دیگه که دوست داشت...
پسر دلش میخاست فرشته رو پابنده خودش بکنه و کرد...
پسر دلش میخاست فرشته رو وابسته تر از هرروزکنه و هرروز...
فرشته وابسته تر میشد...
کم کم پسر...داشت یقین میکرد که فرشته...دیگه جدایی ناپذیره...
داشت باورش میشد که فرشته محال ازش جدا بشه...
داشت باور میکرد...خوشبخت ترین پسر روی زمینه...
داشت باور میکرد...زندگی...یعنی همین...
...
دیگه دختر دلش که میگرفت...
وقت غصه هاش...
میومد بغل پسر...پسره نوازشش میکرد و فرشته...
آروم تو بغل اون خوابش میبرد...
...
دیگه دختر که غمگین بود...
سرشو میذاشت رو شونه ی پسر...
تموم درداشو فراموش میکرد...
...
دیگه دختر که آرامش میخاست...
دست پسرو میگرفتو اینجوری...
تموم غمو نگرانیای دنیا فراموشش میشد...
...
دیگه وقت خستگی...
جز تو بغل پسر خوابش نمیبرد...
...
دیگه دختر هرشبو با پسر میخابید...
هرصبحو با پسر بیدار میشدو اینجوری...
قشنگترین روزاشونو باهم داشتن...
روزایی که واسه هرکس...
داشتنش آرزوئه...
...
روزایی که باهم واسه فرداها نقشه میریختن...
روزایی که از غمو شادی... باهم گذر میکردن...
روزایی که اگه یکیشون نبود...اون یکی دل و دماغ زندگی نداشت...
روزایی که باهم آرزوهاشونو میشمردن...
روزایی که تحمل دوریه یکی...واسه اون یکی محال بود...
روزایی که خیلی شیرین بود...
روزایی که...
...
...

اما همه چی همین نبود...
...
روزای گرم و عاشقونه میگذشتو هرروز...
زندگیه اونا قشنگتر از قبل میشد...
...
لحظه هاشون باهمو...با تموم دنیا عوض نمیکردن...
جونشونم میدادن فقط واسه کنار هم بودن...
زندگیشون گرمتر و گرمتر شد تا این که آخر... اون روز رسید...
...
...
انقدر ستاره ی پرنور زندگیشون درخشید...
که آخر قربانیه زخم چشم مــــــــردم شد...
انقدر خورشید خوشبختیشون تابید...
که چشم شوره سرنوشت...دامن دنیاشونو زد...
انقدر لحظه های قشنگشون به چشم اومد...
که چشم همه ی اونا که نتونستن این خوشی رو ببینن...
آتیش کشید به پهنای آرامششون...
...
انقدر خوشبختیشون پررنگ بود...
چشم حسود سرنوشت...طاقت سکوت نیاورد...
بلندشدو دست سردشو کشید رو کلبه ی گرم فرشته...
همین شد که حریم گرم خونه ی عشق اون دوتا...
کم کم سردتر و سردتر شد...
همین شد که آروم آروم...
لحظه های قشنگ و گرم...
مردن و کابوس تاریک جفتشون...
زنده شد...
...
یکی از راه رسید...
یکی که چشم دیدن این خوشی رو نداشت...
یکی که خواست با دروغ...
دستای گرم فرشته رو از دستای پسر بکشه...
یکی رسید که خواست کلبه ی گرم عشقشونو ویرون کنه...
یکی رسید که خواست عشقو تو قلب فرشته بکشه و اینجوری...
گرمای عشق اونارو تو دلشون سرد کنه...
یکی که دلش خاست صدای این عشقو تو سینه شون خاموش کنه...
یکی که با دروغ...
خاست آرامشو از فرشته و پسر بدزده...
یکی که بالاخره خودشو تو دل فرشته جا کردو کم کم...
پسرو از دل فرشته بیرون کرد...
...
این شد که فرشته...
بدون اینکه مقاومتی کنه...
گول حرفای اون بی خدارو خورد...
گول حرفای اون شیطانه پستو خورد و دیگه...
پسر از چشمای نازش افتاد...
این شد که پسر هرچی هم به پای فرشته افتاد...
دیگه فرشته حرفاشو باور نکرد...
این شد که پسر؛ فرشته رو التماس کرد اما فرشته...
دیگه دلش این عشقو نخاست...
و این شد که فرشته...همسرو بچه های پاکشو...
به باد فراموشی سپرد...
...
فرشته بدون هیچ مقاومتی...
تسلیم باور این دروغ شدو بدون اینکه خودش دلیلشو بدونه...
همسر و بچه هاشو رها کردو رفت که گذر زمان...
آروم آروم کلبه ی مقدس عشقشونو رو سر همسر و بچه هاش..
آوار کنه...
رفتو دلش نسوخت به حال خانواده ش...
که وقتی میرفت...
با اشک...
آب...پشت پاش ریختن...
...
فرشته رفت اما...
هیچکس نفهمید دلیل رفتنش چی بود...؟
رفت اما هیچکس نفهمید چرا...؟
رفت اما هنوز دلیل رفتنش...واسه پسر سئواله...
رفت...بی اینکه خودش بدونه چرا...؟
رفت...بی اینکه خودش بدونه کجا...؟
فرشته رفت از خونه ای که عشق...دیواراش بود...
آرامش سقفش بودو امید زمینش...
خوشبختی چراغش بودو زندگی پلاکش...
رفت از خونه ای که یروز...
هرچهارنفر توش قشنگ ترین روزاشونو داشتن...
فرشته رفتو...دیگه نه فرشته...نه پسر...
هیچکدوم...
رنگ خوشبختی ندیدن...
...
از پسر واسه فرشته یه کابوس موندو از فرشته واسه اون...
کلی خاطراته ریز و درشت...
فرشته رفتو زندگیشو دور از خیال خانواده ی تنهاش...
از نـــــو شروع کرد...
اما پسر موند کنار بچه هاشو هیچوقت خیال فرشته رو...
از سرش بیرون نکرد...
فرشته به خودش فرصت زندگی دوباره دادو پسر...
وفادار به حریم گرم خانواده ش موند...
فرشته رفتو خیال پسرو واسه همیشه از سرش بیرون کرد اما پسر...
فقط با خیال فرشته تونست زنده بمونه...
فرشته رفتو هرکار تونست کرد...که پسر از یادش بره اما پسر...
بچه هاشو با همین خیال واهیه که بزرگ میکنه...
فرشته رفتو پسر موند...
با نگرانیه اینکه فرشته ش این روزا کجاس...؟
فرشته رفتو پسر موند...
با خیال اینکه فرشته ش الان تو بغل کیه...؟
فرشته رفتو پسر موند...
با ترس اینکه دست فرشته ش تو دست کیه...؟
فرشته رفتو پسر موند...
با اضطراب اینکه سر فرشته ش الان رو شونه ی کیه...؟
و فرشته رفتو پسر موند...
با وحشت اینکه کسی جاشو کنار فرشته بگیره...
...
فرشته رفت اما پسر موند...
فرشته رفت که برنگرده اما پسر موند که منتظر شه...
فرشته رفت که هیچوقت یاد پسر نیفته اما پسر موند...
که تا روز برگشتن فرشته....با عشق...زندگی کنه...
فرشته رفت...که برنگــــــــــرده...
اما یه حســــــــی...خاست پسر بمونه...تا فرشته...بـــــــرگـــرده...
فرشته رفت...گفت برنمیگرده اما پسر موند...
تا وقتی که فرشته برگـــــرده...
...
همه گفتن فرشته محال دوباره سراغی از پسر بگیره اما...
پسر یقین داشت فرشته طاقت دوریه اونو بچه هاشو نداره...
همه گفتن انتظار...تلف کردنه عمره اما پسر موند...
چون یقین داشت فرشته... واقعا فرشته س...
همه گفتن فراموش کن کسی رو که فراموشت کرد اما پسر موند...
چون میدونست از ذهن فرشته...هیچوقت فراموش نمیشه...
خلاصه همه گفتن ازش بگذر و پسر موند...
چون مطمئن بود فرشته جای دوری نیست...
بـــــرمیگرده...
...
....
........

آره دخترای من...
همه گفتن فراموش کنم کسی رو که مارو به حال خودمون گذاشت...
اما...
من موندم...
چون مطمئنم فرشته مون دلش خیلی برامون تنگ شده...
...
همه گفتن بگذرم از اونکه از منو شما گذشت...
اما...
من موندم...
چون مطمئنم بالاخره فرشته مون هوای مارو میکنه...
...
همه گفتن بیخیال اون که دلش به حال تنهاییتون نسوخت...
اما...
من موندم...
چون مطمئنم فرشته مونـــم الان تنهاس...
جز ما که کسی رو نداره...
اگه بخاد برگرده...
من نباشم سرشو رو شونه ی کی بذاره...؟
دستاشو به دست کی بسپره...؟
اشکاشو از صورت ماهش کی پاک کنه...؟
کی نوازشش کنه... بخابه...؟
تو بغل کی آرامش بگیره...؟
کی غیر من لباشو ببوسه...؟
کی ...؟
...
خلاصه من موندم...
منتظر فرشته مون...
که بیاد و دوباره کلبه مونو باهم بسازیم...
که بیاد و دوباره منو دختراشو آروم کنه...
من موندم...
شمارو با خاطراته همون فرشته بزرگ کنم...
که یروز...
حتی اگه منو نمیخاد...
شما بتونین برین دوباره پیشش...
که از تنهایی درش بیارین...
که مواظب قلب پاکش باشین...
...
من موندم...
با یه دنیا خیال...
که تموم دار و ندار من از زندگیه...
دار و ندارمن از زندگی ای که زندگیمو ازم گرفت...
...
همه خواستن فراموشش کنمو من فراموش نکردم...
کسی رو که قشنگترین روزامو باهاش داشتم...
همه خواستن از یاد ببرمشو من از یاد نبردم...
اونی رو که باهاش آرامشو احساس کردم...
همه خواستن بی خیالش شمو من بی خیال نشدم...
کسی رو که به من مرد بودن یاد داد...
...
فرشته مون رفت...
چون گوش به حرف مردم داد...
فرشته مون رفت...
چون دروغای اونارو باور کرد...
فرشته مون رفت...
بی اینکه خودش بخاد...
اما من موندم...
...
موندمو محکم جلو حرفای مردم وایسادم...
وایسادم چون دیدم مردم چجوری زندگیمونو چشم زدن...
وایسادم چون فهمیدم حسادت مردم زندگیمونو چه کرد...
وایسادم چون میدونم یروز دوباره...
فرشته مون برمیگــــــرده...
برمیگرده و دوباره زندگی رو باهم میسازیم...
چون میدونم فرشته پشیمون میشه...
وایسادم چون هنوز ردپاهاش...زیر بارون...گم نشده...
وایسادم...چون من هنوز فرشته مو میخام...
چون هنوز فرشته حق ماس...
چون هنوز من مرد فرشته مم...
چون هنوز اون...مادر پاک شماس...
وایسادم چون میدونم دوباره برمیگرده...
میدونم میادو وایسادم که دوباره تو بغل خودم آروم بشه...
وایسادم چون میدونم...
برمیــــــگرده...
...
آره دخترای من...
مادرتون انقدر پاکه...
که زیاد طول نمیکشه...برمیگــــــرده...
رفت...اما انقدر فرشته س...
که طاقت دوریمونو نداره...برمیگـــــــرده...
رفت...حالمونو ندید...
اما دور نیست...روزی که پشیمون میشه...
برمیگــــــــــــرده...
مطمئنم...برمیــــــــــــگرده...
...
پس بیاین فرشته های من...
بیاین آخر قصه مونو...
اینجوری تموم کنیــــــــــــــم...
.............
..........
........
......
....

فرشته رفتو گول حرفای یه بی خدارو خورد...
فرشته بدون اینکه خودش بخاد رفتو پسر تنها موند...
اما پسر جا نزد...
فرشته رفتو پسر باز محکم کنار دختراش موند...
از جون و دل گذاشتو با دخترای کوچیکش آروم زندگی میکردن...
به امید روزی که فرشته شون برگرده...
به امید روزی که فرشته واس همیشه برگرده کنارشون...
...
روزای سرد و سست و سختشون میگذشت...
لحظه های تلخ و تار و تیره شون میگذشت...
ثانیه های خسته و خشک و خالی شون میگذشت...
روزاشون یکی پس از دیگری میگذشت...
تا اینکه وسط یه روز سرد و برفی زمستون...
وقتی هرسه تاشون به تنهایی عادت کرده بودن...
یکی در کلبه شونو زد...
یکی که تا رسید...عطرش تموم خونه رو پر کرد...
یکی که پشته قدماش...زمستون، بهار میشد...
پسر که حسابی این عطر براش آشنا بود...
برق عشق تو چشماش درخشید...
نفسه تازه گرفتو...
دویید سمت در...
درو باز کردو...
آره...
فرشته ش... بـــود...
..
فرشته ش...برگشته بودو دوباره...
گرمای قشنگی کلبه رو پر کرد...
پسر فرشته شو به آغوش کشیدو فرشته که از پشیمونی...
خــــــیس اشک بود...
محکم پسرو بغل کرد...
دوباره خنده رو لب دخترای ماهشون برگشتو...
انگار خوشبختی دوباره سایه شو رو کلبه ی عشقشون پهن کرد...
دختر برگشته بود که برای همیشه...کنار خانواده ش بمونه...
برگشت...چون فهمید هیچکس اندازه خانواده ش بهش نیاز نداره...
برگشت...چون فهمید هرجا بره یه جای خالی تو قلب کلبه داره...
برگشت...چون فهمید هیچکس انقدر بی حدو مرز عاشقش نیست...
...
دختر برگشت...چون فهمید یه خانواده داره...که واسه داشتنش جونشونم میدن...
...
فرشته برگشتو اینبار...
هرچهارتاشون تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردن...
اینبار فرشته ی پاکشون...تو یه روز زمستونی...
تو اوج نیازشون برگشتو تا آخر عمر خوشبختی به زندگیشون برگشت...
...

آره...
آخر قصه این شدو...
قصه ی ما به سر رسید...کلاغه به خونه ش نرسید...
...
......
...........
......
...
خب دیگه دخترای من...
قصـــــه همـــــــین بـــود...
چیزی به زمستــــــــون نمونده...
بهتره ماام منتظر بمونیم...بلکه فرشته مون...
تو یه روز زمستونی...تو اوج نیازمون...
بیادو واسه همیشه کنارمون بمونه...
...
آخه من از الان دارم عطرشو حس میکنم...
آره...
انگار تو راهه...
انگار چیزی به اون روز نمونده...
انگار همین دور و براس...
آره...
انگار نـــــــزدیکه...
...
......
..........
..................
...........................
..................................

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

...
فقط خدا ازت میخام...دست توی دستاش بذارم
جز آرزوی دیدنش...هیچ آرزویی ندارم...

بازم میگم دوستت دارم...کاش عشقمون جون بگیره
برگرد بیا به کلبه مون...تا سر و سامون بگیره...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منمو یه تابلوی ورود ممنوع...
جلو خونه ای که یه زمان خونه ی من بود...
منمو یه تابلوی ورود ممنوع...
جلوی قلبی که یه زمان، قبله ی من بود و حالا فقط...
از اون همه عشق و محبت...
منمو چشمای خیسی که قطره قطره...
میچکه رو تابلوی کنار قلبم... که روش نوشته...
ورود ممـــنوع...
...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی دوستای گلم که تا آخر مطلب همراهم بودین...
امیدوارم از پست راضی بوده باشین...
اگرچه راضی یا ناراضی این قصه حقیقت شبای تاریکه منو فرشته هامه...
...
گه گداری دلنوشته هایی مینویسم...
فقط برای خودم...
حرفای خودم...به خدای خودم...
و به بی وفای خودم...
این دلنوشته ها عاری از ادبیاته احساسیه وبه...
و یجورایی خیلی محاوره است...
...
ابتدا قصد نداشتم از این دلنوشته ها تو وب استفاده کنم...
اما به مرورزمان نظرم عوض شد...
...
فقط یه پیچیدگیه خاصی تو این راه می مونه...
اونم فقط محض اینکه دوستایی که میخان دلنوشته رو بخونن...
بیشتر درباره من و سرگذشتم اطلاعات بدست بیارن...
...
چون رضایت قلبی کاملی به این کار نداشتم...
تصمیم گرفتم این سبک دلنوشته های خاص رو...
رمزدار آپ کنم...
تا فقط دوستانی که انگیزه کامل از خوندن وب دارن...
دنبال رمز بگردن و به پست دلنوشته برسن...
نه هرکس...
...
رمز پست جای دوری نیست...
هربار یکی از لغاته مرتبط به زندگیه منو بی وفاس...که میتونه هر کلمه ای باشه...
...

ایندفعه رمز پست رو خیلی آسون... با موضوع -اسم یکی از وبلاگای بی وفای من- انتخاب کردم...
...
صددرصد کسانی که اطلاعات کافی درباره من و بی وفای من دارن...
این اسم رو خوب میشناسن...
...
فقط دوستای گل برای اسک موردنظرتون از فاصله استفاده نکنید...یعنی مثلا Kolbeye  moghadas  رو  به این شکل بنویسید: Kolbeyemoghadas
...
...
لحظات خوب و مملو از آرامش براتون آرزو میکنم...
به امید آرامش تموم دلای شکسته...
و به امید همون روز زمستونی...که قراره بی وفاهای تموم دل شکسته ها به کلبه برگردن...
با آرزوی موفقیت...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
دوست گلم...این مطلب رمز نیاز داره...پیداش کن

ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:logaft,LOGAFT,HATE,hate,susu,LOVE,kolbeyemoghadas,غمگین,عشق,عاشقانه,لگافت,کلبه ی مقدس,,ساعت 11:34 توسط Logaft| |

وقتی تو برگـــــردی...




وقتی تو برگردی...
...
عوض میشم...
میشم اونکه تو بخای...
میشم هرچی تو بگی...
میشم یکی که هیچوقت ازم خسته نشی...
یکی که عاشقش بشی...
یکی که نشه دوریشو تحمل کنی...
یکی که جداییت ازش محال بشه...
میشم یه مرد ایده آل...
...
وقتی تو برگردی...
...
دوباره  از نو شروع میکنیم...
از صفر...
دوباره مثل قدیم...
پر از عشق و آرامــــش...
مثل همون روزا که میگفتی بدون من...زندگی تلخه...
مثه همون روزا که میگفتی من نیازتم...
میگفتی من مردتم...
میگفتی هیچکس جامو نمیگیره...
درست مثل همون روزا...
که هنوز نرفته بودی...
...
وقتی تو برگردی...
...
دوباره آرامش به خونه برمیگرده...
دیگه دلم بهونه نمیگیره...
دیگه چشمام خیس نمیشه...
دیگه دستام نمیلرزه...
دیگه خیالاتی نمیشم...
بغض نمیکنم...
گوشه گیر نمیشم...
دیگه بچه هام حضورتو التماس نمیکنن...
دیگه بچه هام مادرشونو ازم طلب نیمکنن..
دیگه هیچوقت تنها نمیشم...
حتی دیگه هیچوقت غمگین نمیشم...
دیگه وقتی میخام به بچه هام یاد بدم بگن...مامان...
لازم نیست عکساتو نشونشون بدم...
لازم نیست بغض کنمو با لخند عکستو نشون بدم...
دیگه لازم نیست از قشنگیای مامانشون قصه بگم...
خودت هستی...خودتو میبینن...
دیگه لازم نیست با خاطراتت بزرگشون کنم...
توام هستی...
محکم کنارمی و دیگه هیچوقت تنها نیستم...
دیگه سر میز شام...
یه جای خالی واسه تو نمیذاریم...
دیگه واسه فراموش نشدنه عطرت...
به خونه عطر نمیزنم...
دیگه تو هستی...خونه م عطرتو داره...
تنم عطرتو داره...دلم عطرتو داره...
تموم دنیام غرق آرامشه...
...
وقتی تو برگردی...
...
هیچوقت رو حرفت حرف نمیزنم...
عذابمم بدی...میخندم...
دلمم بگیره...باز...میخندم...
نمیذارم اشکامو ببینی...
دستاتو هیچوقت رها نمیکنم...
خواسته هاتو هیچوقت رد نمیکنم...
هرشب قبل خواب میبوسمت...
بهم بی مهری هم کنی هیچی نمیگم...
حتی جونمم بخای...حرفی نمیزنم...
گناهم بکنی...
گناهتو گردن میگیرم...
جای تو میسوزم...جای تو میمیرم...جای تو جون میدم...
دستامم که پس بزنی دستاتو میبوسم...
خوابو هم از چشام بگیری...به عشق دیدنت نمیخابم...
حتی اگه بیای و دوباره بگی...
از اول دوسم نداشتی...
دیگه تند نمیشم...
میخندمو نشنیده میگیرم...
باهات میسازم...حتی اگه از ریشه بسوزم...
...
وقتی تو برگردی...
...
تنها تو خیابون قدم نمیزنم...
سراغتو که ازم بگیرن بی جواب نمی مونم...
حالتو که ازم بپرسن بغض نمیکنم...
تو ماشین که میشنم با توئه خیالی حرف نمیزنم...
عکستو نمیذارم بغل دستم که خودمو گول بزنم...
تورو که تصور کنم به روزای قشنگمون حسودیم نمیشه...
تنها مهمونی نمیرم...
تنها مهمونی نمیگیرم...
تنها تولد نمیگیرم...
تنها برا تولدت هدیه نمیگیرم...
تنها برا بچه هام جشن نمیگیرم...
شبو تنها نمیخابم...
صبحو به جای آهنگه صدات...با صدای ساعت بیدار نمیشم...
روزامو با یه مشت خیال شب نمیکنم...
شبامو با یه مشت خواب و رویا روز نمیکنم...
شبا وقت خواب...به قاب عکست عطرتو نمیزنم...بغلش کنم که جای خالیت پر شه...
روزا وقتی برمیگردم خونه... به توئه خیالی...گرم سلام نمیکنم...
پشته نمازم...وقتی سر از سجده برمیدارم چشام خیس اشک نمیشه...
و هیچوقت...
با عکسای قشنگت...درددل نمیکنم...
...
وقتی تو برگردی...
...
آرزوهامو خاموش میکنم...
تموم زندگیمو زندگی میکنم...
تا تو به آرزوهات برسی...
منو فراموش میکنم...
به تو دل میبندم...
یادم میره کی بودمو کی هستم...
یادم می مونه تا زنده م تورو خوشبخت کنم...
دوباره بهت وابسته میشم...
اما اینبار انقدر زیاد که با نبودنت بمیرم...
انقدر که اگه یه لحظه نباشی...
رگ زندگیم خشک شه...
بپوسم...بمیرم...بپاشم...
...
وقتی تو برگردی...
...
میریم یه جا که دست دنیا بهمون نرسه...
یه جا که هیچکس نفهمه کجاس...
یه جا که حتی سرنوشت پیدامون نکنه...
میریم یه جا که هیچکس نتونه تورو ازم بگیره...
هیچکس تورو ازم ندزده...
یه جا که هیچکس با دروغ...
دستای گرمتو از دستم نکشه...
یه جا که هیشکی نتونه خانوممو از من بگیره...
یه جا که هیچوقت مادر بچه هام ولشون نکنه...
یه جا...درست مثه همونجا که صدبار تو رویا رفتیمو برگشتیم...
یه جا نزدیک دریا...
یه جا که دریا...تموم غصه هارو از زندگیمون بشوره...ببره...
یه جا...که تو هیچوقت...از زندگی با من خسته نشی...
یه جا که حتی اگه منو ول میکنی...بچه هاتو نگه داری...
یه جا که یادت نره اونایی رو که فقط به عشق تو زنده بودن...
میریم یه جا که خیالم راحت باشه...
تو تا ابد مال خودمی...
یه جا که بدونم هیچوقت نمیتونی از کنارم بری...
که بدونم هیچوقت نمیخای از کنارم بری...
که بدونم همیشه در کنارمی...
میریم یه جا که سرنوشت دستش بهمون نرسه...
یه جا که خودمو خودتو بچه ها...
تا آخر عمر...
خوشبخت کنار هم باشیم...
بدون یه قطره غم...
...
وقتی تو برگردی...
...
همه چی عوض میشه...
همه چی میشه همونکه تو بخای...
همه چی میشه مال تو...
مال تویی که صاحب زندگیه منی...
تویی که زندگیمو ساختی...
تو که هرچی دارم از توئه...
تویی که منو مرد کردی...
تویی که دنیامو از تو دارم...
تویی که منو مرد کردی...اما نخاستی مردت باشم...
تویی که خیلی عزیزی...
تویی که حتی توخیال...برام پره آرامشی...
تویی که دنیام بودی و دنیامو ازم گرفتی...
همه چی مال تو میشه...
حتی جونم...حتی نفسام...
حتی زندگیم...
...
وقتی تو برگردی...
...
اینبار عاشقت میکنم...
اینبار وابسته ت میکنم...
انقد به دلت میشینم...
که نتونی ولم کنی...
انقد برات عزیز میشم...
که نتونی ازم بگذری...
ایندفعه دیگه نمیذارم ازم خسته شی...
نمیذارم ازم زده شی...
نمیذارم ساده دل بکنی...
اینبار عاشقت میکنم...
اینبار مهربونت میکنم...
اینبار به دلت میشینم...
حتی به زور...
اما میشینم تو قلبت...
انقد برات عزیز میشم که نتونی ازم بگذری...
اینبار از نفس بهت نزدیکتر میشم...
ایندفعه وابسته ت میکنم...
به خودم...به خودم که مثل نفس بهت نیاز دارم...
به بچه هات...
که خاطرت داره روز به روز تو دلشون کمرنگتر میشه...
اینبار میتونم...
میتونم عاشقت کنم...
انقد نیازت میشم...
که یه روزم بدونه من نشه سر کنی...
که اگه یه روز بی من موندی گوشه گیر شی...
حس کنی تنهایی...
حس کنی هیچکس نیست...
حس کنی...

...
......

.........
......
...
بیــــــا...
بیا برگـــــــرد...
برگرد و ببین که با برگشتنت...
دنیامو به پات میریزم...
بیــــــا...
بیا پیش خانواده ت...
همونا که هرشبو به عشق رسیدنه به تو سر میکنن...
پیش اونا که هرصبحو به عشق داشتنه تو میگذرونن...
بیـــــــــا...
بیا که خیلی خسته م...
بیا که دوباره ازت آرامــــش بگیرم...
بیا و دوباره مثل قدیم...
به دلم بشین...عاشقم کن...
بذار دوباره عشق بگیرم...
بذار از خنده ها و گریه ها لذت ببرم...
بیـــــا و مثل قدیم...
بشین تو بغلم...
دستاتو دور گردنم بنداز و سرتو رو سینه م بذار...
منم دست میکنم لای موهای لطیفتو نوازشت میکنم...
بیا و دوباره گذشته رو تکرار کن...
بیا و دوباره از نو شروع کن...
با من...کنار من...شونه به شونه ی من...
کنار منی که جونمم بخای...میــــــدم...
بیــــــــــا که دیگه طاقت التماس بچه هامو ندارم...
بیا که زیر این همه غصه...
خــــرد شدم...
بیا که دارم فرو میپاشم...
بیا...
بیا و ببین عوض میشم...
بیا و ببین هرچی تو بخای میشم...
بیا...
بیا که کم کم داره دیر میشه...
بیا...
بیا تا دیر نشده...
بیا...

...
......
............
......
...
وقتی تو برگردی...
...
شاید دیگه دیر شده باشه...
شاید من نباشم...
شاید منم رفته باشم...
تو رفتی پی خوشبختیتو منم شاید...
رو به آینده...
رفــتم...
...
وقتی تو برگردی...
...
شاید دیگه دیر شده باشه...
شاید دیگه من نباشم...
شاید از من فقط...
همین چنتا نامه بمونه...
همین چنتا نامه که خودم...
با اشک شستمش...
...
تو که برگردی...
شاید دیگه این خونه...
از همینم که هست...
تنهاتر شده باشه...
شاید این بچه ها دیگه جفتمونو التماس کنن...
هم تویی رو که نشنیده میگیریشون...
هم منی رو که غیر از اونا نمیشنوم...
شاید اون روز...
دیگه جای منم تو این خونه خالی باشه...
شاید دیگه جای منم...
حیف....
...
...
...
اما...
...
لااقل دلم آرومه...
دلم خوشه به اینکه منم مثل توام...
به اینکه تو رفتی و منم میرم...
مهم نیست کجا...
مهم نیست چرا...
مهم اینه منم میتونم شبیه تو باشم...
مهم تفاهمه...
چه خوبه که منم مثل تو میشم...
چه خوبه که منم میرم...
گرچه...
تو سمت خوشبختیت و من...
شاید یه جا...نه چندان دور...
...
آره...
...
نه چندان دور...
...
شاید اون روز...
منم رفته باشم...
رفته باشم اونجا که هیچوقت ازت غافل نشم...
اونجا که از چشمای غریب نوازت دور بمونم اما...
از گرمای نفسات نه...
اونجا که هرلحظه تو قاب چشمام بیفتی و اونجا که هیچوقت به چشمت نیام...
اونجا که دیگه هیچوقت از حضورم خسته نشی...
اونجا که دیگه هیچوقت از با من بودن زده نشی...
اونجا که دلت برام تنگ شه...
اونجا که شاید شب جمعه ها...
دوباره چشمام به چشمات بیفته...
...
اونجا که وقتی تو به تنهایی من میخندی...
من به خوشحالیه تو لبخند بزنمو آروم...
برای خدا زمزمه کنم...

...
بیشتر مواظب باش...
...
.....
..........

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عشــــــق...
مرضی بدون درمان...مسری و کشنده نیست...
این باور اشتباه...
پرداخته ی ذهن ناسپاس ماست...
عشـــــق...
درمان درد های طولانی...تسکین زخم های کشنده و تکرار لبخندهای کمیاب است...
...
این جداییــــــست...
که مرضی بی درمان...مسری و مرگبار است...
مرضی که این روزها...
با لباس عشق...
به یکدیگر تزریق میکنیم...
...
این روزها...با جدایی...خود را به عشق معتاد میکنیم...
...
پس هرگز یادمان نرود...
...
اعتیاد جرم نیست...بیماریست...
...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی که تا آخر پست همراهم بودین...
از دوستایی گلی که دلنوشته هاشونو فرستادن تا اینجا آپ کنم خیلی تشکر میکنم...
لازمه بگم کلبه کار رسمی خودشو از پست ده به بعد شروع میکنه...
فعلا فقط آپ میکنیم تا تموم دوستای گل قدیم و جدید دور هم جمع بشیم...
و از پست ده تازه کلبه کار رسمیشو شروع میکنه...
چنتا سورپرایزه فوق العاده و خاطره انگیز واسه تموم دلای شکسته دارم که بعداز پست ده تقدیم دوستای گلم میکنم...
از دوستای عزیزی هم که درددلاشونو ضبط کردنو برام فرستادن خیلی خیلی تشکر میکنم...
وقتی این حمایتو از سمته شما دوستای عزیز میبینم انرژیم واسه ادامه راه دوبرابر میشه...
اخبار باشگاه هم بزودی از همین وب اعلام میکنم...
با آرزوی آرامش واسه تموم دلای پاک...
و با آرزوی لحظه های خوش واسه تموم دلای شکسته...
دوستتون دارم دوستای گلم...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
LOGAFT
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,عاشقانه,غمگین,SUSU,کلبه مقدس,ساعت 16:22 توسط Logaft| |

اگرچه خیالی



چترمو میبندم...
...
بارون میکوبه رو شونه های سستمو انگار...
دیگه رمق ایستادن ندارم...
...
تموم خاطراتم اشک میشه، میشینه رو صورتمو بارون...
بی اینکه بدونه داره خاطرات منو پاک میکنه...
گونه هامو میشوره...
...
چشمامو میبندم...نفسی رو که پشت بغضم حبس شده رها میکنمو به هرسختی...
قدم هامو تو مسیری که مقصدش مشخص نیست...میکوبم...
...
بارون پیرهنمو خیس آب کرده و من فقط...
حواسم به لحظه هاییه که تنها امید تکرارشون، تو خوابه...
به لحظه هایی که از چشمام میباره و بارون...
بهش مهلت زندگی نمیده...
...
هر خاطره که از برابرم رد میشه...
قلبم محکم تر به سینه م میزنه...
قدم هامو محکم تر برمیدارمو برای پنهون کردن لرزش دستام...
دستامو محکم تر مشت میکنم...
آره...
دستام میلرزه و انگار اونم...
از این تنهایی مبهم میترسه...
...
همین خیابون خلوت...
یه روز فرش قرمزی بود، زیر پاهام...
درست همونروز که دستاشو گرفته بودمو به شونه هام تکیه داده بود...
عطرش رو لباسم مینشست و منم مثه یه مرد...
سینه مو سپر میکردم...شونه هامو صاف میکردمو دلم میخاست همیشه رو من...یه مرد محکم حساب کنه...
بارون میزد...
بارونیمو درمیاوردم مینداختم رو شونه هاش که گلم سردش نشه...
خودمم هرچقدر سردم میشد...به روی خودم نمیاوردم تا حس کنه مردش...همیشه گرمه...
...
حیف...
حیف، حالا که دارم دوباره از این خیابون میگذرم...
خیلی سردمه...
بارون میکوبه رو تنمو کسی نیست که بارونیمو تنش کنم...
نه سینه م سپره و نه شونه هام صاف...
اتفاقا تحمل وزنشونم برام خیلی مشکل شده...
حیف...حیف دیگه کسی نیست که بخام بهش ثابت کنم مردم...
که بخام بهش نشون بدم یه مرد محکمم...
که از سرما یخم که بزنم...اما لبخند گرمم از لبام پاک نشه...
حیف...حیف دیگه دلیلی واسه مرد بودن نیست...
دیگه دلیلی واسه محکم بودن نیست...
...
قدم میزنم...
...
درست روبروم...
در خونه ایه که مدتها توش، کنارم زندگی کرد...
خونه ای که توش پره خاطرات پاک و قشنگه...
خونه ای که توش...هم خنده ها قشنگ بود و هم گریه ها...
خونه ای که توش...چه روزا که باهم جنگیدیمو چه روزا که باهم خندیدیم...
خونه ای که توش...هرشب کنار هم خوابیدیم...
خونه ای که توش...وقتی بچه هام مامانشونو صدا میزدن...شنیدن جواب گرون نبود...
خونه ای که توش...هرچی هم که بود، اما از عشق، کم نمیشد...
خونه ای که هنوز...پر از عطر اون بی وفاس...
همون خونه که هنوز هرگوشه ش برام یه دنیا خاطره س...
همونجا که..
...
از در رد میشم...
راه پله رو میرم بالا و یادم میاد شبی رو که بینمون دعوا بود..
از خونه زد بیرونو من از همین راه پله ها بود که دنبالش رفتم...
از همین راه پله ها بود که پله هارو سه تا یکی میپریدم تا زودتر بهش برسم...برش گردونم...

میرم داخل خونه و...
...
...
...
تازه میفهمم اونکه باید باشه و نیست...
کی بود...
تازه میفهمم جای اون بی وفا چقدر خالیه...
تازه میفهمم این خونه بدون اون، چقدر سوت و کوره...
و تازه میفهمم حضورش، چقدر رو حال من موثره...
...
بغضی که کم کم داشت آب میشد...
دوباره جون میگیره...
گونه ای که تازه داشت خشک میشد...
دوباره خیس میشه و انگار...
این خونه محکوم به تنهاییه...
درست مثل من...
...
یروزی همینجا که من وایسادم...
صدای خنده و شادیامون تو اتاق میپیچید...
یروزی همینجا که من وایسادم...
صدای دعواهامونم بلند میشد...
یروزی همینجا که من وایسادم...
واسه اولین بار بود که همخونه میشدیم...
یروزی همینجا...درست تو همین خونه...
واسه بار اول...بدون دغدغه...
بغلش کردمو بوسیدمش...
و یروزی درست همینجا...احساس کردم تا آخر عمر خوشبختم...
...
اون یه روز گذشت...
اونکه تموم زندگیم بودم گذشت...
حتی لحظه های آرامشمم گذشت...
و حتی خاطراتمونم از من گذشت...
اون همه خوشبختی گذشتو برای من فقط...
حسرت تکرار گذشته موند...
گذشته ای که حتی خاطراتشم شیرینه...
تموم دلخوشیم گذشتو برای من...
فقط حسادت موند، به خودم که یروز...خوشبخت بودم...
اون یروز گذشتو واسه من...
موند یه زندگیه خیالی، که تک دلیل لبخند این روزامه...
...
این زندگیه خیالی...خیلی مقدسه...
این زندگی خیالی...خیلی قشنگه...
...
تو این زندگیه خیالی...هیچکس بی وفا نمیشه...
تو این زندگی خیالی...هیچکس چشم انتظار نمیشه...
تو این زندگی خیالی...هیچوقت گناه نیست...
تو این زندگیه خیالی...هیچکس گناهکار نیست...
تو این زندگی خیالی...همه با هم مهربونن...
تو این زندگی خیالی...هیچکس از اون یکی دور نیست...
و تو این زندگی خیالی...من هنوز دوتا دخترامو دارم...
...
این زندگی قشنگه...
چون هروقت دلم بگیره با دخترای نازم درددل میکنم...
این زندگی قشنگه...
چون هروقت دلم بگیره...اون بی وفا رو بغل میکنم...
این زندگی خیالی قشنگه...
چون فاصله مبنای دور بودن نیست...
این زندگی خیالی قشنگه...
چون دخترام به مادرشون وابسته ن...
این زندگی خیالی قشنگه چون هرشب...باید عکس اون فرشته ی بی وفارو به بچه هاش نشون بدم...
این زندگی خیالی قشنگه چون باید هرشب با عکس اون بی وفا بخابیم...
این زندگی خیالی قشنگه چون دخترام به این عکس خشک و خالی م قانعن...
این زندگی خیالی قشنگه...
چون همیشه توش امیدی واسه برگشت اون بی وفا هست...
قشنگه چون هرشب به دروغ...
به دخترام میگم...مامانتونم بالاخره برمیگرده...
قشنگه چون اونام باور دارن مامانشون یروز برمیگرده...
و قشنگه چون داره باورم میشه...بی وفا یروز برمیگرده...
...
تو زندگی خیالی...
هیچ خطری خانواده مو تهدید نمیکنه...
حتی نگران آینده ی بچه هامم نمیشم...
آخه همیشه خودتی که داری زندگی رو خدایی میکنی...
همیشه تویی که سرنوشت این زندگی خیالی رو میسازی...
با این زندگی مقدس...
از گناهامم کم میشه...
چون همیشه خودمو مرد یه خانواده ی گرم میدونمو خب...
 نباید هیچوقت گناه کنم...
با این زندگی خیالی...
هرشب کنار دخترام میخابم...
هرشب تو اوج خستگی اما باز واسه بچه های خیالیم قصه میگم که بخابن...
هرشب عکس مامانشونو میذارم پیشمونومیگم که اونم الان به عشق ما میخابه...
در حالی که خودم میدونم...یکی هست...که جای خالیمو خوب پیشش پر میکنه...
همونکه با دروغ...دستای پاکشو از دست من هیچی، از دست بچه هاش کشید...
هرشب بهشون میگم مامانتون میاد...دوباره باهم میبریمتون بیرون...میریم میگردیم...میریم خرید...میرم هزارجای دنیا رو با هم میچرخیم...
در حالی که خوب میدونم اون بی وفا...
حتی دیگه یاد منو بچه های کوچیکشم نمیفته...
اما تو زندگیه خیالی...
حتی وقتی اینو خوب میدونم...
راحت به زبونش میارم...
...
تو این زندگیه خیالی...
به خودم اجازه نمیدم با کسی باشم...
چرا...؟
چون من خودم کسی رو دارم...
کسی که فقط مدتی نیست...اما شاید برگرده...
اگه برگرده و من جاشو پر کرده باشم...
حتما ازم زده میشه...
پس تو این زندگی خیالی...برا خودم چارچوب دارم...
برا خودم قانون دارم...
قانون اول...بچه ها...
قانون دوم...خوشبختی...
قانون سوم...آرامش...
قانون چهارم...وفاداری...
قانون پنجم...توهم...
و قانون ششم...عشـــــــق...
...
این زندگیه خیالی...
به من یاد داده به هیچکس جز بچه هام دل نبندم...
بهم یاد داده نذارم بچه هام تنها بمونن...
بهم یاد داده پدر باشم...یه پدر...که هیچجا مثلش پیدا نشه...
این زندگی به من یاد داده وقتی بچه هام بوسم میکنن...خستگی از تنم در بره...
این زندگی بهم یاد داده وقتی بچه هامو میبوسم...حس آرامـــــــش کنم...
بهم یاد داده مرد باشم...بهم یاد داده پدر باشم...
بهم یاد داده انسان باشم...
...
این زندگی خیالی...
بهم آرامش میده...
چون...
لااقل تو خیال اون بی وفا هنوز محکم تو بغلمه...
لااقل تو خیال...من هنوز یه خانواده دارم...
لااقل تو خیال...هیچکس نمیتونه دستاشو از من بگیره...
و لااقل تو خیال...از ته دل دوسم داره...
...
زندگیه من رفتو ازش برام...
یه زندگی خیالی موند...
یه زندگی که توش غم معنا نداره...
تهه تهش دلتنگیه...
...
دلتنگی...؟
...
آره...
دلتنگی...
...
دلتنگش میشم وقتی تو خیال میاد تو آغوشم...
دلتنگش میشم وقتی تو خیال، میگه دوسم داره...
دلتنگش میشم وقتی تو خیال، میبوستم...
...
دلتنگش میشم وقتی تو خیال، شبو کنار ما میخابه...
وقتی تو خیال، صبحا من بیدارش میکنم...
وقتی تو خیال، باهم میریم گردش...
وقتی تو خیال، بچه هاشو بغل میکنه...مادر میشه...
وقتی تو خیال، با لخند گرمش، هنـــــوز...به چشمای خیسم نگاه میکنه...
و وقتی تو خیال...با چشمای نازش، بهم آرامش میده...
همه و همه منو برای حضور واقعیش دلتنگ میکنه...
...
زندگی خیالی قشنگه...وقتی خودت واقعی بازیش میکنی...
که بچه های خیالیمو، واقعا میبرم پارک...
که واقعا با عکس بی وفا؛ بچه هامو میبوسم...
که وقتی از بچه های خیالیم دورم، واقعا دلم تنگ میشه...
که وقتی بچه های خیالی میخندن،واقعا پر از انرژی میشم...
که وقتی بچه های خیالی مریض میشن، واقعا نگران میشم...
که واقعا صدای زندگی خیالی رو میشنوم...
که واقعا با این توهم و خیال خوشبختم...
که گه گداری حتی خودم به این نمایشه درام، میخندم...
میخندمو با اینکه اشک تو چشمام میرقصه...
رو به خدای تک ضرب های لحظه هام میکنمو با خنده ای که خیس اشکه...
میگم...میبینی...؟
میبینی خودت بازیگرم کردی...؟
میبینی نمایش منو...؟
خوشت میاد...؟
قشنگه...؟
...
حالا بخند...
بخند به حال منی که زندگیمو هم که گرفتی...
باز با خیالش خوشبختم...
...
اینارو میگمو خودم به حال خودم میخندم...
...
به حال خودم که مدتهاس...
دارم هرروز واسه لمس خوشبختی...نمایش بازی میکنم...
یه نمایش با کلی بازیگر...
منو تموم فکر و خیالام...
منو همون آرزوهایی که داشتمو حالا همه شون مردن...
نمایش بازی میکنم با تموم آرزوهایی که اون بی وفا رفتو حسرت رسیدن بهشو به دل شکسته م گذاشت...
نمایش بازی میکنم با تموم آرزوها...
...
...
راضی م...
تموم زندگیمو از دست دادمو حالا به همین خیال راضی م...
تموم دار وندارم بود...
رفتو من حالا به همین خیال ساده م راضی م...
همه دلخوشیامو ازم گرفتو...
ای کاش این خیال برام بمونه...من به همینم راضی م...
جواب مهربونیمو نداد و باز به همین خیال...راضی م...
درسته فقط خیاله اما...
من به همین خیالم راضی م...
...
راضی م وقتی تنها راه آرامش...خیاله...
...
قشنگ بود اگه اونم بود...
اگه واقعا هنوز تو بغلم بود...
اگه واقعا هنوز کنارم بود...
واقعا منو میبوسید...
واقعا کنارم میخابید...
واقعا با ما بود...
اما خب...خیالشم بد نیست...دوست دارم...
حتی این خیالو دوست دارم...
وقتی میبینم جز این خیال...هیچکسو ندارم...
هیچکــــــــس...
ناخاسته حس میکنم این خیالو دوس دارم...
...
...
من از این زندگی...
به همین خیال قانعم...
به خیالی که توش...
من هستم...
هستی هست...خاطره هست...
بی وفا هست...
عشق هست...
امیــد هست...
همه چی هست...
...

مگه من غیر از این چی میخام...؟
چی بهتر از این که همه...
عاشقونه کنار همیم...
همیشه و همه جا...دست تو دست هم...
..........................
............
.......
....
اگرچه خیالی...
....
.......
............
..........................

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بدون هیشکی به غیره تو به قلب من نمیشینه
                             دیگه هرگز کسی مارو کنار هم نمیبینه

صدای خنده های ما توی خونه نمیپیچه
                           خدای سهم من از اون، همه عشقم، چرا هیچه؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودید...
ادامه مطلب با ترانه ای از امپراطور احساس ایران...
با آرزوی موفقیت...
به امید پست های بهتر آینده...
وبه امید آرامش تموم دلای شکسته...
در پناه خدای تک ضربهای لحظه هام...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Logaft
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:LOGAFT,logaft,HATE,hate,SUSU,susu,عشق,غمگین,کلبه مقدس,ساعت 16:33 توسط Logaft| |

دلت که میگیره




هروقت دلت میگرفت...
شونه های من بود...
سرتو میذاشتی رو شونه هامو...
منم...
دستای گرممو رو صورت ماهت میکشیدمو...
به همین سادگی...
غصه هات فراموشت میشد...
...
دلت که میگرفت...
دستاتو محکم تو دستام میگرفتم...
فشارش میدادمو آروم...
بوسشون میکردم...
توام گرم این آرامش...
صورتتم مثل لبات...سرخ میشدو...
همینقدر آسون...
یادت میرفت...
دلیل غصه هاتو...
...
دلت که میگرفت...
میومدی میشستی تو بغل خودم...
بهم تکیه میدادیو...
منم آروم آروم...
موهای لطیفتو نوازش میکردم...
چشماتو میبستی و با لبخند...
سرتو رو سینه م میذاشتی...
منم نوازشت میکردمو مثل همیشه...
آرومو آهسته...
تو آغوشم خوابت میبرد...
...
دلت که میگرفت...
گاهی...
تند میشدی...
عصبانی میشدی...
باهام بحث و جدل میکردی...
منم لبخند از لبام پاک نمیشد...
حتی بهمم که برمیخورد...
چیزی نمیگفتم...
میذاشتم حرفات تموم شه و آخرش...
میکشیدمت تو آغوشم...
گناهکار یا بی گناه...
آروم دم گوش ت زمزمه میکردم...
ببخشید...
توام که دلت مثل آسمون بزرگه...
آروم آروم یخت باز میشدو منو میبخشیدی...
میبوسیدمتو انگار دوباره این زندگی قشنگ میشد...
آره...
بازم زندگیمون قشنگ میشدو تو باز فراموشت میشد...
چرا و از چی دلت گرفته...
...
دلت که میگرفت...
گاهی بغض میکردی...
فشار غصه ها رو تو بود...اما من حسش میکردم...
تحمل نمیکردم...
میشستم کنارتو دستمو دور کمرت حلقه میکردم...
سرتو میذاشتم رو شونه مو انقدر اصرار میکردم...
تا دلیل غصه هاتو بهم بگی...
توام بغضت میشکستو اشکات رو پیرهنم میغلتید...
وای که چقدر جای اشکات رو پیرهنم دیدنی بود...
گونه های خیستو میبوسیدمو با اینکه خودم غرق غم میشدم...
اما نمیذاشتم خنده از لبام بره...
فشارت میدادمو با خنده تموم خاطره های قشنگمونو یادت میاوردم...
توام کم کم راه میفتادی و خودت از خاطره ها برام تعریف میکردی...
اونموقع بود که غصه های تو فراموشت میشدو من تازه دلم میگرفت...
اما میدونی چیه...؟
من مردت بودم...
نباید غصه هامو به روم میاوردم...
پس منم به روم نمیاوردمو با خنده به عشق خوشیه تو...
کنارت می موندم...
کم کم یادت میرفت که اصن واسه چی ما کنار همیم...
انگار نه انگار که غصه ای داشتی...
غرق آرامش خودتو به من نزدیک تر میکردی...
درست غرق آرامش...
...
دلت که میگرفت...
من بودم که آرومت کنم...
من بودم که سر رو شونه هام بذاری...
من بودم که بهم تکیه بدی و آروم شی...
من بودم که بیای بغلمو دلگرم حضورم باشی...
من بودم که بیای کنارمو حس آرامش کنی...
من بودم که با خودم بجنگیو پیش خودم آروم شی...
و من بودم که اشکاتو فقط به پیرهن خودم هدیه بدی...

اما خب من که دلم میگرفت...
...
........
..............
........
...
من که دلم میگرفت...
میرفتم یه جا که تو نباشی...
یه جا که منو نبینی...
یه جا که پیدام نکنی...
که اشکامو نبینی...
مبادا فکر کنی مردت یذره هم غصه داره...
که خیالت راحت باشه مردتو هیچ چیز نمیتونه بشکنه...
که بدونی مردت...انقدر قوی و محکمه،که به این سادگیا خم به ابرو نمیاره...
...
دلم که میگرفت...
میرفتم گوشه اتاق...
میشستم دم کمد لباسا و نشون میدادم که دارم لباسامو مرتب میکنم...
بعدشم همه ی اون لباسارو میذاشتم زیر لباسای تو...
که مبادا از راز لباسای خیس اشکه من با خبر شی...
تا مبادا بفهمی اینا همه ش بهونه م بود، تا تو از قصه ی اشکام باخبر نشی...
...
دلم که میگرفت...
فقط فکر تو آرومم میکرد...
فکر اینکه تو هستی و با بودنت...
دنیا برام مثل بهشته...
فکر اینکه من تورو دارم...
تویی رو که داشتنت آرزوم بوده و هست...
تویی رو که تنها فرشته ی خدا رو زمینی...

...
دلم که میگرفت...
...
.......
............
.......
...

یادش بخیر...
چه روزایی بود...
چقدر قشنگ بودن اون روزا که عاشقونه کنارم بودی...
یادش بخیر...
چه روزایی بود...
روزایی که بغلت میکردمو غصه هام فراموشم میشد...
روزایی که میبوسیدمتو زندگی برام شیرین میشد...
روزایی که نوازشت میکردمو با نوازش تو...خودمو آروم میکردم...
یادش بخیر...
...
الان که دیگه نمیدونم کجایی...؟
کی پیشته...؟
نوازشت میکنه...؟
بغلت میکنه آروم بشی...؟
اونم میبوستت...؟
اونم اگه باهاش دعوا کنی...با لبخند....گناهتو گردن میگیره...؟
اونم با اشکای تو آب میشه...؟
اونم با لبخند تو زنده میشه...؟
اصن براش مهم هست تو چه حالی داری...؟
...
چی بگم...؟
من که خیلی وقته از تو بی خبرم...
من که...
...
....

گل من...
این روزا...وقتی دلت میگیره...
چیکار میکنی...؟
مبادا غصه هاتو تو دلت نگه داری...
بیا پیشم...پیش خودم...
بیا باهام درددل کن...
حتی اگه شده فقط بیا غصه هاتو بهم بگو و بعدش برو...
فقط بیا بگو که غصه ای تو دل پاک ت نمونه...
خودت که میدونی...
من طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم...
دق میکنم...
بیا و فقط درددل کن باهام...
بعدش اگه بازم دلت خواست بری...برو...
خواهشا هرکاری که میکنی...
نذار غصه ای تو دل مهربونت بمونه...
نذار غصه ها دلتو سیاه کنن...
نذار دل خانوم من... حتی یذره غمگین شه...
بیا پیشم...
پیش خودم...
بیا کنارمو باز مثل گذشته...

...
......
.............
......................
......
این روزا دلم که میگیره...
لازم نیست از کسی پنهون شم...
لازم نیست اشکامو از کسی پنهون کنم...
این روزا لازم نیست صدای گریه هامو لای لباسام خفه کنم...
دیگه فقط من تنهام...
میشینم وسط اتاق...
عکستو میذارم روبرومو با صدای بلند گریه میکنم...
انقد باهات درددل میکنم که اشکام خشک شن...
بعدش محکم عکستو بغل میکنمو میچسبونمش به سینه م...
آروم نوازشش میکنم اما نمیدونم چرا...هرچی نوازشش میکنم...خوابش نمیگیره...
بوسش میکنم اما نمیدونم چرا...حتی یبارم بوسم نمیکنه...
وقتی میخام بخابم سرشو میذارم رو شونه هامو نمیدونم چرا سرشو از شونه م برمیداره...
نمیدونم...
نمیدونم این روزا...
چرا انقدر سرد میگذره...
نمیدونم چرا هرروز تنهاتر از دیروزم...
نمیدونم چرا...؟
...
.....
...........
.....
...

چشمامو میبندمو میخام ده بار اسمتو بیارم...
آروم تو دلم میگم تا ده که بشمارم... چشمامو باز کنم...
اونم روبروم نشسته و باز تا ابد پیش همیم...
پس...ده بار اسمتو صدا میکنم...
...
اسمتو برا بار دهمم به زبون میارم...
اما چشمامو که باز میکنم...

...
......
.............
.......................
.............................
........................................
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...
چقد باید بمونم تا...بشه عشقت فراموشم
لباسم بوی تو میده...دیگه حیفه نمیپوشم

واسم عادت شده حتما، که عطرت رو تنم باشه
یا حتی بعده هر دعوا...گناهت گردنم باشه
....

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرسی که تا آخر مطلب همراهم بودین...
فقط لازم به ذکر بود که این وب هم مثه تموم وبای قبلی...
پذیرای دل نوشته ها و درددلای مکتوب شماس...
همچنین که از ویژگی های منحصربه فرد و جدید وب...
میتونم به پخش درددلای مصوت شما دوستای گل اشاره کنم...
فقط کافیه فایل های صوتی تون رو با فرمت MP3یا wmv برام به آدرس ایمیل SULOGAF@YAHOO.COMارسال کنید...
و یادتون نره حتما ذکر کنید که آیا میخاین فایلها از وب پخش شن یا فقط جنبه درددل شخصی دارن...
در حال تدارک اولین باشگاه عاشقانه احساسیه نت واسه تموم شما دوستای گلمم...
این باشگاه شامل مطالبی از قبیل دلنوشته، شعر و خاطرات...مصاحبه با هنرمندان و البته انجمن اختصاصی میشه...
از فایلای ارسال شده چه مکتوب(نوشته شده)، چه مصوت(صدا) و چه مصور(تصویر) شما دوستای گلم حتما برای باشگاه استقبال میشه...
آدرس باشگاه هم بزودی از همین وب خدمت دوستای گلم اعلام میکنم...
شاهد استقبال فوق العاده خوبی از این موضوع تو وبلاگ های قبل بودیم...
به امید اینکه بتونم موفقیت های بهتری برای شما دوستای خودم بدست بیارم...
منتظر فایل های ارسالی شما دوستای عزیز هستم...
در پناه خدای تک ضرب های لحظه هام...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Logaft
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:logaft,,LOGAFT,HATE,hate,susu,seli,gham,ghamgin,love,غمگین,عاشقانه,,ساعت 16:14 توسط Logaft| |

تقدیر

مقدمه


گناهی ندارم...
تقصیر من نیست...
برگ هارا پاییز ریخت...
...
تقدیر برگ ، پاییزبود...
...
تقصیر من نیست...
باران صبر نکرد...
دل خشکیده ی صحرا...
دفتر خاطره های آفتاب...
پاک شد...
تا که باران بارید...
به دل صحرا،حیف...خاطراتش را شست...
...
سرنوشته خاطراته دفتر خورشید...صحرا هم به تنهایی رسید...
...
تقصیر من نیست...
دل دریا هم سوخت...
پشت ابهام خیال تبخیر...
دل دریا هم به حال ماه سوخت...
با گمان اینکه این قانون بود...
اشک های آسمانی وار دریا را که دید...؟
بی گناهم من...
که تنهاییه ماه...
دل دریاییه دریا را کشت...
بی گناهم...بی گناه...
....
آسمانی شد دل دریا که این، سرنوشت مهربانی های دریاگونه بود...
...
تقصیر من نیست...
کمر کوه شکست...
زیر بار این سکوت...
با تحمل های وزن آسمان...
زیر آوار تمام دردها...
کین جوانمردانه، عاشق مرد، کوه...
...
هیچکس حرفی نزد...
هیچکس چیزی نگفت...
با خیال اینکه این قانون بود...
با خیال اینکه ریزش، سهم کوه از زندگیست...
هیچکس حرفی نزد...
حیف، پوشیده شد از چشم همه...
کین تحمل، گرچه سخت، از عشق بود...
این سکوت از عشق بود، تا نیندیشد سپهر...
بار سنگینی به دوش کوه است...
این سکوت از عشق بود، تا به آرامی بماند استوار، آسمان بر شانه های زندگی...
تا بماند استوار...تا ابد بر شانه های کوهسار...
...
کمر کوه شکست...چه کسی حرفی زد؟...سرنوشت کوه هم...مرگ غربتوار بود...
...
تقصیر من نیست...
قلمم غمگین است...
چه کسی میداند قلمم دل دارد؟
قلم من خشکید...
جمله ای بیش نبود...طاقت قلب قلم...
جمله ای گفت و دگر...چشمهایش را بست...
...
جمله اش را دارم...نامه ای بود به تو...
تو که دوری از من...
نامه ای بود پر از عشق ولی...
حیف خشکید قلم...
بعد از انشای نخستین جمله...
...
جمله ام را دارم...
جمله ای خاص بدین مضمون بود...
...
...دوستت دارم...
 و دیگر هیچ بود...
...
قلمم غمگین مرد...سرنوشته قلم من این بود...
...
تقصیر من نیست...
که توهم میگذری...
از منو سهم من از تو، فقط این تنهاییست...
بی گناهم من اگر از تو فقط...
خاطراتت باقیست...
بی گناهم من اگر یادت رفت...
چه کسی جای تو بود...چه کسی جای تو مرد...
چه کسی بی منت...غصه هایت را خورد...
...
چه کسی بال و پرت بود و گذشت...هرچه تنهاتر شد...
چه کسی زجر کشید و خندید...نهراسید از عشق،باز عاشقتر شد...
چه کسی بود که صدبار افتاد...خم به ابرو نیاورد یکبار...
چه کسی بود که تنها یکبار...از نگاهت افتاد...که بمیرد روزی، لحظه ای دم صدبار
...
بی گناهم من اگر از این عشق...
سهم من از تو فقط خاطره شد...
خاطراتت از عشق...خاطراتت با من...
هستی و خاطره ای شد به خیال...
...
بی گناهم من اگر...
قلب تو کوچک بود...عشق من بی پایان...
جا برای عشق بی حدم نبود...
...
بی گناهم من...
تو حرفی بگشا...
گرچه تقدیر میان منو تو فاصله شد...
گرچه تقدیر مرا عاشق کرد...گرچه تقدیر همه تقصیر است...
...
جرم من هیچ...تو هیچ...دریا هیچ...
برگ پاییزی که تقصیر نداشت...
کمر کوه شکست...دشت را باران شست...
قلم من خشکید... دریا تنها ماند...
دست های من و تو دور از هم...
هیچ تقصیر دل دریا نیست...گرکه تنها ماندو تنها پرکشید
هیچ تقصیر دل برگ نبود...گرکه تصویر شکستن را دید
هیچ تقصیر دل دشت نبود...گر کتاب عشق هایش پاره شد
هیچ تقصیر دل ما هم نبود...اشکهایش این چنین آواره شد
هیچ تقصیر دل کوه نبود...آسمان سنگین بود
قلمم خشک نشد بیهوده...«دوستت دارم» من سنگین بود
این همه هیچ...به معنای شکست...همه مدیون دل تقدیر است
دست من نیست که تنها ماندیم...
دل تقدیر همه را تقصیر است...
دل تقدیر همه را تقصیر است...
دل تقدیر همه را تقصیر است...

.........................
.....................
.................
..............
...........
........
......
....
..

ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
بعد از مدتها باز برمیگردم...
برمیگردمو دوباره همدم لحظه های تنهایی تموم دلشکسته ها میشم...
برمیگردمو دوباره شونه به شونه ی تموم دل تنگ ها...
حرمت عشق رو از نو میسازم...
دوباره برمیگردم...
برمیگردم نه چون دلی شکسته دارم...
چون بردلم...زخمی مقدس دارم...
برمیگردمو بدون نگاه به گذشته...
از حال...
برای آینده مینویسم...
برای آینده ای که تو مشت ماست...
اینبار نه با دست خالی...با دست پر، شونه به شونه ی یه همصدای پاک و به آغوش کشیده ی دوتا فرشته ی آسمونی...
به پشتوانه ی خاطرات یه بانوی زلال و بی وفا و به انتظار بارون...
برمیگردمو همدم لحظه های تک تک دلشکسته ها میشم...
با تجربه تر از گذشته...لطیف تر از دلنوشته های قدیم...پر احساس تر از لحظه های گذشته مون کنار هم...
برمیگردمو دوباره چراغ این خونه رو روشن میکنم...
خونه ای که اسمشو میذارم...
...کلبه ی مقدس...
تا سرپناهی باشه برا دل تموم اونا که رو سرشون سرپناهه و رو دلاشون هیچ...
سرپناهی مقدس...تا پذیرای تموم دلای شکسته باشم...
برمیگردم به جایی که بهترینمو از اینجا داشتمو غم انگیز ترینمو همینجا خواهم داشت...
برمیگردم که دنیا بدونه، من نگاه - نفرت(Hate) -رو هم به زندگی شیرین کردم...
برمیگردم قدم به قدم هستی و خاطره م...شونه به شونه ی تک پناه قلبم...
که باز فریاد بزنم...
...
اینجا...زمین...جایی برای زندگی...
...
...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

Logaft
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:Logaft,Hate,logaft,hate,sulogaft,susu,love,heart,eshgh,delshekasteh,deltangi,ساعت 17:9 توسط Logaft| |


Power By: LoxBlog.Com